کورد، ایران و تاریخ





بررسی و نقد نظریه کنفدراسیون ایلی حمید

در دو مقاله قبلی این کتاب، به بررسی و نقد اندیشۀ وحدت در کثرت طباطبایی و تضاد دولت و ملت کاتوزیان پرداختیم. در این بخش، به بررسی و نقد اندیشه های حمید ، از جمله کنفدراسیون ایلی، ملیت چند قومیتی و دولت متکثر ایرانی، در دو کتاب قوم و قوم گرایی در ایران از افسانه تا واقعیت»، بنیادهای هویت ملی ایرانیان» و در نهایت به مقاله مفصل ایشاندین و ملیت در ایران: همیاری یا کشمکش؟» خواهیم پرداخت. در کتاب قوم و قوم گرایی در ایران، به دلایل ی شدن جنبشهای قومی پرداخته و چهارچوب نظری ایشان سه دلیل دولت متمرکز مدرن، نخبگان ایلی و نظام بین الملل است. در کتاب دیگر وی بنیادهای هویت ملی ایرانیان، ضمن تقسیم بندی  نظریه‌های  ایران شناسی به سنت و مدرن و نقد هرکدام از آنها، بر اساس سه مفهوم هستی شناسی، معرفت شناسی و روش شناسی، به نقد نظریات قوم گرا و ضد ایرانی خواهد پرداخت و در نهایت محور سخت ایرانی را تحت عنوان چهار مقوله سرزمین، تاریخ، میراث ی/دولت و فرهنگ –زبان و دین- بررسی می‌کند که، مولفه های مشترکِ هویتی تمامی اقوام و قبایل ایرانی است و، در نهایت راه حل احیای نظم اهورایی/ایرانی در مقابل تازش اهریمنی قومیتها یا به قول ایشان گروه‌های زبانی-مذهبی را، جامعۀ شهروند محور در چهارچوب دولت مقتدر مرکزی می داند. همچنین در مقاله دین و ملیت در ایران که، نوشتۀ پخته تر، و اگر از پیش فرض ملیت وی بگذریم، از سایر نوشته های وی تا حدودی درستتر و مستندتر است، هویت ایرانی را سازشی میان دین و ملیت فرض می‌کند که، ستیز معاصر ملی گرایان و مذهبیان را، عارضه ای در هویت ایرانی و جنگ قدرت نخبگان توصیف می‌کند نه تضاد ذاتی ملی‌گرایی با مذهب که، اگرچه درست اما ناقص است که پایین تر به آن خواهیم پرداخت. 

    آن‌چه که را از دوتای قبلی متمایز می سازد این است که وی، مستقیماً به سراغ مطالعۀ تاریخ نرفته و، در مناظره و جدل با نوشته های صاحب قلمان قوم گرا، در نفی آنها، به طور گزینشی به بهره گیری از مطالعات تاریخ می پردازد و این باعث شده‌است که، نوشته های وی نه تنها فاقد عمق و اصالت دو اندیشمند دیگر است بلکه مرز مشخصی هم با تبلیغات ی ندارد. نه گیرایی قلم و قدرت مفهوم پردازی طباطبایی را دارد، نه بی طرفی علمی  و واقع بینی کاتوزیان را، در عین حال حاوی نکات ضعف هردوی آن‌ها است. اگر از بازکردن کتب طباطبایی و کاتوزیان، غرق مطالعه می شویم از همان ابتدای کتب ، خواننده را وادار به جبهه گیری می‌کند چون قلم وی جدلی، ی و سرشار از مفاهیم ارزشیمحافل کوچک قوم گرایی ایدئولوژیک ی سطحی نگر»است. نکتۀ دیگری که شایان تأمل است، مفاهیم و دلایلی که برای ی شدن قومیتگرایی در ایران ذکر می کند، مفاهیم خنثی است و دلایلی در تایید ادعای ، مبنی بر نبود قومیت، در عین حال بودن ملیت ایرانی نیست. برای مثال نقش فکری و عملی نظام بین المللی و نقش نخبگان در جنبشهای قومی که ذکر می کند، مفاهیم عام و خنثی نسبت به کل خاورمیانه از جمله ایرانیتِ هست و در تأیید فرضیه جناب نمی‌توان از آن استفاده نمود. دلیلی هم ندارد ما در مقابل ایشان جبهه گیری کنیم و از نظر مخالف دفاع کنیم. طبیعی است در تمامی جنبشهای ی تاریخ از جمله تاریخ ایران، از عصیان کوروش تا مشروطه و نهضت ملی شدن همانند جنبشهای قومی، نخبگان هستند که رهبر جنبش و به بسیج مردم می پردازند. لازمه هر جنبشی رهبری، ایدئولوژی و سازمان است. نظام بین الملل هم در کل خاورمیانه، از جمله تحولات مشروطه و تکوین دولت مدرن، از جمله بازیگران قهار بوده اند. همچنین استدلالها و مقدماتی که وی از نظام ایلی ایران ذکر می کند، هیچ ارتباطی با نتایجی که وی از آن می گیرد، ندارد و، این ارتباط فقط در ذهن ایشان است که، برای خوانندۀ بی طرف غیرقابل اقناع است که در ادامه به آن خواهیم پرداخت.

    مانند طباطبایی، بحران واگرایی قومی را، عارضه ای موقت، ناشی از ظهور دولت متمرکز مدرن و اصل ایرانیت را تکثر و پلورال و، مانند کاتوزیان پیش فرض هستی شناسانه ی غلطی در مورد مفهوم ایران، ایرانی که ماوراء اقوام و قبایل و دال برتری که قبل از تاریخ موجود بوده‌است ، دارد. اصل ملیت یا دولت ایرانی را کنفدراسیونی از گروه‌های ایلی و گروه‌های زبانی-مذهبی می‌داند که، روابط پایداری میان دولت مرکزی و گروهای ایلی- مذهبی/زبانی متصور است و گرایشات به اصطلاح گریز از مرکز و قومی را، عارضه و انحرافی از اصل، یا تازش اهریمن مدرن، امپریالیسم، به نظم اهورایی/ایرانی می‌داند که، فقط دولت مقتدر مرکزی و جامه شناسی تاریخی ایشان، توان مقابله با اهریمن و عاملان داخلی آن، نخبگان اقوام تجزیه طلب را دارد این درحالی است که خود از دلایل واگرایی قومی را، ساخت متمرکز دولت‌مدرن می داند.

    در کتاب قوم و قوم گرایی در ایران افسانه و واقعیت» دولت، نخبگان و نیروهای بین المللی را دلیل اصلی ی شدن جنبشهای قومی می داند: در این کتاب، چهارچوب نظری سه گانه ای ارائه می‌شود که در آن دولت، نخبگان و نیروهای بین المللی نقش های اصلی را در تلاش برای ی کردن اختلافات زبانی و مذهبی و شکل دادن به جنبش های به اصطلاح قومی در ایران بازی می کنند»(، 1378: 20). قبل از پرداختن به دلایلی که به آن‌ها می پردازد به روش شناسی ایشان بپردازیم، که برخلاف ادعای ظاهری وی، که آن را روش جامعه شناسیاز نظر روش شناختی، پیرو سنت اندیشمندانی چون اسکاچپول، برینگتون مور و.که بر ویژگی های تاریخی توجه دارند.روش ما جامعه شناسی تاریخی است» تعریف می کند، پوزیتویستی/علت و معلولی و در قالب مکتب رفتارگرایی و جبرگرایی اثبات گرایانه است. رفتارگرایی در تلاش برای تعریف همه رفتارهای آدمی در قالب تبیینهای مبتنی بر محرک-پاسخ است که ارگانیسم چونان یک جعبه سیاه است که در آن محرکهای خاص به واکنشهای رفتاری خاص منجر می‌شود. بنابراین، دیگر جایی برای حالات ذهنی روان –mind-  یا بی شک هرنوع فرآیند ذهنی وجود ندارد مگر این‌که بتوان آن را به صورت مکانیکی در فرمول محرک-پاسخ مشخص کرد(همیلتون، 1379: 74). در حالی که جامعه شناسی، مطالعه کنش اجتماعی معنی دار است. بدون توجه به معانی ذهنی و خواسته هایی اقوام، جنبشهای قومی را به علت بیرونی، نظام بین المللنقش آشکار بازیگران عمدۀ نظام جهانی و ت های اسرائیل در تقویت انگیزه های قومی در کردستان. »، یا پاسخ نخبگان ایلی به محرک تمرکزگرایی دولت مدرننخبگان ی بر علیه دولت‌مدرن تمرکزگرا و اقتدارطلب بر سر کسب قدرت، در تلاش برای شکل دادن به هویت قومی و ی کردن مسائل زبانی-مذهبی نقش اساسی ایفا کرده‌اند»(، 1378: 22)، می داند. در رویکرد کمی/پوزیتویستی، به معانی ذهنی و کنش ذهنی رفتارگر اهمیتی داده نمی‌شود و علت رفتار را در محرک بیرونی می جویند همانند دیدگاه جناب که محرک رفتار جنبشهای قومی را، محرک بیرونی توصیف می کند. این دیدگاه آثار مخرب ی/فاشیستی به همراه دارد چون زمانی که علت رفتار، محرک بیرونی، آن هم امپریالیسم و صهیونیسم است، هیچ اهمیتی به خواسته های اقوام و جنبشهای اقوام، برای حل آن، داده نمی‌شود و، مشروعیت سرکوب و خشونت صادر می‌شود چون، این جنبشها نه بیانگر تقاضاها و خواسته های بخشی از مردم بلکه عوامل نفوذی امپریالیسم یا بازیچۀ نخبگان قدرت طلب هستند. به همین‌دلیل دیدگاه کمی ، تکرار تبلیغات ی تمداران است که، هرگونه جنبش و اعتراضی را توطئه خارجی و عامل امپریالیسم می دانند به همین‌دلیل است که نوشته های ، هیچ مرزی با تبلیغات ی به نفع مرکز ندارد فقط بیان تبلیغات مرکز در قالب مفاهیم علمی است. متأسفانه نگاه کمی در مطالعات قومی در ایران حاکم است و آن را به علتهای بیرونی و محرکهای خارجی نسبت می دهند حال این محرک، توطئه خارجی و امپریالیسم باشد یا محرومیت نسبی اقتصادی، در هر صورت به کنش ذهنی، معانی ذهنی و خواسته های مشارکت کنندگان در جنبش اهمیتی داده نمی‌شود در حالی که در روش کیفی، به جای توجه به علت خارجی، به سبک زندگی و کنش ذهنی بازیگر توجه می‌شود. البته نکته ای که شایان تأمل است، غلبیت نگاه کمی بر کیفی در مطالعات قومی در ایران، به دلیل ضعف و امثالهم نیست، بلکه رویکردی آگاهانه برای سلب مشروعیت جنبشهای قومی از یک سو، و مشروعیت به دولت مقتدر مرکزی و سرکوب قومیتها از سوی دیگر است که، همان بازتولید سلطۀ قومی پارس بر اقوام غیرفارس است با این تفاوت که به جای شاهنشاهی، دولت‌مدرن و، به جای مغان ، روشنفکران و به جای دین، به اصطلاح علم(جامعه شناسی تاریخی) مشروعیت دهندۀ آن هستند. به همین‌دلیل باید از روشنفکرانی چون به روشنفکران ارگانیک نام برد که، دانش آنان در خدمت بازتولید قدرت مرکز و قدرت مرکز هم، همان سلطه قومی/مذهبی پارس است اینجاست که را به الهیات ی ایرانی پیوند می‌دهد و روش شناسی کمی وی، تغییر چهره الهیات کلاسیک ایرانی/زرتشتی، و وی، بازتولید همان مغان باستان است که الهیات قدیم و روش شناسی جدید، در خدمت امر ی مای پارسی و دیگری اقوام غیرپارس است. در الهیات قدیمی پارسی/زرتشتی، قدرت پارسها و سلطه بر دیگر اقوام، نماد خیر، راستی، اهورامزدا و شورشهای اقوام، نماد دروغ، اهریمن و شَّر می‌شود. امروز که علم و روش شناسی، جای الهیات و، قلم/متن، جای شمشیر را گرفته است، جنبشهای قومی عامل اهریمن مدرن، یعنی امپریالیسم و توطئه خارجی صهیونیسم می شوند و جای مفاهیم راستی و خیر را، مفاهیم علمی و جامعه شناسی تاریخینگارنده با اتکا به روششناسی جامعه شناسی تاریخی. چارچوبی نظری ارائه خواهم داد تا بتواند واقعیات جامعه ایرانی و علل دگرگونی قومی نیم قرن اخیر را تبیین کند» و جای مفاهیم شر و دروغ را، مفاهیم ایدئولوگ، سطحی، جهانشمول و غیرعلمیمحافل کوچک قوم گرایی ایدئولوژیک ی سطحی نگرنوشته های مذکور ترکیبی از احساسات، جهت گیری ایدئولوژی و ی برامده از چهارچوب نظری غیر تاریخی و غیر بومی و داده های نادرست است» می گیرد. عامل امپریالیسم خواندن جنبشهای قومی، بازتولید همان عامل اهریمن خواندن جنبشهای اقوامی چون ماد قدیم توسط هخامنشیان و زرتشت است. بنابراین، علم و روش شناسی که ادعای آن را دارد، بازتولید همان الهیات ی زرتشتی و روشنفکری ، همانند دینداری مغان در خدمت قدرت و سلطه قومی پارس بر علیه سایر اقوام است. تقسیم بندی از منابع علمی در مقابل منابع ایدئولوگ و سطحی، با تقسیم بندی منابع طرفدار ایرانیت در مقابل منتقدان آن سازگار است. به این معنی که تمامی منابعی که طرفداران ایرانیت هستند را علمی و جامعه شناسی تاریخی می‌داند و تمامی منابعی که منتقد ایرانیت و خواسته های اقوام را بیان می کنند را، غیر علمی و ایدئولوگ می داند. علم امروزی همان دین قدیم است که هرکسی طرفدار نظم سلطه حاکم بود را متدین و مخالفان نظم سلطه را کافر و بی دین و اهریمن.

   جناب اگرچه در مورد ایران، مفاهیم ملیت و هویت ملی را قدیم می پندارد اما مفاهیم قوم و قوم گرایی را برساخته چند دهه پیش و برگرفته از تجربه آمریکای شمالی می‌داند که پژوهشگران بدون توجه به منطق جامعۀ ایلی ایران، آن را به کار برده انداصطلاحاتی نظیر قبیله، قومیت، گروهای قومی و ناسیونالیسم قومی که در آغاز برای مطالعه موارد تاریخی خاص به کار می رفت، بعدها کاربرد عام، فراگیر و در عین حال متفاوت یافت. تعمیم های جهانشمول.غیرتاریخی است»(، 137: 15-16).غافل از آن‌که هویت ملی شهروند محور» خود ، راهکار مکتب شیکاگو و امثال پارسونز آمریکای، برای حل معضل همان قومیت گرایی در آمریکا بود. چگونه جناب مفاهیم قومی را تعمیم جهانشمول تجربه آمریکا می‌داند اما به خودش حق می‌دهد ایدۀ شهروندی را که مختص جوامع غربی و آمریکا و، اتفاقاً راه حل نظریه پردازان آمریکایی در مقابل همان قومیت گرایی جامعۀ آمریکا بود، بدون توجه به منطق جامعۀ ایلی/انتسابی ایران به کار ببرد، اما دیگر صاحب نظران حق استفاده از مفاهیم قومیت را ندارند. همچنین، پارسونز که در مقابل قوم گرایی جامعۀ آمریکایی، ایدۀ شهروندمحوری را ارائه می دهد(کیویستو، ۱۳۷۸: ۹۹) بر پایه جامعۀ اکتسابی آمریکا که، مبتنی بر کثرت گرایی اجتماعی است، ارائه می‌دهد آن‌هم در جامعه‌ای که بر مبنای اندیشه آزادی و دموکراسی ریشه گرفته از اومانیسم شکل گرفته است در حالی که درجامعه ایلی/انتسابی ایرانی سابقه ای از دموکراسی و حقوق بشر و اومانیسم وجود ندارد که ظرفیت تحقق شهروندی را داشته باشد. اصل شهروندی مبتنی بر آزادی اندیشه و مالکیت است، در حالی که از نظر ، صاحب نظران قومی حتی صاحب اندیشه و ارادۀ خود نیستند بلکه این امپریالیسم و عوامل وی است که اندیشه را به آنان تزریق کرده‌است1. شهروند نرم افزار نیست که امثال روشنفکران مرکز مانند به آن برنامه بدهند. زمانی که آزادی اندیشه و حق تعیین سرنوشتی در ایران معنا ندارد، ایدۀ شهروندی چه معنایی می تواند داشته باشد. جامعۀ آمریکا مبتنی بر دموکراسی و حقوق بشر بنیاد گذاشته شد.قوم گرایی قابلیت هضم در سیستم کثرت گرا و اکتسابی جامعه امریکا را داشت اما اصل واساس جامعه ایران بر مبنای قومیت و مذهب است، کثرت گرایی ارزشی است که، انسان/شهروند در مقابل ارزشهای دینی/قومی، ارزشی ندارد. بنابراین، ظرفیت تحقق هویت ملی شهروند محور را نیز ندارد. ضمن اینکه، اگر قومیت مفهومی غربی است، ملیت و هویت و کنفدراسیون و انقلاب و مشروطه و شهروندی نیز، مفاهیم غربی هستند.

    اگرچه به وجود قومیتها –گروه‌های زبانی-مذهبی- در ایران معترف است، اما ی شدن آن را پدیده ای مدرن و ناشی از واکنش در مقابل دولت مدرن، توطئه خارجی و نقش نخبگان می‌داند ما درادامه به این موارد خواهیم پرداخت. ما منکر تاثیر دنیای مدرن برگسترش جنبشهای قومی نیستیم البته این به معنی مدرن بودن خود قومیت نیست. حتی باوجود قدیم بودن ادیانی چون اسلام، جنبشهای اسلامی و اسلام‌ی پدیده ای مدرن هستند. اما این فقط در مورد جنبشهای قومی صادق نیست در مورد کل شرق و خاورمیانه از جمله جنبشهای معاصر ایرانی و ملی‌گرایی ایرانی نیز صادق است. کل خاورمیانه در خواب غفلت بود که، در تقابل با غرب به خودآگاهی رسید. اگر مفاهیم قومیت مدرن هستند، مفاهیم ملت و هویت ملی نیز، که آن را در ایران قدیم می داند، جدید هستند. از پایه های اصلی هویت ملی ایران را مردم» می‌داند در حالی که طبق گفتۀ تاریخ بیداری ایرانیان، اولین بار درجنبشهای معاصری چون جنبش تنباکو، مفاهیم زنده باد ملت ایران و مفاهیم شبیه آن به کار رفته است. مردم ایران به قول گزنفون، مشتی رعیت عاری از هرگونه حقوق شهروندی و محروم از هرگونه سهمی از قدرت بودند. مفاهیم ملت و دولت‌مدرن و هویت ملی، در ایران نیز مفاهیمی مدرن که در نتیجۀ آشنایی با غرب ایجاد شدند. که قبل از انقلاب مشروطه در نتیجۀ خودآگاهی روشنفکران و بازاریان شهری فارس، این مفاهیم را به کار برده تا با بسیج مردم حاکمیت ترکی قاجار را نفی و خود، کرسی قدرت را تسخیر کنند. ملت –به قول دیوید میلر- به معنای ارادۀ مشترکی مردمی که خواهان خودحکومتی هستند حتی در انقلاب مشروطه نیز تحقق نیافت  همان‌طور که گفتیم انقلاب مشروطه نه انقلاب به اصطلاح ملت ایران، بلکه عصیان روشنفکران و بازاریان شهری فارس یا فارس گرا بود نه اراده مشترک همه مردم. مردمی که مشتی رعیت عاری از هرگونه حقوقی بودند هیچ نقشی درتاریخ نداشته‌اندکه مفهوم ملت و هویت ملی را به گذشته قالب کنیم. چیزی که بوده‌است  جنگ قبایل و نخبگان قدرت بوده‌است  که پایین تر این بحث را ادامه خواهیم داد فقط نکته ای را باید تأکید کنم که بسیاری از مفاهیم به کار گرفته توسط دکتر ، مفاهیم خنثی و ارتباطی با نتیجه گیری و فرضیه ایشان ندارد بسیاری از مقدمات نستباً درست ایشان، ارتباطی با نتایج غیر منطقی برداشت شده توسط ایشان ندارد و این ارتباط در ذهن ایشان پردازش شده‌است یعنی فرضیه ایشان قبل از آغاز تحقیق در ذهن خودشان اثبات شده‌است و گزینش فاکتهای تاریخی را برای اثبات فرضیه از قبل اثبات شده در ذهن خویش، به کار می برد. این‌که نخبگان نقشی در جنبشهای قومی داشته‌اند، این‌که چطور از جامعه ایلی فاقد هویت و فرهنگ، به هویت ملی ایرانی پرش جانانه می برد و.که در ادامه به آن می پردازیم.

شوروری را علت وجودی هویت قومی کرد در جمهوری مهاباد می داندنقش عوامل خارجی در طرح و تشویق هویت قومی کرد و تشکیل گروه‌های ی کرد و کمک به آن‌ها را بدون مطالعۀ نقش اتحاد شوروی در ایجاد دولت خودمختار کرد در مهاباد در سال های 25-1324 نمی‌توان به خوبی درک کرددر حقیقت اندیشۀ استقلال یا خودمختاری کردها در ایران از توصیه های مقامات شوروی، که نیروهایشان در سال 1320 شمال غرب ایران را به اشغال در اورده بودند، مایه می گرفت»(، 1378: 310). این‌که شوروی در جمهوری مهاباد نقش داشته است شکی نیست، چون شوروی به خاطر گرفتن امتیاز نفت، مانع از لشکرکشی مرکز به کردستان و آذربایجان شد که، بعد از موافقت با قوام، ایران را تخلیه و از هجوم نیروی نظامی مرکز جلوگیری نکرد. اما این‌که ظهور و علت وجودی حزب و فکر تشکیل کردستان مستقل را، از وجود شوروی بدانیم، بدون شک مقرون به صحت نیست، شوروی ها مستقمیاً در تشکیل کومله دخالت نداشتند، اما اعضای کومله در اقدامات بعدی خود به حمایت شوروی تکیه کردند»(Aefa در ، همان: 311)، و تبلیغات ی برای سلب مشروعیت جنبش است. اتفاقاً برنامه کومله، استقلال کردستان بود که، تحت تأثیر شوروی و پیشنهاد باقروف، از شعار استقلال، به شعار بی معنی و محدودخودمختاری برای کردستان و دموکراسی برای ایران» تغییر ماهیت داد. چون از اعضای کومله و در گردهمایی های آنان – همان‌طور که خود نیز معترف است- از کردهای عراق و ترکیه نیز بوده و پیمان سه مرز را برای یک کردستان بزرگ به امضا رساندند(همان: 95). همچنین تغییر نام آن از کمیته احیای کردستان به حزب دموکرات کردستان، پیشنهاد تقلیل گرایانه شوروی بود(همان). بنابراین، با وجود حمایت موقت شوروی، روح شوروی از تشکیل اولیه کومله خبر نداشت و اتفاقاً تغییر نام حزب، از واژه ای کردی/قومی، به طبقاتی/اجتماعی و، تغییر هدف، از ملی‌گرایی و رهایی از سلطۀ ایران، به خودمختاری در چهارچوب ایران، پیشنهاد تحمیلی شوروی بود. در نهایت کمک خواستن از نیروهای بین المللی که برای سلب مشروعیت به آن اشاره دارد، کردها خود نیز در بسیاری موارد از مداخلات ( ت بین الملل) استقبال  و گاه نیز مشوق نیروهای خارجی بودند»، منطق درستِ ت است. دشمنِ دشمن ما دوست ماست. منطق ت مذاکره و یافتن متحدان استراتژیک برای مقابله با دشمنان است این نشان از وجود قومیت است نه بی وجودی.

   ما به دلیل عامل خارجی با توجه به روش شناسی وی پرداختیم اما نکتۀ دومی که در دلیل ی شدن جنبشهای قومی مطرح می کند، نقش نخبگان و انگیزه قدرت طلبی آنان است:نقش نخبگان در دگرگونی های مربوط به مسائل قومی چشمگیر بوده‌است دستاورد اصلی کتاب در بحث نقش نخبگان، انگیزه قدرت یابی و مبارزه بر سر قدرت از یک سو و عدم ارتباط نیرومند میان آن‌ها و توده های جامعه». این مطالب از یک سو، گویایی عدم آشنایی مطلق وی با علم ت و گرفتار ماندن وی در دام عرفان ی زرتشتی است از سوی دیگر، چشم بستن بر روی واقعیت جنبشهای قومی است که، حکم بر عدم ارتباط نخبگان و تودۀ مردم می دهد.اتفاقاً  همان‌طور که جلائی پور در کتاب فراز و فرود جنبش کردی» به آن اشاره می کند، این ایدئولوژی انقلاب اسلامی بود که در کردستان هیچ پایگاه مردمی و اجتماعی نداشت و احزاب کردی دارای پایگاه مردمی و به شکل جنبش اجتماعی گسترده ای درآمده بودند و همین پایگاه مردمی جنبش قومی از یک سو و فقدان مشروعیت انقلاب اسلامی مرکز از سوی دیگر بود که، مرکز را وادار به استفاده از نیروی نظامی برای سرکوب جنبش کرد. همچنین وی درکی از علم ت ندارد. اصل علم ت، قدرت و یکی از انگیزه های تمامی نخبگان دنیا، از جمله نخبگان ایرانی، کسب قدرت است. تحلیل ی تحلیلی است که به روابط قدرت محور موجود و مستتر در روابط اجتماعی توجه می کند(های، 1385: 21). چرخ دندۀ دموکراسی، حزب است و فلسفۀ اصلی حزب کسب قدرت تعریف شده‌است. اگر با اراء اندیشمندان علوم ی چون پاره تو و تیلی و کسانی مانند رابرت دال که حتی دموکراسیهای مدرن امروزی را جنگ نخبگان و چرخش نخبگان تعریف می کند، آشنایی داشت در حوزه علم ت حکم اخلاقی صادر نمی کرد. ایشان اگر کمی هم هگل و مکر عقل وی را مطالعه می کردند و از عرفان ایرانی و اخلاق شخصی/استعلایی کانتی دست می کشیدند، به خوبی می دانستند که، ناپلئون هم‌زمان در پی کسب قدرت شخصی، آرمانهای انقلاب فرانسه را جهانی‌کردند و نخبگانی چون فضل الله نوری و بهبهانی، در پی جنگ قدرت شخصی، یکی مشروطه را به ثمر رساند ودیگری با پژمرده کردن مشروطه، مشروعه را عَلَم کرد. خود تقابل دین و ملیت معاصر ایرانی را، به درستی، جنگ قدرت نخبگان  بر سر توزیع قدرت ی می‌داند نه تقابل ذاتی: تقابل دین و ملیت مبارزه بر سر قدرت  بود تا تقابل ذاتی ملیت و دین»(، 11383 :82)، علت اصلی تضاد نه بحث گفتمان بر سر اسلام و ملیت ایرانی بلکه بحث ی  و مسئله قدرت و اختلاف بر سر توزیع قدرت ی بود تا مسایل مذهبی و ملی»(همان:78). بنابراین، این‌که مدعی است، نخبگان در جنبشهای قومی نقش داشته‌اند، بحث خنثا و اتفاقاً استدلالی مع است این‌که نخبگان در جنبشهای قومی نقش داشته‌اند، درست، اما این دلیل مشروعیت زدایی از این جنبشها نمی‌شود. طبیعی است در همه جنبشهای دنیا، این نخبگان هستند که رهبری جبنشها را برعهده گرفته و، به بسیج ی مردم می پردازند به قول پاره تو تاریخ گورستان اشراف است. استدلال در مورد تاریخ ایران نیز صدق می کند. کل جنبشهای تاریخ ایران از شورش کوروش گرفته تا شعوبیه، از مشروطه تا دوم خرداد را، نخبگان رهبری کرده‌اند. اگر وجودنخبگان در جنبشهای قومی دلیلی بر عدم مشروعیت آن جنبشها است کل جنبشهای تاریخ ایران فاقد مشروعیت است حتی جنبشهای مدرن آن. که برای اثبات بی منطقی و انداختن پرتو نوری بر تاریکی عقل‌ی ایران، این بحث را بیشتر باز کرده و در ادامه آن به نقد مورد سوم که جنبشهای قومی را واکنشی بر تمرکزگرایی دولت‌مدرن می داند، می پردازیم:

   قبل از پردازش نخبه گرایی ایرانی/پارسی، لازم می دانم از مفهوم ایران، نکاتی را بیان کنم که از یک سو، نقدی باشد بر پیش فرض هستی شناسانه مفهوم ایرانیت دکتر و از سوی دیگر، ثابت کنیم که برخلافت تصور رایج که ایرانیت را مفهومی عام و متکثر از اقوام و قبایل گوناگون فرض می گیرند، ایران کنفدراسیون ایلی.گروه‌های زبانی-مذهبی ایرانی ریشه های تاریخی طولانی در ایران داشته و تحت تاثیر میراث فرهنگی و ی ایران مبنای تجربه مشترک جامعه ایرانی قرار گرفته اند این مسئله به کارگیری اصطلاح گروههای قومی را در مورد ایران با مُشکل مواجه می سازد»هویت ملی ایرانی در کلیت خود دربرگیرنده تمامی گروههای مختلف مذهبی یا زبانی جامعه ایرانی است»، در ذات مفهوم ایران، نخبه گرایی و اشرافیت قومی پارس متبلور است تشکل جهان ایرانی فقط در فاعل شناخت فارسی، پردازش شده‌است و چون فاعل شناخت فارسی به دلیل انحصار قدرت صاحب متن بوده‌است ، شناخت خود را عمومی و به کل قومیت‌ها سرایت داده است. به این معنی که مفهوم ایران تقدمی بر اشرافیت/نخبه پارسی ندارد بلکه برساختۀ اجتماعی نخبگان پارسی است. کارگزار فارسی بر ساختار ایرانیت تقدم دارد. 

   هستی شناسی معطوف به ادعاها یا فرض های رهیافتی خاص در پزوهشهای اجتماعی درباره ماهیت واقعیت اجمتاعی/ی درباره این‌که چه چیزی وجود دارد، آن چیز شبیه چیست، از چه اجزایی تشکیل شده‌است و این اجزا چه ارتباط یا اندرکنشی با یکدیگر دارند»(های، 1385: 107). حال باید بدانیم ساختار ایرانیت و مفهوم ایران قبل از اقوام و قبایل موجود در آن اصلا وجود داشته است و ارتباط اجزاء –اقوام- چگونه بوده‌است ؟

    همان‌طور که قبلاً گفتیم مفهوم ایران، قبل از ورود ایرانیها(آریاییها)-پارس/پارت- به فلاتی که بعداً ایران نامیده شد، در استپهای جنوب روسیه تکوین یافته‌است ایرانیهای مهاجم با ورود به این سرزمین درنتیجه شکست اقوام بومی، خود قوم حاکم و طبقات بالا دست شدند به همین‌دلیل مفهوم آریا در ایران باستان هم به معنی نژاده و اصیل‌زاده، یعنی خطاب به طبقات بالا-اشراف و ون و شاهزادگان پارسی-است»(بریان ، 1380: 287). هم به معنای خونی، قومی آن تاکید دارد  این اصطلاح را  نیز درمقابل اهالی بومی که ممالک آن‌ها را تصرف کرده بودند و به آن‌ها به حالت تحقیر می نگریستند به کار می بردند»(گورلیتس ، 1312: 3). بنابراین واژه آریا هم به معنای قومی در مقابل اقوام بومی و هم به معنای اصیل و طبقاتی در مقابل طبقات فروتر که همان اقوام بومی زیر سلطه بودند به کار می رفت. در بخشهای قبلی اشاره کردیم که مهاجران که در مقابل اهالی بومی انحصار قدرت را در دست گرفتند پارت/پارسها- بودند که با شکست بومیان، مفهوم تخیلی خود، ایران/آریا را نسبت به اشرافیت حاکم خود(پارس) و به سرزمینهای تسخیر شده قالب و در نهاد تشکیل شده امپراتوری، که ابزار حفظ سلطۀ پارس بر غیرپارس بود، در رأس هرم قرار گرفتند. اصطلاح ایران/آریا، در تأکید بر قوم-طبقۀ برتر پارسی بود که، در نتیجه غلبه بر اقوام بومی مغلوب و تاراج مازاد انباشت سرمایه آنان، به طبقۀ برتر نیزتبدیل شده بودنددر امپراطوری جدید(پارسی) دولت جدید به لحاظ قومی و اجتماعی گروه برتر جدید حضور داشتند و شخصیتهای برجسته محلی فقط دستیار این گروه بودند. ما این گروه را قوم-طبقه مسلط می نامیم و بیشتری اعضای این قوم-طبقه را نمایندگان خاندآن‌های اشراف پارسی تشکیل می دادند.حتی  قضات سلطنتی هم پارسی بودند»(بریان، همان، 126-127). بنابراین، واژۀ ایران جدای از آن‌که بهشت گمشده پارسها/پارتها بود که هرکجا را تسخیر می کردند، آنجا را ایران می نامیدند، خطاب به قوم-طبقۀ برتر پارسی در مقابل اقوام بومی مغلوب به کار رفته است و برخلاف دیدگاه دکتر مفهومی کلی که، خطاب به تمامی گروهای قومی یا به قول گروه‌های زبانی-مذهبی ساکن در فلات ایران نبوده‌است . یعنی ساختاری نبوده‌است  که کارگزاران قومی در درون آن به کنش بپردازند بلکه کارگزار پارسی مقدم بر ساختار ایرانی و تشکیل دهندۀ آن است و،  همان‌طور که اشاره کردیم خطاب به قوم-طبقۀ برتر که، پارسها بودند در مقابل اقوام-طبقات مغلوب، به کار می رفت لاجرم ارتباط اقوام، نه متکثر و برابری، بلکه ارباب/بندگی و سلطه پارس بر دیگری بوده‌است  که، امپراتوری ابزار نظامی/اداری حفظ سلطۀ قوم/طبقه برتر پارس و دین و اساطیر، همانند ایدئولوژیهای امروزی، ابزار هژمونیک و ایدئولوژی مشروعیت بخش آن بوده‌است . اکنون به نخبه گرایی/اشرافیت حاکم بر تمدن و میراث ی ایرانی بپردازیم که نخبگان حاکم همیشه پارسها و رعیت اقوام غیرپارس بوده اند. 

   کریستن سن که بنیاد تمدن ایرانی را بر خون و مالکیت تعریف می کند، جامعه‌ایرانی بر دو رکن قائم بود: مالکیت و خون. بنا بر نامه تنسر حدی بسیار محکم، نجبا و اشراف را از عوام الناس جدا می‌کرد(کریستن سن، 1378: 228)، علل انحطاط ایران را، وضع حکومت عامه اسلام می‌داند علل انحطاط ایران وضع حکومت عامه ای است که با اسلام برقرار شد و طبقات اشراف در توده مردم فرور رفته و محو گشتند قرنهای متمادی طبقه اشراف و ون حاکم بودند که بعداً بنیان دولت عباسی شدند»(همان:368).ضعف اخلاقی و ی ایرانیان بر اثر دخول دموکراسی اسلام بدتر شد تا در دوره سامانیان. تجدید شد» (همان:430).  همان‌طور که در بالا اشاره شد خون، همان قوم گرایی پارسی است. حق‌الهی شاهان(فره‌ایزدی)همراه با اصل و نسب دو عنصر اصلی مشروعیت بخشی به پادشاهان هخامنشی است(ویسهوفر، 1377، 50-51) هخامنشیان بر واژه پارسی بیش از آریایی تاکید داشتند و به تعلق خود به پارسی در تفاوت با مادها. . اشاره داشتند(ویسهوفر، 1377، 13). و مالکیت نیز همان طبقات بالا است که اشاره کردیم با توجه به تاراج مازاد انباشت سرمایه اقوام مغلوب، قوم غالب پارسی، همان طبقه برتر نیز شد و مالکان اصلی امپراتوری، قوم حاکم پارس–که در بخش قبلی آن را گفتیم- که، شخص شاهنشاه و وزراء، نخبگان فکری، مغان و اشرافیون همگی از قوم پارس بودند که، همۀ جنبشهای عدالت طلبانه مانند گئوماته و مزدک، که گاهاً جنبشهای قومی نیز بودند، توسط اتحاد همین سه گروه – شاه، اشرافیون مالی و اشرافیون فکری یعنی مغان- سرکوب می شدند. به همین‌دلیل پیربریان به درستی از قوم-طبقۀ برتر پارسی نام می برد. کریستن سن در این جمله ذکر شده به درستی اساس تمدن ایرانی را بر خون ومالکیت یا همان اشرافیت قومی پارس می‌داند که با دخول دموکراسی اسلام که، اشراف پارسی سهمی در قدرت آن نداشتند، دچار انحطاط یا به قول زرین کوب دچار دو قرن سکوت» شد. بازهم کریستن سن به درستی اشاره می‌کند که در زمان سامانیان و دولت عباسی، ایرانیان دوباره احیا شدند که احیای ایرانیت،  همان‌طور که در بخش اول نیز اشاره کردیم، همان دهقانان/اشرافیان پارسی بودند که از پارس به خراسان کوچ، و دودمان سامانیان را بنیان نهادند احیای ایرانیت در زمان دولت عباسی نیز که به آن اشاره دارند، همان احیای نخبگان/اشراف پارسی، همچون نظام الملک و غزالی و دهقانان/اشراف سامانی است، نه ایرانیت عام و مردم ایران. چون اسلامی‌شدن ایران نیز، در درجه اول بین طبقات عالی آن صورت گرفت(اشپولر، 1377: 242). هدف اسلام اوردن آنان/ایرانیان نیز، برابری اقتصادی و اجتماعی با اعراب بود(همان: 248). 

   خطاب کوروش به تهییچ ایرانیان بر علیه ماد نیز اشراف و سپاهیان بودند:خطاب کوروش برای تهییج ایرانیان برای حمله به ماد، سپاهیان»(هرودت، 1384، 100)بودند. انجمن عمومی‌که کوروش در زمان تدارک شورش علیه مادها فراخواند تا در پیشگاه انان بر ضد مادها سخنرانی کند  همان سپاهیان بودند(ویدن‌گرن، 1390: 149). و  همان‌طور که قبلاً نیز گفتیم بنیان امپراتوری هخامنشیان مبنی بر توافق پادشاهانی چون کوروش و داریوش با اشراف و مغان، برای دوشیدن و تصرف دیگر اقوام بود. همان اشراف و مغانی که به آستیاگ خیانت، به کوروش خدمت و بنیان امپراتوری هخامنشیان کوروش را شکل دادند. همان دو گروه از حامیان داریوش در سرکوب گئوماته بودند و، از سرکوب مزدکیان توسط انوشیروان نیز حمایت و لقب عادل و به دین را به وی دادند و همان اشرافیت نظامی/فکری(افشین و طاهریان و علمای دربار خلیفه) ایرانی بود که، جنبش توده ای خرمدینان را سرکوب کرد. زوال و انحطاطی که کریستن سن به درستی به آن اشاره می کند، همان انحطاط اشرافیت و نخبگان پارسی بود که در زیر سایه دودمان سامانیان و عباسیان فرصت ظهور دوباره ای یافتند که به آن نوزایی ایرانی گویند.

   با حاکمیت متصلب ترکان و مغولان، و عدم اجازه به نخبگان و اشراف پارسی در دستگاه حکومت، پارسها به میان مردم زوال و نرسیدن خود به قدرت را به نکوهش قدرت از زبان عرفان تبدیل کردند. یعنی همان چیزی که طباطبایی و کاتوزیان به آن تضاد دولت و ملت و تداوم فرهنگی ایرانیت در عرفان و ادبیات می گویند، همان جنگ قدرت نخبگان پارسی است که هرزمان در قدرت بوده اند از دولت الهی و صاحب فره و مشروعیت، و هرزمان که از قدرت دور بوده اند از ظلم حکام و صدای رعیت و یا مدرن تر آن ملت گویند. که با حذف پارسیان از قدرت که تا دوره مشروطه ادامه یافت، نخبگان پارسی اپوزسیون و در میان مردم از از زبان شعر و عرفان از ظلم حکام می گفتند. در دوره مشروطه  نخبگان فارس یا فارس گرا، با خودآگاهی که به لطف ناسیونالیسم مدرن به دست آورده بودند، با مفاهیم آزادی و ملت و قانون، به جنگ حاکمیتی که، خود سهمی در آن نداشتند، رفتند. بعد از تسخیر قدرت با رضاخان، به حامیان دولت پیوسته و لقب آریامهر و شاهنشاهی به رضاشاه دادند که، به دلیل حضور اشراف/نخبگان فارسی در قدرت حکومتی، مُشکل دیگر نه ظلم حکام، بلکه عقب ماندگی و بی فرهنگی و پراکندگی ملت است که به آن تجزیه‌طلبی می گفتند. اما رضاشاه به دلیل گرایش به استبداد مطلقه و انحصار قدرت در دستان خویش و ندادن هیچ سهمی به نخبگان فارسی، دوباره نخبگان به صف ملت پیوستند و نظام حاکمی که تا دیروز نماد ملت ایران و عظمت ایران بود، به نمادی از استبداد و ظلم و فساد تبدیل می‌شود. در ابتدای تأسیس حکومت رضاخان، دو گروه اشرافیت تاریخی ایران، یعنی اشرافیت مالی و فکری(مغ روشنفکر) به حمایت از رضاخان برخاستند. خود در مقاله مذهب و ملیت به آن اشاره دارد: بسیاری از وحانیون بلند پایه شیعه همانند روشنفکران ناسیونالیست ایرانی از رضاشاه برای پایان دادن به هرج ومرج حمایت کردند» علما مانند مدرس از اقدامات رضاشاه و پایان دادن به هرج ومرج.رضاشاه حمایت کردند»(، 1383: 75). در ادامه به درستی جنگ ملیت و مذهب یا دولت و ملت را انطور که کاتوزیان اشاره دارد، نه تضاد ذاتی دولت و ملت، یا ملیت و مذهب، بلکه آن را ناشی ار جنگ قدرت نخبگان، علت اصلی تضاد نه بحث گفتمان بر سر اسلام و ملیت ایرانی بلکه بحث ی مسله قدرت و اختلاف بر سر توزیع قدرت ی بود تا مسایل مذهبی و ملی»(همان:87)، می داند. بنابراین، به درستی تضاد دولت با ملت و یا ملت با مذهب را برخلاف کاتوزیان و طباطبایی، نه تضاد ذاتی دولت با ملت، بلکه برای آن ریشه ی» و جنگ قدرت.» نخبگان را متصور است که به دلیل گرایش رضاشاه به اقتدارگرایی نه به دلیل خودِ اقتدار، بلکه چون نخبگان  و اشراف از قدرت سهمی نداشتند، مخالف قدرت حاکم شدند: مسله قدرت و اختلاف بر سر توزیع قدرت ی بود. » ناسیونالیستها و علما و شعرایی چون بهار و عشقی به مخالف با رضاشاه برخاستند(، همان: 78). برای شاعران پارسی گوی تفاوت نمی کرد که زینت المجالس کدام دربار یا امپراتوری باشند(اشرف، ، همان:140). اما چون رضاخان به مداحی شعراء اهمیتی نمی داد و سهمی از قدرت را به نخبگان نداد، نخبگان همانند مشروطه به صف مخالف پیوسته و تحلیلگران آن را به اشتباه تضاد دولت با ملت تفسیر می کنند. نخبگان مخالف نظام پهلوی، همگی به صف انقلاب با صدای ملت پیوستند تا دولت-ملی و مردی را تشکیل دهند بعد از تشکیل دولت پس از انقلاب 57، نخبگانی که در قدرت باقی ماندند هم‌چنان از ولی فقیه-فره ایزدی- و دولت عدل الهی گفته و، نخبگانی که از قدرت دور افتادند از صدای ملت و جامعه مدنی و در مقابل از دولت ظالم و ناعادل می گویند. همین نخبگان دوم خرداد و ، که از آزادی و دموکراسی و صدای ملت و دولت متقلب، فغان دارند، زمانی که در رأس قدرت بودند، از عدالت دولت و سلامت آن گفته و از خشونت آن دفاع می کردند. زمانی که دولت پهلوی از ناسیونالیسم سکولار و الگوی غربی دفاع می کرد، نخبگان نیز از وی و  ایده‌های وی دفاع می کردند اما زمانی که رضاشاه، نخبگان را از سهم ملک و قدرت محروم کرد، نخبگان که سهمی از قدرت نداشتند، مخالف و، از بازگشت به خویشتن و احیای هویت اسلامی در مقابل هویت غربی رضاشاه، سخن می راندند، همان نخبگان مدافع احیای اسلام و اسلام ی، بعد از حاکمیت جمهوری اسلامی که از اسلام و هویت اسلامی دفاع می کرد، چون دوباره از قدرت محروم شدند، به لیبرالیسم و جامعه مدنی و سکولاریسم و عدم دخالت دین در ت گرایش پیدا کردند. طبیعی است که این چرخش فکری نه واقعا فکری وناشی از تأمل وتفکر، بلکه بستگی به سهیم بودن در قدرت یا محروم از قدرت بودن نخبگان بستگی دارد که اگر جنبۀ توده ای به خود گرفته است ناشی از بسیج یMobilization است نه مشارکت یPartisipation. هنوز هم نخبگانی مثل رضا داوری که در قدرت هستند، از احیای هویت اسلام و اسلام‌ی حمایت می کنند اما روشنفکرانی مانند دکتر سروش ودوم خردادیهایی مانند حجاریان که، از بنیانگذاران سازمان اطلاعات بود، به دلیل محرومیت از قدرت، به  ایده‌های مخالف نظام حاکم، یعنی لیبرالیسم و دموکراسی و عدم دخالت دین در ت، برای تقبیح مخالفان ی خود در قدرت و بازگشت خویش به قدرت، ندا سر می دهند. بازرگان که بعد از انقلاب سفید شاه، کلاً امید خود را به مشارکت در قدرت از دست داد، در مقابل ایدئولوژی غرب گرایی نظام حاکم، از احیای دین و دخالت دین در صحنۀ ت دفاع می‌کرد و این ایده تا زمانی که در انقلاب در قدرت بود، باقی ماند اما بعد از عزل از قدرت توسط نخبگان حاکم جمهوری اسلامی، دین را محدود به رابطه انسان با خدا و فاقد صلاحیت در حوزه ی اجتماعی دانست. دکتر سروش نیز که از حامیان اسلام‌ی بود بعد از طرد شدن از قدرت توسط نظام حاکم اسلام ی، به لیبرالیسم و منتقد شریعتی، به دلیل ایدئولوگ کردن اسلام، تبدیل شد.

    همان‌طور که در بخش قبلی بنیاد شکل گیری ایرانیت با کوروش را در توافق با اشراف ومشروعیت بخشی مغان تبیین کردیم، این اساس عقل‌ی ایرانی/پارسی و تمامی تحولاتی که عناوین متفاوتی به آن داده اند، سلطه قوم/طبقات پارس بر سایر اقوام، و جنگ موضع خود نخبگان پارسی است که البته در مقابل دشمن مشترک دیگر اقوام غیر فارس، اختلافات آن‌ها رنگ می بازد و در مقابل موضع گیریهای متفاوت نخبگان، تعیّن قومی مشترک آنان بروز می کند. اما هرزمان توافق نخبگان پارس به اختلاف تبدیل شود، نخبگانی که در موقعیت اپوزسیون قرار بگیرند از برابری همه اقوام و مذاهب ایرانی دفاع می کنند که، مردم و اقوام غیرفارس به دلیل نیتی همیشگی و ساختاری از نظامهای حاکم، به راحتی بسیج و ابزار قدرت نخبگان اپوزسیون فارس می شوند. مانند مشروطه و نهضت ملی و انقلاب اسلامی و حزب توده و دوم خرداد و . اما همان نخبگان محروم از قدرتی که از حق همه اقوام و مذاهب و مشارکت آنان درقدرت شعار می دهند، به محض دست یافتن به قدرت، همان ساختار قبلی سلطه قومی-مذهبی فارسی را حفظ و به سرکوب اقوام و مردمانی که به کمک آن‌ها به قدرت رسیده اند، می پردازند. برای مثال مارکسیستهای ایرانی که از خودمختاری اقوام وخلقای ایرانی دفاع  و حتی در عمل نیز از جنبشهای قومی حمایت کرده‌اند که، به این دلیل بود که سهمی از قدرت نداشتند وگرنه اولین اصل مارکسیستها و حزب توده نیز دفاع از تمامیت ارضی و مبارزه با به اصطلاح تجزیه‌طلبی استاولین اصل اساسی حزب توده حفظ استقلال و تمامیت ارضی ایران است»(کاشی، 1384: 124). و هنگامی که رضاخان به سرکوب جنبشهای قومی می پرداخت به ستایش از وی پرداختند: رهبری حزب کمونیست با ستایش از رضاشاه، هرگونه حرکت استقلال طلبانه را توطئه‌ی انگلیس ارزیابی می‍کرد. کودتای رضاخان (برانداختن قاجار) را چون "سقوط حکومت بورژوازی و چون مبداء جدیدی در تاریخ معاصر ایران" و ت رضاخان را یک ت ملی ارزیابی می‍کردند. رومه‌ی "نصیحت" رضاخان را در برگشت از کارزار خزعل با قصیده‌ی"من رضا و تو رضا و ملت ایران رضا" مورد استقبال قرار داد(http://www.iran-archive.com به نقل از امین آوه). اما بعد از محرومیت از قدرت، توسط رضاشاه، منتقد دولت مرکزی و مدافع حقوق اقلیتها و قومیتها شدند.  همان‌طور که هم اشاره کرده‌است روشنفکران وون و شعرا همگی از رضاشاه برای انتقال سلطنت و پایان دادن به هرج ومرچ، حمایت کردند(، 1383: 74). یعنی در مقابل تازش اهریمنی تجزیه طلبی، همه فارسها چه چه روشنفکر و یا شاعر و بازاری و مالک، همگی از آن حمایت کردند. بنابراین، زیرساخت همه این فریب‌کاریها، فارس‌محوری است. حال به اسم حزب دموکرات باشد یا ارادۀ آهنین و یا حزب توده و چپ و یا مذهب و اسلام‌ی یا ایران پلورال. اگر انتقادهایی باشد ناشی از رقابت نخبگان بر سر قدرت است. 

    تکوین عقل‌ی ایرانی،  با کوروش واقعی و فریدون افسانه ای، تا مشروطه و دوم خرداد مبتنی بر اشرافیت و نخبه محورانه بوده‌است . اگر شاهی مانند کمبوجیه و رضاخان متاخر، به نخبگان فارسی کم لطفی و سهمی از اموال وقدرت را به آنان ندهند، به دیوانه و مستبد و ظالم ملقب می گردد اما اگر مانند کوروش و رضاخان متقدم، اموال دیگر اقوام را به نفع آن‌ها غارت و سهمی از قدرت را به آنان واگذار و اشرافیت آنان را حفظ کند، شاهی عادل، پدر و آریامهر لقب می گیرند.

     هدف از آوردن این مطالب از یک سو، نقد نظریه که رهبران جنبشهای قومی را نخبگان می‌داند که ما منکر آن نیستیم چون رهبری همه جنبشها از جمله کل جنبشهای ایرانی نیز نخبگان بودند، و از سوی دیگر، شناخت عقل‌ی ایرانی که مبتنی بر حاکمیت قوم پارسی بر سایر اقوام و این‌که نخبگان یا طبقات حاکم نیز پارسی و یا پارسگرا بوده اند، بود که جنگ موضعی و قدرت نخبگان فارسی، تعیّن قومی آنان را از بین نمی برد و، نباید به تضاد دولت با ملت یا ملت با مذهب تفسیر کرد و دیگر اقوام ابزار بسیج نخبگان مرکزی فارس گرا نشوند. که هرزمان نخبگان پارسی از قدرت دورافتاده اند به ملت(مشروطه تا دوم خرداد)، عرفان(دوره میانه) و یا اسلام(پهلوی)پنابرده و در مقال دولت قد عَلَم کرده‌اند و هرزمان در قدرت لانه کرده‌اند، از دولت ملی، دولت اسلامی، احیای عظمت ایرانی و دولت عدل الهی ندا سر می دهند که به اشتباه به تضاد دولت و ملت یا تکوین ملت در وراء دولت تحلیل شده‌است.

    اما نکتۀ مهم دیگری که در این مقاله ، دین و ملیت در ایران: همیاری یا کشمکش»، باید به آن توجه شود، این است که، اگرچه در این‌که تضاد بین ملیت و مذهب نه ذاتی بلکه جنگ قدرت بوده‌است ، بر سریر حقیقت جای دارد، اما همیاری بین ملت و مذهب نیز نه ذاتی بلکه سازش نخبگان(دینی/مالی و ی) با هم بوده‌است . خود مذهب اصلاً در عقل ایرانی و برای نخبگان پارسی اهمیتی نداشته است. مذهب فقط ابزار هژمونیک حفظ سلطه قوم-طبقه برتر پارس بوده‌است . به همین‌دلیل نخبگان و اشراف پارسی در زمان اسلام به راحتی مذهب هزارساله زرتشت و دین اجدادی خویش را کنار گذاشته و برای کسب امتیازات اقتصادی و برابری ی با اعراب، دین اسلام سنی را پذیرفتند. نخبگان ی مانند نظام الملک به همان اندازه اشراف پارسی قدیم، به حاکمیت ترکان سلجوقی مشروعیت و کمک اداری می کردند. صاحبان دانش نیز مانند غزالی به همان اندازه مغان قدیم چون کرتیر و تنسر، به حاکمیت ترکان سلجوقی و خلافت عربی، مشروعیت می دادند برای شاعران هم اهمیتی نداشت که زینت المجالس کدام پادشاهی باشند سامانیان پارس یا سلطان محمود ترک، هرپادشاهی به آنان اموال و سهمی از قدرت و شهرت را می داد، اشراف فکری و ی ایرانی، زینت المجالس آن می شدند که در بی توجهی حاکمان بعدی ترک و مغول، و بی توجهی دو قرن اول خلفای اسلام به آنان، به قول کریستن سن دچار زوال و یا به قول زرین کوب دو قرن سکوت یا به قول طباطبایی و کاتوزیان، تضاد دولت با ملت پیش آمد. نخبگان پارسی یا پارس گرا، به راحتی دین سنی خود را در دوره صفویه به کنار گذاشته و به مذهب شیعه برای حفظ قدرت خویش در مقابل ترکان سنی عثمانی، گرایش یافتند. در دوره مشروطه و دولت‌مدرن نیز، نخبگان به جای مذهب، به راحتی از ایدئولوژی ناسیونالیسم برای توجیه قدرت و قدرت حاکم هم(رضاشاه) که نماد ملیت ایرانی می‌شود، به جای مذهب از ناسیونالیسم غربی استفاده می برد. حتی تقی زاده ، در درک از تحولات مدرن، لباس ی را به کنار و برای کسب قدرت و شهرت شخصی، لباس ناسیونالیسم را می پوشد. همان نخبگان سکولار در محرومیت از قدرت پهولی سکولار، به دین اسلام باز می گردند و از روشنفکر » و بازگشت به اصل» ندا سر می دهند. بعد از انقلاب نیز، دوباره به راحتی از اسلام دست می شویند و به لیبرالیسم پناه می برند. بنابراین، هم‌چنان




بخش دوم: سه روایت از دولت-ملت ایرانی

بررسی و نقد نظریه تضاد دولت-ملت همایون کاتوزیان

https://www.radiozamaneh.com/220502


دکتر کاتوزیان، ریشۀ استبداد ایران را در تقدیر کم آبی طبیعت و پراکندگی جامعۀ ایرانی، به دلیل همان بی آبی می‌داند که، به ستیز بین یکجانشینان با کوچ نشینان منجر شده‌است. که از یک سو، دولتها فراطبقاتی و ماوراء جامعه بودند و از سویی دیگر، تضاد ملت با دولت را موجب شده‌است. دولت فراطبقاتی و تضاد آن با ملت، به چرخۀ استبداد/شورش که، منطق همیشگی تحولات تاریخی ایران و حتی دو انقلاب قرن بیستم بوده‌است . به همین دلیل، جامعه‌ی ی ایران، جامعه‌ی ی کوتاه مدت و فاقد تداوم است. این‌که دولت فراطبقاتی را فاقد پایگاه اجتماعی فرض کردن و منطق قومی و تحولات مفهومی جامعۀ ایرانی را نادیده انگاشتن و، انقلاب مشروطه و اسلامی را در زمانی که تضاد یکجانشینی و کوچ نشینی باقی نمانده و، شهرنشینی حاکم شده‌است را، همان چرخۀ کور استبداد/شورش توصیف کردن، به نظر ساده انگاری و تحمیل الگوی عام نظری بر تحولات موردی تاریخی است که، در ادامه به آن می پردازیم. اما با توجه به شباهتهایی که در اندیشه کاتوزیان و طباطبایی در مورد مفاهیم ایران، زبان فارسی و. است، در این بخش از یک سو، ناگزیر از تکرار برخی مطالب ذکر شده در بخش قبلی هستیم و از سوی دیگر، نیازی به توضیح و نقد برخی مفاهیم کاتوزیان برای جلوگیری از اطاله کلام و تکرار مکررات، نمی بینم. مثلاً این‌که کاتوزیان از یک سو زبان فارسی را نماد ایرانیت و از سوی دیگر ایرانیت را  عام تر از فارسیت می داند، به اشاره ای بسنده خواهیم کرد. چون در بخش قبلی در مورد زبان فارسی و مفهوم ایران زمین و شاهنشاهی ایران به تفصیل اشاره کردیم. 

     همان‌طور که در مقدمه(بخش اول) اشاره کردیم کاتوزیان، برخلاف طباطبایی و ، به جای رویاپردازی روشنفکرانه و قالب کردن صورت متأخر مفاهیم مدرن بر مادۀ تاریخ قدیم، نظریات خود را تاحدودی از دل واقعیات تراژیک تاریخ و، مادۀ تاریخ، مقدم بر مفاهیم وی است. اشکال کار کاتوزیان این است که، از طرف دیگر بام افتاده و، تحولات مفهومی جدید و منطق قومی جامعۀ ایران را نادیده می گیرد. همچنین، چهارچوب تحلیلی عامی را بر کل تاریخ(ایران) قالب می کند. فارغ از ایرادات روشی، پیش فرضهای هستی شناسانه ای در اندیشۀ کاتوزیان –همانند طباطبایی و -  است که وی را در دام متافیزیک واگذاشته است و دالهای مفصل بندی» شده توسط گفتمان ایرانی را، ماقبل گفتمان و یا ماوراء گفتمان می داند.  همان‌طور که دولت ایرانی را ماوراء جامعه فرض می گیرد. از جمله دالهای گفتمان دانش/قدرت پارسی که، در اندیشه کاتوزیان –و البته طباطبایی و - فراگفتمان و وحی فرض شده، دال ایران است که، گفتمان ایرانی را نتیجۀ تفسیر آن فرض می کنند. از نظر کاتوزیان ایران زمین واقعیت و ظرفی از قبل موجود است که، استبداد ایرانی در درون آن به جوش آمده است: ایران از نظر جغرافیایی و تاریخی، یک فلات پهناور و و منطقه وسیع فرهنگی است اکنون چند کشور مستقل را در بر می گیرد، از جمله کشوری که به همین نام موسوم است»(کاتوزیان، 1380 :434) ایران همیشه مورد تخت و تاز تیره‌ها و قبایل گوناگون قرار گرفته است ایرانیان نیز خود ترکیبی از این اقوام و قبایل بودند»(کاتوزان، بخارا، 13//77: 1) در حالی که ارتباطی بین دال ایران و مدلول سرزمینی که ایران نامیده شد، وجود ندارد و مفهوم ایران زمین، پیش فرضی هستی شناسانه است که، خود بخشی از نظام فرهنگی پیش ی و پیش قانونی استبداد ایرانی» است. ایران مورد تاخت و تاز قبایل قرار نگرفته بلکه با تاخت و تاز یکی از این قبایل(پارس/پارت)، قالب شده‌است. ایران زمین، سرزمین یا مفهومی خنثی نیست که، بوستان تاریخ ایران در درون آن روییده و میوۀ استبداد، ثمرۀ آن باشد بلکه خود از ثمرات استبداد پارسی است. وحی منزلی نیست که گفتمان دانش/استبداد ایرانی نتیجۀ تفسیر آن باشد بلکه خود از دالهای اصلی گفتمان دانش/قدرت پارسی و لاجرم بخشی از متن گفتمان پارسی است، نه واقعیتی که مکان شکل گیری متن ایرانی باشد. واقعیتی خارج از متن دانش/قدرت پارسی/ایرانی وجود ندارد. بنابراین، مفهوم ایران زمین در درون گفتمان عقل‌ی پارسی و از فراورده های ایدئولوژیک آن است.  همان‌طور که  استبداد ایرانی در درون گفتمان عقل قومی پارس و نتیجۀ آن است، نه ماوراء جامعه و، نه در تقدیر کم آبی طبیعت(کاتوزیان) و یا هجوم ترک و مغول(طباطبایی) و یا ساخت مدرن دولت مطلقه(). از نظر روشنفکران ایرانی، دال متافیزیکی ایران، خدایی از قبل موجود است که، نه آغاز دارد نه انجام و، جهان تاریخ ایرانی را، از عدم به ظهور رسانده است، یا مکانی است لامکان، که تاریخ در درون آن اتفاق افتاده است. این دیدگاه، اندیشه های اینان را، به الهیات ی پیوند می دهد. جغرافیای ایرانی مقدم بر تاریخ ایرانی/پارسی نیست بلکه تاریخ ایرانی/پارسی، مقدم بر جغرافیا و مکان ایرانی است. ایرانیت نه سرزمین و یا مفهومی ماقبل و مقدم بر فارسیت، که فارسیت یکی از اعضا و یا بخشی از آن باشدایرانیت عام تر از فارسیت»، بلکه فارسیت مقدم بر ایران و، ایرانیت از دالهای سلطۀ هژمون عقل پارسی است که، بر سرزمینهای تسخیر شده توسط پارسها، قالب گشت. خدای ایران، خالق هستی تاریخ پارسی نیست بلکه ذهن جمعی قوم پارسی است که فرافکنی و متافیزیکی شده‌است. بنابراین، برخلاف دیدگاه جناب کاتوزیان که، مابین ایرانیت و فارسیت تفاوت می گذاردفرق است بین ایرانیت به طور عام و فارسیت به طور خاص»، ایرانیت نه تنها عام تر از فارسیت و ماقبل آن نیست بلکه از دالهای گفتمان سلطه پارسی و ابزار هژمونیک آن است. تغییر واژه، از امپراتوری پارس به دولت‌مدرن ایران، نه ایران قدیم را عامتر از پارس می‌کند و نه تقدیر فارسیتِ ایران را تغییر می دهد. جدایی ایرانیت از فارسیت و عام تر جلوه دادن ایرانیت از فارسیت، هم‌زمان با تحول امپراتوری پارس به ملت ایران در دوره رضاشاه: -تغییر نام از پرشیا به ایران را، مقامات آلمانی طرفدار حزب نازی به دیپلمات های ایرانی در برلن پیشنهاد کرده بودند»(کاتوزیان، 1392: 240)، - بود که روشنفکران ایرانی بنیان ایدئولوژیک دولت‌مدرن رضاشاهی را پی ریزی کرده  و، بنیان تئوریک تغییر واژه را فراهم و، در توجیه سلطه دولت تک-قومیتی مدرن پارس(رضاشاه) بر سایر اقوام، مفهوم ایرانِ پلورال ِ چند قومیتی را برساخته و صورت متأخری را بر مادۀ قدیم تاریخ قالب کردند: جنبش ملی‌گرایی از سنت های موجود احساس حقارت و شرمندگی می‌کرد در مقابل به شکوه و جلال واقعی و خیالی روزگاران گذشته می بالید»(کاتوزیان، 1380: 236). همان طور که دولت‌مدرن اساساًدر تقابل و بر اساس سرکوب و نفی جنبشهای قومی تکوین یافتهمین خطر وقوع جنگ داخلی و تجزیۀ کشور بود که بیش از هر عامل دیگری سرانجام منجر به کودتای 1921/1299 شد»(همان:30). امپراتوری قدیم پارس نیز اساساًدر تقابل و سرکوب قومیتهای ساکن و سلطه بر آن‌ها شکل گرفت: مورخان باستان عظمت کوروش را ناشی از سلطه وی بر ماد دانسته اند. در امپراطوری جدید. .(پارسی) دولت جدید به لحاظ قومی و اجتماعی گروه برتر جدید حضور داشتند. ما این گروه را قوم-طبقه مسلط پارسی می‌نامیم و بیشترین اعضای این قوم-طبقه را نمایندگان خاندان‌های اشراف پارسی تشکیل می‌دادند »(بریان، همان، 126-127. یونگ، 1385: 105. کوک، گرشویج، ، 1387، 232). منطق قدیم، هم‌چنان با واژه ها و مفاهیم جدید، تکرار یا بازتولید شدویژگی خاص این دوره این است که خصوصیات ظاهراً جدید این رویدادها ریشه در سنتهای دیرینه دارندالگوی کهن در اشکالی جدید.همان الگوی سنتی تغییرات تاریخی در ایران.»(همان:14). به جای شاهنشاهی، دولت مدرن، به جای دانش اساطیر و دین زرتشتی، دانش مدرن و ایدئولوژی ناسیونالیسم که، روشنفکران همان مغان باستان در مشروعیت دهی به سلطۀ شاهنشاه قوم پارس هستند.

    بنابراین، مفهوم یا کشور ایران زمین، نه نهاد یا سرزمینی متشکل از قومیتهای گوناگون، بلکه  همان‌طور که در بخش قبلی اشاره کردم –نقد طباطبایی و در جای دیگری نیز به آن مفصل اشاره کرده ام- ، ارض موعود و بهشت گمشده پارسها، قبل از یورش به این سرزمین(ایران) بوده‌است  که هرکجا را تسخیر می کردند، آنجا را ایران می نامیدند؛ از استپهای جنوب روسیه تا خوارزم و شرق افغانستان و آذربایجان و بابل، که مسیر فارس تازی آن‌ها بوده‌است .تسخیر این سرزمینها نیز قطعاً بدون شکست و سرکوب اقوام ساکن در آن، از جمله مادها نبوده‌است ، که برای حفظ سلطه و ممانعت از شورش دوبارۀ اقوام مغلوب شده، نهاد امپراتوری را به عنوان ابزار سلطه قوم برتر پارس تشکیل دادند و، اساطیر و دین زرتشت به همراه زبان فارسی، ابزار هژمونیک آن بود. در دورۀ مدرن نیز واژه ایران آگاهانه توسط قوم مسلط پارس، هم‌زمان با احیای عظمت پارس، برای توجیه سلطۀ خود بر دیگر اقوام برساخته شد. تضاد دولت‌مدرن ایرانی با اقوام بی دولت، در قالب تضاد ترقی و تمدن، با بومیان اصیل نیمه وحشی و، مدافعان ایرانیت در مقابل عوامل اجنبی بیان شد که، زیرساخت آن، امر ی مای پارسی در مقابل دیگری غیرپارسی بود  همان‌طور که واژه ایران در قدیم، در تقابل با انیران(اقوام غیر پارس)، در قالب جنگ آیینی اهورا/اهریمن کتمان شد که، پارسها مدافع نظم کیهانی اهورا و انیران(مادها)، عوامل اهریمن بودند. زیرساخت آن همان سلطۀ قومی پارس و امر ی پارسی بود که برای حذف مخالفین و مشروعیت کشتار آنان، تخاصم امر ی را به تخاصمی اخلاقی/دینی انتزاع کردند. نظم اهورایی زرتشتی در قالب وحدت ملی، ملت ایران و آتش مقدس میهن پرستی احیا، و تازش اهریمنی در قالب تجزیه طلبی، عامل اجنبی نفاق بازتولید شد. برای مثال: در سالهای آغازین قیام کردستان و آذربایجان، مرکزنشینان/پارسگرایان، از دموکراسی خواهی دست برداشته و خواهان حکومتی نظامی و مقتدر و بازگشت به قبل از 1320 بودند، که به بی نظمی(شورش کردستان و اذربایجان)، پایان دهد(کاشی، همان: 203). شماره نخست رومه آتش در 1325، به هنگام بحران آذربایجان و کردستان منتشر شد که رسالت خود را آتش مقدس میهن پرستی می داند(آتش در کاشی: 205). آتش مقدس میهن پرستی را به نور امید و روشنایی و سعادت و رستگاری و ضد آن(کردستان و آذربایجان و حامی خارجی آن شوروی) را، به خس  و خاشا و پستی و خیانت و نفاق که باید سوزانده شود(همان: 207). رستگاری و روشنایی رومه آتش، همان آتش و اهورای زرتشت پارسی، و خیانت  و نفاق و خاشاک، همان، میترا و مادها قدیم است که بازتولید شده‌است یعنی زیرساخت تمامی نزاعهای اخلاقی/دینی و ملی/روشنفکری در ایران، سلطه استبداد پارسی و مقاومت دیگراقوام است با این تفاوت که در گذشته در قالب دین وحیانی زرتشت و اساطیر توجیه می شد و امروزه با رومه و روشنفکری. 

   لازم به تکرار است دال ایران چه به عنوان مفهوم و چه به عنوان مکانی جغرافیایی، عنصری از گفتمان دانش/قدرت پارسی و از مولدات آن است، نه تکیه گاه گفتمان ایرانی. بنابراین، ایران، ایران زمین، زبان فارسی، بخشی از متن گفتمان پارسی هستند، نه تکیه گاهی بیرون از متن که متن بر اساس آن تولید و یا بر آن تکیه کرده باشد. برای مثال حمید در نقد مصطفی وزیری، که بر اساس نظریه بندیکت اندرسون، ملت ایران را برساخته تخیلات مستشرقان و روشنفکران ایرانی می داند، به گرارد نیولی ارجاع می‌دهد که مفهوم ایران را از قدیم موجود دانسته است. در حالی که خود گراردو نیولی و نوشته های وی در مورد مفهوم ایران، بخشی از متن تولید شده توسط گفتمان شرق شناسی است که، وزیری آن را پندار می‌داند و، نمی تواند تکیه گاه صدق گفتمان ایران شناسی باشد بلکه خود بخشی از متن تولید شده توسط گفتمان ایران شناسی است. بنابراین، ایران زمین، وحی» خارج از گفتمان و متن تولید شده، یا ارادۀ خدای ماقبل جهان تاریخ ایرانی نیست بلکه خود بخشی از گفتمان است که متافیزیکی شده‌است. این الهیات متافیزیکی کاتوزیان است که وی را به ایده تضاد دولت با ملت و مهمتر اینکه، دولت را همچون خدای ماورا تاریخ ، ماوراء جامعه جای می دهد. حال که نقد آسمان به نقد زمین» تبدیل می‌شود و، دال اعظم خدا/شیطان، برساخته امر ی ما و دیگری قومی/طبقاتی زمینی است، دال اعظم دولت ماوراء جامعه، خود برساخته امر ی جامعه است و در همینجاست که اندیشۀ کاتوزیان را به زبانی دیگر، به طباطبایی و نزدیک می کند. چون سلطۀ قوم/طبقاتی دولت را کتمان و، آن را ماوراء سلطه می‌داند که عین ایدئولوژی است و، ناچاریم اندیشه های کاتوزیان را نیز در چهارچوب عقل ایرانی/پارسی تفسیر و آن را بخشی از الهیات ی ایرانی بپنداریم. چون فقط در تفکر الهیاتی است نه جامعه شناسی/علمی که، دولت ماوراء جامعه و فراتر از شکافهای قومی/طبقاتی است.  همان‌طور که طباطبایی در قالب اندیشۀ قدیم –صدور فیض متکثر از منبع فیض واحد- معتقد به صدور اقوام متکثر از وحدت شاهنشاهی است، کاتوزیان نیز دولت را چون منبع فیض، مستقل از دریافت کنندگان فیض می‌داند که همان بازتولید عرفان ی ایرانی در قالب مفاهیم مدرن دولت و ملت است.الهیات ایرانی کانون الهام بخش اصول بنیانی اندیشه ایرانشهری در طول تاریخ بوده‌است »(رستم وندی، 1388: 26). این نگاه الهیاتی کاتوزیان و سنگینی همان دال اعظم خدای ایران که، ابزار هژمونیک فارس محوری است، باعث شده که، مبارزۀ اقوام برای آزادی و استقلال را، شورش بنامد. خدا، اگر هر تمدنی حتی در اوج شکوفایی و پیشرفت و عدالت باشد اما وحی الهی را نپذیرد، تهدید به نابودی یا عذاب اخروی می‌کند و آن‌ها را شیطانی می نامد. خدای ایرانی نیز با رسولانی چون کاتوزیان و ، مبارزه اقوام برای رهایی از استبداد قومی فارس را، شورش می نامد حتی اگر مانند مزدک در پی برابری باشد اما انوشیروانی که در یک روز 80هزار نفر را قتل و عام کرد را ملک عادل (کاتوزیان، 1380: 19). جمهوری مهاباد به رهبری قاضی محمد، یا آزادستان شیخ محمد خیابانی که، همراه بانظم، امنیت، آموزش عمومی و حتی اصلاحات اقتصادی بود را، شورش فرض کردن، همان نگاه الهیاتی ایرانی است که، نظم اهورایی - سلطه و نظم پارسی- را از تازش اهریمنی –تجزیه‌طلبی یا رهایی از سلطه پارسی- نجات دهد و هرگونه مقابله با نظم اهورایی(سلطه پارسی)، تازش اهریمنی یا مفهوم مدرن آن، شورش و تجزیه‌طلبی می‌شود. دیدگاه امثال جناب کاتوزیان و و. که، مبارزات قومی را شورش و تجزیه‌طلبی فرض می کنند با دیدگاه شاهانی چون: داریوش، انوشیروان، معتصم و جمهوری اسلامی که، مخالفان ی خود چون گئوماته و مزدک و خرمدینان و حزب دموکرات کردستان را تازش اهریمنی و حزب شیطانی می نامند، تفاوتی ندارد. نظم اهورایی ایرانی چه قداستی می تواند داشته باشد جز برای فارسهای مسلط. تنها تکیه گاه گفتمان ایرانی، با تمامی دالهای آن چون ایران زمین، زبان فارسی، آیین ایرانی، جغرافیای ایران، نظم اهورایی و ، سلطه قوم/طبقاتی پارس است که در پرتو نقد نظریه تضاد دولت و ملت کاتوزیان به آن می پردازیم:

    ایدۀ اصلی کاتوزیان، تضاد دولت با ملت، که نتیجۀ آن جامعۀ کوتاه مدت است و مهمتر اینکه، دولت را ماوراء جامعه می داند. همچنین وی تحولات مفهومی و منطق قومی جامعۀ ایران را نادیده انگاشته و منطق تحولات جامعه ایران را، چرخه کور استبداد/شورش می‌داند و، حتی دو انقلاب مدرن مشروطه و اسلامی را در چهارچوب همان تضاد دولت با ملت یا شورش کل ملت بر دولت استبدادی تفسیر می کند. از نظر ایشان مشروطه‌طلبان قانون و آزادی را به معنی آزادی از سلطه استبداد می دانستند(کاتوزیان، 1384: 70) که در عمل با جدل دیرینه بین دولت و ملت در جامعۀ ایران و چرخۀ تناوبی حکومت استبدادی- آشوب و هرج و هرج و مرج- حکومت استبدادی، در تاریخ ایران مطابقت دارد(همان). انقلاب مشروطه طغیانی بود از خیل طغیان‌های تاریخ ایران بر ضد دولت استبدادی کهن(همان:76).انقلاب سال 1357 را نیز مطابق الگوی کهن، شورش عمومی جامعه علیه دولت تحلیل می کند(همان:32). در حالی که این انقلاب‌ها، نه تکرار کهن الگوی شورش/استبداد جامعه/دولت، بلکه تکرار کهن الگوی ستیز قومی و سلطه قومی پارس است که کهن الگوی قدیم نیز بر مبنای سلطه یک قوم و شورش سایر اقوام بی دولت است و، دو انقلاب قرن بیستم حاوی تحولات مفهومی نیز هست – که هم در بخش قبلی و هم در ادامه به آن می پردازیم- که تحلیل آن بر پایه تکرار چرخه شورش/سرکوب، پاک کردن صورت مسأله و مصادره به مطلوب کردن است. البته نتیجه همان چیزی است که دکتر کاتوزیان چرخه شورش/سرکوب می‌داند اما در پشتِ این شورش/سرکوب، منطق قومی و سلطه واحد قومی در جامعه متکثر قومی است که پایین تر به آن می پردازیم.

    اما نکته‌ای که در اندیشۀ دکتر کاتوزیان شایان تأمل است، این است که وی، نه مانند طباطبایی، آغاز تضاد دولت-ملت را دورۀ اسلامی و حملۀ اقوام مهاجم انیران و مغول می داند، و نه مانند آغاز آن را ساخت دولت مطلقۀ مدرن، بلکه آغاز ایران را با تضاد دولت و ملت می‌داند. ایران در طول تاریخ همواره دولت و جامعه‌ای استبدادی بوده‌است »(کاتوزیان، 1380: 7). شورشهای تاریخ ایران، عصیان جامعه-ملت- بر ضد دولت بوده‌است »(همان:23). بنابراین، تضاد دولت با ملت، نه انحراف از اصل، که سعی در احیای اصل توحید ایرانی از انحراف شرک تضاد داشته باشد، بلکه خود اصل، از آغاز منحرف بوده‌است ،  و این انحراف، تقدیر است با این تفاوت به جای تقدیر خدایان، تقدیر طبیعت است که کاری از کنش انسانی در مقابله با تقدیر بر نمی آید.لاجرم رسالتی برای خود، در احیای اصل(نظم اهورایی)، از انحراف(تازش اهریمنی)، قائل نیست:ارائه نظریه در مورد ماهیت استبدادی دولت در ایران معرفت شناختی و ارائه چهارچوب نظری برای تحلیل است و تاثیری بر حل آن ندارد». اما با وجود واقع بینی کاتوزیان در تصدیق استبداد ایرانی، واقع بینی وی، نه ناشی از به چالش کشیدن عقل‌ی پارسی و یا فرارفتن از آن، بلکه در تبرئه انسان پارسی/ایرانی، از مسئولیت استبداد دولتی و، فرار از روان رنجور و پریشان ذهن ایرانی است. وجدان معذب ایرانی در مقایسه با شکوفایی غربی و در خودآگاهی از ماهیت استبدادی خویش، بار سنگین مسئولیت آن را بر عهدۀ دیگری انداخته و به تبرئه خویش از آن همت می گمارد. اگر طباطبایی مسئولیت استبداد ایرانی و تضاد دولت با ملت را بر دوش اقوام مهاجم ترک و مغول که آداب حکمرانی نمی دانستند، می اندازد عامل اصلی جدایی حکومت ومردم را، نه تنوع قومی، بلکه عملکرد حکومت‌هایی(ترک و مغول) می‌داند که آداب حکومت نمی‌دانسته‌اند»(طباطبایی، 1384: 162) و تضاد دولت با قومیتها را بر دوش هجوم ساخت دولت مطلقه مدرنظهور دولت‌مدرن به بروز روابط خصمانه میان ایلات و دولت مرکزی مدرن منجر شد»(، 1378 :186)، کاتوزیان که مشاهده گری واقع بینتر است از طرف دیگر بام افتاده و اصل را از آغاز استبدادی و مسئولیت آن را بر دوش بی آبی  طبیعت انداخته و چون دوتای دیگر، به جای درافتادن با روان پریشی وجدان ایرانی، مسئولیت آن را بر دوش  کم آبی طبیعت صامت، و تقدیر ماقبل آگاهی و کنش انسانی می اندازد. این‌که تقدیر ایران زمین استبداد است –که بعدا به دلیل آن می پردازیم- درست است اما این تقدیر نه کار خدایان و طبیعت بلکه ریشه در منش عقل پارسی دارد. تقدیر ایرانی، منش پارسی و منش پارسی، تقدیر همیشگی استبداد ایرانی است. اما کاتوزیان به جای بررسی علیت منش عقل پارسی در ایجاد استبداد، استبداد را ریشه در تقدیر طبیعت فلات ایرانی و آن را علت منش استبدادی می داند. اگر چه خود به درستی بحث از علت را جسورانه می داند:نظریه ای که دربارۀ ویژگیهای بنیادین دولت وجامعه استبدادی مطرح کردیم کاملا مستقل از هر نظریه ای در مورد عوامل بوجود آورندۀ این دولت است.چون پاسخ به علت جسورانه است»(کاتوزیان، 1380: 28). در ادامه عوامل بوجود آورنده را بر دوش طبیعت انداخته و از انسان ایرانی سلب مسئولیت می‌کند: بی آبی احتمالاً نقش اساسی در ساختارهای اقتصاد ی ایران داشته است و به دو دلیل عمده: یکی آن‌که باعث ایجاد واحدهای تولید روستایی منفک و مستقلی شده که مازاد تولید هیچ کدامشان آنقدر نبود که بتواند پایگاه قدرتی فئودالی پدید آورد. دوم این‌که به علت وسعت مناطق، مجموع مازاد تولید روستاها انقدر زیابد بود که اگر به دست یک نیروی نظامی خارج از روستاها می افتاد، برای آن پایگاه اقتصادی لازم را جهت ساختن یک امپراطوری یا دولت استبدادی بوجود آورد.آنگاه با نظام استبدادی از تجزیه بیشتر قدرت جلوگیر می کرداین نظام  فرهنگ پیش قانونی و پیش ی خودش را یدید می آورد که با گذشت زمان درجامعه ریشه گرفته. و دلایل و توجیهات قوی فرهنگی و ساختاری و روبنایی برای موجودیت خود فراهم می آورداین نیروی جنگاور متحرک را ایلات مهاجم به صحنه می آوردند »(همان:28). 

   در این فقرۀ ذکر شده از سویی نکات شایان تأملی چونتشکیل دولت استبدادی با مازاد انباشت سرمایه یکجانشینان»، نظام پیش قانونی و پیش ی که فرهنگ و توجیهات خود را چون روبنایی پدید می آورد» طباطبایی نیز ناآگاهانه اما به درستی فرهنگ ایرانی را همان ایدئولوژی مشروعیت دهی استبداد دانسته است فرهنگ ایران زمین مشروعیت یابی نهاد شاهی را نیز امکان‌پذیر می‌کرد » اما از سویی دیگر، حاوی ضعفهایی است که خود نیز صادقانه به آن اعتراف کرده‌استدر مورد عوامل بوجود آورندۀ این دولت؛ دادن پاسخهای قطعی به چنین پرسشهای تاریخی بزرگی، با توجه به کمبود بی اندازۀ اسناد معتبر.جسورانه است». اگرچه خود در ادامه این جسارت به به خرج داده و فرضیۀ بی آبی خود را معقول می داند: این فرضیه(بی آبی) به نظر معقول می رسد»(همان:28). که نگارنده نیز جسارت به خرج داده و به جای پرداختن به ماهیت و کارکرد دولت استبدادی ایران، و جستجوی ریشه ان در تقدیر طبیعت، به علت بوجود آمدن آن در منش عقل پارسی می پردازم. کشف علت استبداد ایرانی، دلیل تداوم و در عین حال ماهیت و کارکرد آن را نیز شناسانده و به چالش کشیدن نظریۀ تضاد دولت با ملت و دولت ماوراء جامعه کاتوزیان نیز است.

    قبل از هرچیر باید اشاره کنم که کاتوزیان با وجود اشاره هایی که به تفاوت منطق شرق/ایران و غرب/اروپا دارد:در ایران دولت، طبقات اجتماعی، قانون، ت و مانند آن‌ها صورتی متفاوت با آن‌چه در تاریخ اروپا مشاهده شده و نظریه پردازان اروپایی تبیین و تحلیل کرده‌اند داشته است»(همان:7) و سعی در گذار از اندیشه مارکس در مورد بنیان طبقاتی دولت دارد نوع رابطه طبقات  با دولت متفاوت با نوع آن در اروپا بوده‌است  در جوامع اروپایی، نقش اساسی و کارکردی را طبقات اجتماعی داشتند؛ در ایران این نقش را دولت داشت و طبقات اجتماعی موقعیتی صوری داشتند» اما در نهایت روش شناسی وی –اگر از الهیات وی که دولت را ماورا جامعه می‌داند بگذریم- مارکسیستی است که تضاد را نه آیینی می‌داند و نه قومی، بلکه چون مارکس، اجتماعی/اقتصادی می داند. در نهایت علت استبداد  از نظر وی، در چهارچوب تئوری هیدرولیکی –با وجود تفاوتهایی با آن و نقد از آن- است که توسط مارکس و مارکسیستهای بعدی پردازش شده‌است و خود نیز به آن اعتراف کرده‌است(کاتوزیان، 1380: 33). در حالی که مارکس حتی اگر در مورد شرق هم نظریه پردازی کرده باشد، باز هم اندیشمندی غربی و از زاویۀ عینک تحولات غربی/اروپایی به شرق می نگریسته استپیشفرضهای (مارکس) در متن عمومی جوامع اروپایی و تحولاتشان ریشه دارد.و پیشینه فرهنگ ی و تمدن اروپا را مدنظر داشتندو منعکس کننده تاریخ و تجارب اروپایی اند». بنابراین، تضاد دولت و ملت را اجتماعی/اقتصادی فرض کردن، از نظر روش شناختی، مارکسیستی و محتوای تحولات ایرانی را در قالب اندیشه مارکسیستی درآوردن است در حالی که در ایران. قوم گرایی بر اگاهی طبقاتی غلبه داشته است»(ابراهامیان، 46) و ریشۀ استبداد، نه اجتماعی/اقتصادی، بلکه قومی/قبیله‌ای است که در نهایت قوم برتر، به دلیل استفاده دولتیدولت خود مالک مستقیم زمینهای کشاورزی فراوان بود بقیه‌ی اراضی را نیز به اشخاصی واگذار می‌کرد که معمولا از اعضای خانواده سلطنتی بودند یا از مقامات دولتی»(کاتوزیان، همان:7). طبقۀ برتر نیز می شد. کاتوزیان به درستی مفهوم طبقه را نه عامل بلکه معلول دولت، برخلاف غرب می داند، اما توجه ندارد وقتی طبقه را عامل و موتور نمی داند، نمیتواند تقسیم بندی اجتماعی/اقتصادی از جامعه داشته باشد. اکنون به بررسی آن و علت استبداد ایرانی بپردازیم تا ثابت شود که، موتور تحولات جامعه ایران منطق کور شورش جامعه/ملت بر علیه دولت/استبداد نیست بلکه منطق قومی بر آن حاکم و، علت استبداد نه کم آبی طبیعت بلکه منش عقل پارسی است:

     پارسیان با قبایل گوناگون خود از طریق شرق به فارس کنونی مهاجرت کردند:پارسیان از راه ترکستان نه قفقاز و در واقع طبق فرضیه ه.کیپرت و توماش، از کرمان و شرق به فارس کنونی امده‌اند  و شباهت فارس با پارت و زبان پارسی با سغدی تایید آن است»(کوک، 1383 : 22).پارسها در انشان ساکن و با حاکمیت خود آن را پارس نامیدندپارسها از انشان فارس شکوفا را ساختند»(هینتس، 1383، 56) و انشان در پارس بوده‌است (ویسهوفر، 1389، 28). اما پارسها که در پارس/انشان، هنوز قبایل پراکنده و نیمه وحشی بودند، چطور موفق به تشکیل قدرتمندترین امپراتوری جهان قدیم گشتند؟ آن‌ها در چهارچوب حاکمیت متکثر پادشاهی ماد، ، هم‌چنان استقلال و شاهی خود را داشتند پس چرا به عصیان بر علیه ماد دست زدند؟ که برخلاف نظر دکتر کاتوزیان که مادها را نیز استبدادی می داند(کاتوزیان، ایرانیان، 1392)، حاکمیت مادها استبدادی نبود. سلطه مادها، بیشتر به عقد پیمان با روسای محلی شبیه بود تا تشکیل امپراطوری(بریان، 1380، 35).» اشارتهای روشنی  در متنهای اشوری و پیامبران یهودی، مبنی بر عدم وجود حکومت متمرکز مادی پیوسته شده‌است(Vogelsang, 1999, 48). مادهایی که توسط کتیبه آشوری توصیف شده اند، 27 شاه مستقل از هم بودند. و هیچ سندی در دست نیست که اوضاع داخلی اقوام ماد را ، درراستای اتحاد قبایل، در پیرامون سرکرده ای برتر، که بتوان او را شاه ماد نامید تحول یافته باشد(بریان، همان، 41). قیام مادیها در نوروز 673 بر علیه آشور، مردم سه‌ایالت یکجا به ریاست سه پیشوای متساوی الحقوق وارد گیرودار شدند(دیاوف، 1379، 247). شاهنشاهی ماد سازمانی نابسامان توصیف شده‌است(هرودت به نقل از فرای، 1344، 120). و با انتقال حکومت از دست مادها به‌ پارسها، حکومت از حکمیت و داوری بین مردم به حکومت و حاکمیت بر مردم تبدیل شد»(رضایی، 1384، 12). 

    بنابراین، برخلاف نظر کاتوزیان، دلیل عصیان پارسها به رهبری کوروش، نه استبداد مادها/آستیاگ بود و نه شورش کل جامعه و همراهی مادها با کوروش(ایرانیان، 92)، فتح ماد نه با رضایت مادها، بلکه پس از سه سال جنگ و ستیز  با مقاومت پیر و جوان»(هرودت ، 1387، 101)، کوروش و سپاه پارسیش، موفق به شکست آستیاگ و مادها گردید و اکباتان را غارت و تمامی ثروتهای آن را به پاسارگاد انتقاد داد»(گرشویج، همان، 644. دیاوف ، 1388: 390). هرودت فتح ماد را خواسته خود مادها دانسته و مسئله را ساده کرده در حالی که در متون بابلی، نبرد نهایی و تصرف اکباتان آخرین پرده تخاصمی اشکار بود که حداقل سه سال به طول انجامید. نویسندگان باستان چون کت، یوستینوس، نیکلای دمشقی و پولیانوس نبرد سختی بین ماد و کوروش را توصیف کرده‌اند. . پولیانوس : کوروش سه بار با ماد جنگید و هر سه بار شکست خورد »(بریان، همان49). تصرف ماد به دست پارس  همان‌طور که بسیاری مورخان نیز اشاره کرده‌اند، نه تغییر صلح‌آمیز حاکمیت، بلکه به معنای واقعی کلمه فتح و اِستیلای آن بود (علی اف، 1388، 415. یونگ، 1385، 30. شاندور، 1375، 82). بنابراین، این شورش در چهارچوب نظریه جناب کاتوزیان نمی گنجد - که در کتاب ایرانیان، آن را شورش کل جامعه بر علیه استبداد مادی  و، مردم ماد را نیز همراه با شورشیان می‌داند -  بلکه منطق این شورش، عصیان قوم پارس بر علیه قوم ماد و عطش ثروتهای مادی بود.

    دلیل اصلی شورش پارسها، عطش ثروتهای ماد و ستیز دو قوم متفاوت بود که در آن زمان نه مفهوم ایرانی بود نه فرهنگ ایرانی، مفهوم ایرانی بعد از شکست مادها و سلطه پارسها بر این فلات گسترش یافت و فرهنگ ایرانی نیز همان فرهنگ قبیله‌ای پارسها، در الگوبرداری فرهنگ استبدادی بین النهرین بود، که تحمیل شد. کوروش در استوانه خود را شاه انشان معرفی می‌کند. بنابراین، کوروش مانند اصلاف خود علاقه داشته است موقعیت خود را به مثابه وارث شاهان عیلامی در کشور کوهستانی انشان جلوه گر سازد(بریان، 1380: 139). کوروش کاخ خود را با پیکرههای نمادین آشوری بابلی تزیین کرده‌است(هینتس، 1386، 117). بنابراین، فرهنگ ی ایرانی، بازتولید فرهنگ استبدادی بین النهرین است کوروش به صراحت آشور بانیپال شاه بزرگ آشور را الگوی ی خود می داند(.Anzeig von c.B. Walker. Iran.1972.). کوروش با کشف کتیبه‌ای از آشور بانی‌پال خیلی سعی داشت خودش را با فرمانروایان کامیاب قبلی بین النهرین ارتباط دهد(Kuhrt,2007, 51, ). و در گسست از پادشاهای ماد بود. گرارد نیولی که به درستی در شاه گزینی پارسیان و مادها توانسته روند تحولی را مشاهده کند. به مجمعی(انتخاب عمومی، قادری)- گزارش هرودت از ماد دیااکو- و نشانه‌ای خدایی از کوروش(برگزیده شده از طرف خدا، قادری) گوهی می دهد. که (شاه گزینی پارسیان، قادری)قابل انتقال به زمان کهن تر است که توسط کوروش تحت تاثیر فرهنگ شرق باستان یگانه قدرت تصمیم گیری شاه بر کرسی نشانده شد (نیولی به نقل از ویسهوفر، همان، 179). نیولی که به درستی با این جمله ذکر شده، اساس شاه گزینی مادها و پارسیان را از هم جدا می‌کند، صراحتا الگوی سلطنت ایرانی و فرهنگ ی آن را برگرفته از الگوی بین‌النهرینی و شاهان آن می داند» (نیولی، 1381 ، 39و 232). بنابراین، استبداد ربطی به طبیعت و کم آبی آن ندارد چون مادها هم درهمان طبیعت می زیستند. تقدیر همیشگی هم نیست.  همان‌طور که گفتیم و نیولی نیز به آن اشاره کرده‌است در مادها نه استبداد، بلکه با حاکمیت پارسها بر مادها که، منطق قبیله‌گرایی و فرهنگ آشوری را الگو قرار دادند و منش عقل پارسی که، سعی در سلطه و غارت دیگراقوام دارند، دلیل اصلی استبداد ایرانی است. اکنون به دلیل عصیان پارسها بازگردیم که نه شورش کل جامعه بر علیه دولت، بلکه تضاد قومی پارس بر علیه ماد بود. چون تنفر شدیدی ما بین مادها و پارسها بوده‌است »(ویدن گرن، 1377، 202). کوروش از پیش پایه های عقیدتی-ی امپراطوری را اماده ساخته بود(مقدمه صادقی درویسهوفر، 1389، 12). وی از قبل نقشه داشت که یوغ حاکمیت منفور مادها را براندازد(هینتس، 1386: 93).

     بنابر نظر هرودت، علت اصلی شورش پارسیان بر ضد مادها و طمع اصلی کوروش برای تصرف ماد؛ ظاهراً این بود که پارسها در عطش ثر وت ماد می‌سوختند(هرودت، 1387: 99-100. بریان، 1380، 23). مادها صاحب پادشاهی قدرتمند و پارسها قبایل پراکنده نیمه وحشی بودند که بقای خود را مدیون دامداری و زندگی سخت صحرا و دشت بودند. طبق گفته کت قبیله هخامنشی کوروش بزچران بودند. طبق روایت هرودت:کوروش در این فکر بود که چگونه‌ایرانیان را بشوراند. بعد از فکر زیاد مجمعی از ایرانیان(پارسها، قادری) را فراهم ساحت و گفت بروید و هر کدام داس خود را بیاورید کوورش به هرکدام دستور داد قطعه زمینی که پر از خار و تیغ انباشته بود پاک کنند.روز دیگر کوروش تمام اغنام پدر خود را از گوسفند و گاو و. کشت و مهیا کرد تا ضیافتی بتمام سپاهیان ایرانی بدهد  با شراب و خوش گذرانی بعد از پایان مهمانی از آن‌ها پرسید  کدام یک را بهتر خوش امدید؟ ایشان درجواب گفتند: تفاوت بین آن دو بسیار بود دیروز جز سختی ثمری نداشت و امرزو سراسر خوشی بوده‌است . کوروش منطور خود را صریح بیان کرد و گفت اکنون وضعیت شما  این است اگر حرف مرا گوش کنید  از نعمات و هزاران لذات دیگر برخوردار می‌شوید و هرگز گرفتار رنج و بندگی نمی‌شوید و اگر گوش ندهید خودتان را برای رنج و زحمات فراوان مانند کار دیروز آماده سازید من از طرف پروردگار مامور آزادی شما هستم  شما به هیچ وجه از مادها پست تر نیستید لذا بی درنگ بر ضد آستیاگ شورش کنید(تاکید از من، قادری است) (هرودت، 1387، 99-100). 

   چند نکته در این متن است؛ یکی اینکه، دلیل عصیان، عطش ثروتهای دیگر اقوام و تاراج و غارت است دوم این‌که کوروش خود را برگزیده از طرف خدا و قائل به مشروعیت متافیزیکی و حق الهی شاهان است و سوم این‌که تاکید دارد شما از مادها پست تر نیستید بلکه برتر هستید و خطاب وی اشراف و سپاهیان هستند.همچنین برخلاف نظر کاتوزیان عصیان کوروش، عصیان ملت بر علیه دولت نبود، بلکه عصیان قوم پارس بر علیه قوم ماد بود. در واقع نکاتی که در این متن آمده است تقدیر عقل‌ی پارسی که میوه آن استبداد ایرانی است را، رقم زد. نظامیگری و اشرافیت، گذار از فلاکت امروزی به ایده آل، با تاراج و غارت، حق الهی شاهان و حس یا عصبیت برتری قومی/قبیله‌ای که مولفه های همیشگی عقل‌ی ایرانی هستند حتی در مشروطه- پایین تر به آن اشاره خواهیم کرد- هم با جایگزینی ترقی به جای تاراج، بازتولید گشت.

     بنابراین، توافقی بین کوروش و اشراف و قبایل پارسی، با واسطۀ پدر کوروش(کمبوجیه) صورت گرفت. که مفاد آن پذیرش رهبری کوروش از طرف اشراف، و غارت/فتح ماد و سرزمینهای دیگر و دادن اموال و زمینهای تصرف شده به  اشراف پارسی است. پدر کوورش کمبوجیه، به‌ایرانیان می‌گوید که به منظور تامین خیر و برکت طرفین، کوروش باید از اشراف/پارس دفاع کند و اشراف از کوروش. که شرایط این توافق طبق گفته گزنفون حتی در زمان وی نیز وجود داشته است.(گزنفون، کریمی، 27). اتحاد کیخسرو با پهلوانان-امرای محلی-بر علیه افراسیاب تورانی، بازتابی از اتحاد کوروش با اشراف پارسی بر ضد ماد است(پیرنیا، 1383: 132).از جمله‌این امتیازات اشراف قبیله‌ای در زمان کوروش: پادشاه حق دارد که فقط از محیط دختران هفت دسته اشراف قبیله‌ای ازدواج نماید، نمایندگان این قبایل حق دارند بدون هیچگونه مانع و رادعی به حضور پادشاه بیایند و در ایالات خود سمت حاکم موروثی را داشته باشند. حق دارند که کلاه ویژه بر سر گذارند. پادشاه باید توصیه های این اشراف را مود توجه قرار دهد اشراف به کوروش را از نظر نیروی نظامی پشتیبانی کنند و کوروش اموال و سرزمینهای فتح شده را مُلک شخصی اشراف پارسی کند»(داماندایف، 1386، 225).بین کوروش و اشراف سازش های ی وجود داشت که از جمله شرایط ان پادشاهی کوروش و حفظ امتیازات آن طبقه ممتاز بود. کوروش خود یکی از شاهزدادگان قبیله و نماینده قبایل بود زیرا خاندان هخامنشیان یکی از هفت قبایل مشهور بشمار می رفت»(داماندایف، همان، 225-26). –به روایت گزنفون- کوروش بارها اعیان را از مردم متمایزمی‌کرد درسپاه کوروش، اعیان پارس بدون این‌که کار کنند زندگی خود را میگذرانند جون از کار دیگران امرار معاش می‌کنند(گزنفون، کتاب 8 فصل 1 بند 16، به نقل از بریان، همان، 520).

  ت بنیان گذاری امپراطوری با مقاصد اشراف قبیلوی سازگاری داشت(ویسهوفر، 1389، 70). کوروش واشراف برای غنایم در صدد کشورگشایی بودند(رضایی، 1384، 309). توافق اشراف با کوروش‌شاه در زمان پادشاهان بعدی از جمله داریوش نیز ادامه یافت. در پادشاهی داریوش بخشی از بهترین زمینهای ملتهای مغلوب را ستانیدند و به مالکیت موروثی اعضای شاهی و نمایندگان اشراف پارسی در اوردند و مالکان این زمینها از پرداخت خراج معاف بوند»(ایوانف، 1359: 85). داریوش پس از آن‌که توانست ده‌ها ملت یاغی را سرجای خود نشاند. امتیازات اشراف قبیله را باز پس گرفت و این امتیازات تا آخرین لحظات سلطه هخامنشیان باقی ماند(هینتس، 1386: 298).  همان‌طور که افلاطون گفته است: داریوش قلمرو سلطنت را به هفت قسمت بین همدستان خود در قتل سمردیس تقسیم نمود (همان:298).تا پایان هخامنشیان تمامی مناصب عالی لشکری و کشوری در دست اشراف قبیله‌ای بود چه در ایران و چه خارج از ایران(همان:299). سلطه و اقتدار اشراف قبیله‌ای پارس در دستگاه اداری کشورهای مغلوب موجب نهب و غارت اموال و تضعیف قوای تولیدی کشورهای مزبور بود(همان:299-300). تا پایان هخامنشیان روابط و مناسبات قبیله‌ای به قدرت خود باقی ماند و از لحظه تأسیس هخامنشیان تا آخرین ساعات حیات این سلسله همواره ارتش آن حکومت در حال اردوکشی(فتح/غارت، قادری) بوده‌است  (همان:300) بنابراین، در نتیجه برتری نظامی قوم پارس و تاراج مازاد و انباشت ثروتهای ماد و سایر متصرفات، قوم پارس به طبقه برتر و قوم ماد در نتیجه ضعف اقتصادی متحمل شده از سوی پارسها، به طبقه‌ی ضعیفتر و برده مبدل شد چون مادها و سایر اقوام در کتیبه‌های هخامنشی(آپادانا) به عنوان خراج گذار معرفی شده‌اند(یونگ ، 1385: 90) در حالی که پارسها چون ملت فرمانروا بودند، از مالیات معاف بودند(ایوانف ، 1358: 88. کوک، 1383: 86). امپراتوری هخامنشیان ابزار سلطه پارسها بر مادها که در انحصار قوم پارس که طبقۀ اشراف امپراتوری بزرگ شدند و اقوام مغلوب چون مادها، به طبقه تحتانی و بردگان امپراتوری تبدیل شدند. طبقه حاکم، یعنی حکومت گران و وابستگان آنها، با تاراج ثروت جامعه، آن را صرف کاخها و معابد و هزینه لشکرکشی می کردند(علمداری، 1380 :157). طبقه نظامیان پارسی با تصرف سرزمینهای سایر اقوام زمینهای آنان را نیز تصرف و پادشاه به پاس زحمتهای نظامی آنان سرزمین سایر ملل را ملک شخصی نظامیان می‌کرد الوح گلی بابلی پارسیانی را به ما معرفی می کنند دارای تیول و املاک زیاد بودند» درنیمه غربی تمام املاک در دست اشرافیت پارسی است اما در شرق معلوم نیست که آیا بومی هستند یا پارسی، التهایم، بیکرمن، یونگ و فرای نظریه دوم را قبول دارند»(کوک، گرشویچ، 1387: 335: 2).

   بنابراین،  همان‌طور که خود دکتر کاتوزیان به آن اشاره کرده‌است دولت خود مالک مستقیم زمینهای کشاورزی گوناگونی بود و بقیه اراضی را نیز به اعضای خاندان سلطنتی و مقامات دولتی  واگذار می کرد» اما برخلاف نظر کاتوزیان، دولت ماوراء جامعه و فاقد پایگاه اجتماعی نبوده‌است  طبقاتی نبودن دولت در ایران به معنی عدم پایگاه اجتماعی نیست بلکه  همان‌طور که از متن بالا مشهود است، پایگاه اجتماعی دولت قوم برتر پارس است و تسخیر سرزمینها توسط دولت، تصرف آن به دست قوم برتر پارس و اعضای خاندان سلطنتی و مقامات بلندپایه نیز همان قوم پارس است که در نتیجه غارت سرمایه دیگر اقوام، اتفاقاً طبقه برتر نیز شدند. چون خشترپاونهای کوروش و کمبوجیه بدون استثناء از خانواده‌های پارسی برخاسته‌اند»(بریان، 1380:  126). داریوش پایه دولت خود را بر اصل نجبای پارسی  و قوم پارس گذاشت(همان:81). همۀ ساتراپ های هخامنشی پارسی  بودند. پانزده افسر داریوش نیز همگی پارسی و از چهل افسر رده بالا همگی پارس بودند. حکومت هخامنشی به موضوعی خانوادگی تبدیل شده بود که از اقوام نزدیک و فامیل استفاده می‌کردند» (کوک، همان، 334). در امپراطوری جدید. .(پارسی) دولت جدید به لحاظ قومی و اجتماعی گروه برتر جدید حضور داشتند و شخصیتهای برجسته محلی فقط دستیار این گروه بودند. ما این گروه را قوم-طبقه مسلط می نامیم و بیشتری اعضای این قوم-طبقه را نمایندگان خاندآن‌های اشراف پارسی تشکیل می دادند.حتی  قضات سلطنتی هم پارسی بودند»(بریان، همان، 126-127).ترکیب کارکنان بلند پایه شاهنشاهی به نحو چشمگیری مبین آن است که شاهنشاهی را مجموع خاندان‌های بزرگ اشراف که پیرامون دودمان هخامنشی و سنن فرهنگی قوم پارس جمع بودند اداره می‌کردند(بریان، همان، 553 ). داریوش شاه می‌گوید:. سپاه پارسی را نگه دار»، داریوش شاه، شاهنشاه پارس» در این جمله داریوش تمام دولت خود را مبتنی بر سپاه پارسی می داند(یونگ ، 1385: 105). در ساختمان دولت خود از پارسها استفاده کرد، که سلطنت ملی/ قبیله‌ای پارسی را محکم کرد. مناصب بزرگ دولتی و درباری همه به قوم پارس می رسید»(همان:105- 104). 

   باری دولت/استبداد ایرانی نه ماوراء جامعه، بلکه دولت تک-قومیتی پارس با سلطه بر اقوام غیرپارس بوده‌است  و، دلیل عصیان و شورش پارسها، غارت و عطش ثروتهای دیگر اقوام از جمله مادها بود. لازمۀ غارت ثروت مادها و. و حفظ بعدی سلطه و تداوم غارتها، به نظم و انضباط و قدرت نظامی احتیاج دارد که نهاد امپراتوری برای آن تشکیل شد. دایموند به طور کلی نظریه خوبی ارائه داده است:ازدیاد جمعیت یا کمبود تولیدی مواد غذایی سبب می‌شود که قبایل برای دستیابی به منابع جدید به قبایل یا اقوام دیگر حمله کنند در ادامه این تغییر و تحولات قبیله غالب با اشغال سرزمینها و مردمان جدید، آن‌ها را به زیر کنترل خود در آورد از این پس کنترل به شکل سابق یعنی رهبری یا ریاست قبیله عملی نبود رئیس قبیله غالب به قدرتی دست یافت که برای حفظ آن ناچار بود از نهاد دولت که اهرمی سازمان یافته از سلسله مراتب است استقاده کند شکل مناسبات قومی با روابط خونی به گروه بندیهای طبقاتی یا قشربندی جدید بدل می شد به طوری که افراد اقوام مغلوب جز طبقات تحتانی جامعه در می آمدند(تاکید از من، قادری است) دولت جدید که از اعضای قبیله غالب شکل می‌گرفت افراد اقوام مغلوب را به کارهای اجباری و دشوار تا حد بردگی وا می داشت نیروی نظامی دولت جدید نه از افراد قبیله و قوم خودی بلکه از همه قبایل و به صورت حرفه ای یعنی سربازگیری شکل می‌گرفت اگر قوم غالب قادر نبود از افراد قبایل مغلوب استفاده کند آن‌ها را می‌کشت تا سلطه خود را بر سرزمین های آن‌ها تضمین کند یا به آن‌ها اجازه می داد در سرزمین های خود بمانند ولی مالیات بپردازند؛ یعنی حفظ جامعه بدون برخورداری از استقلال ی»(Diamond,1997,289-292). . بنابراین، علت استبداد ایرانی نه تقدیر طبیعت و بی آبی است، نه توهم توطئه مغول و دولت مطلقه مدرن، بلکه این تقدیر ریشه در منش عقل پارسی دارد و سابقه ای به اندازه تاریخ ایران/پارس. عقل پارسی از اساس بر عطش ثروتهای دیگری و فتح و غارت سرزمین بنیان نهاده شده‌است لازمه غارت هم، شکست اقوام دیگر و لازمه شکست آنها، تشکیل امپراتوری قدرتمند و نهاد سلسله مراتبی استبدادی است که امپراتوری هخامنشیان نمونۀ آن است لازمۀ تشکیل امپراتوری قدرتمند نیز ایدئولوژی است که اساطیر آریایی و دین زرتشت آن را فراهم آوردند- در بخش قبلی و در جای دیگری مفصل به آن اشاره کرده ام1-. که دکتر کاتوزیان خود در تز نهم به زیبایی هرچه تمامتر به این‌که دین و اساطیر و.کارکردی جز مشروعیت دادن و درخدمت استبداد بودن نداشتند اشاره کرده‌استاساطیر، فره ایزدی و دین برای مشروعیت بخشیدن به حکومت دنیوی مورد استناد قرار می گرفت»(کاتوزیان، 1380: تز نهم ، 14 به بعد). بنابراین، استبداد ریشه در سلطۀ قومی پارس و خوی غارت گری و سروری آنان است چون هیچ غارت و سلطه ای بدون استبداد و سرکوب به دست نمی‌آید که امپراتوری، نهادینه شدن سرکوب وخشونت قوم پارس و، در واقع ابزار سلطه قوم-طبقه برتر پارس بود.

    این منطق عقل پارسی/ایرانی است از نیزه های پارسی تا دوردستها تا راه قدرس از کربلاست. دوردستها و کربلا، یا همان فتح و غارت و سلطه قومی پارس بر دیگر اقوام، بدون استبداد و میلیتاریسم ممکن نمی‌شود. در واقع ت و برتری ی با هدف تاراج و سلطه، بر اقتصاد و طبیعت تقدمی انتولوژیک دارد. تِ برتری طلبی و سلطه طلبی از سویی، پارسها را به منافع اقتصادی و فتح و تصرف سرزمین و اموال دیگران می رساند و از سویی دیگر، مبنای دین و فرهنگ ایرانی و ساختار اجتماعی/طبقاتی آن می گردد. بنابراین، منطق قومی هم بر ساختار اجتماعی/طبقاتی اولویت دارد و هم مبنای دین و فرهنگ آن است.

     بنابراین، تضاد، نه غریزی/طبیعی، بین یکجانشینی و کوچ نشینی، بلکه تضاد عقلی/آگاهانۀ قومی/مذهبی است وگرنه بنیادی ایدئولوژیک و ماندگار به خود نمی گرفت و در حاکمیت حقیقت ماندگار نمی شد. دو عنصر حق‌الهی و اصل و نسب پارس گرایی ، اساس ایدوئولوزی هخامنشیان در کسب مشروعیت است هخامنشیان بر واژه پارسی بیش از آریایی تاکید داشتند و به ت

نظم اهورایی و تازش اهریمنی

سه روایت از دولت-ملت ایرانی

(بررسی ونقد اندیشه‌های سید جواد طباطبایی، حمید و همایون کاتوزیان در باره دولت-ملت ایرانی).

بخش اول نقدی بر نظریه وحدت در کثرت طباطبایی.


http://database-aryana-encyclopaedia.blogspot.com/2017/10/iranian-nation-state-in-three-narratives.html?m=1

چکیده.

بحث در باب دولت-ملت، ازبحث‌های اصلی علوم اجتماعی مدرن و شاید سوژۀ اصلی فلسفۀ ی و اندیشۀ ی است. ایران بیش از یکصد سال است که گام در فرایند تکوین دولت‌مدرن گذاشته است. نظریات زیادی در مورد دولت ایرانی و ارتباط آن با ملت یا اقوام  به اصطلاح ایرانی ارائه شده‌است. در این بخش از کتاب به سه رویکرد در سه اندیشمند پرداخته می‌شود که در یک تقسیم بندی کلی می‌توان گفت اندیشه‌های این سه اندیشمند، نمایندۀ سه جریان فکری گسترده‌تر در میان روشنفکران ایرانی است. نظریه وحدت در کثرت» سید جواد طباطبایی، نظریه‌ی کنفدراسیون قبایل و دولت چند قومیتی» حمید و نظریه‌ی تضاد دولت و ملت» همایون کاتوزیان. هر سه رویکرد، بیانگر خلاء و بحران در نظم دولت-ملت امروزی ایران هستند. بحران تضاد دولت با ملت یا دولت با اقوام یا واحد با کثرت. طباطبایی، علت این بحران را زوال اندیشه ی به طور عام و اندیشۀ ایرانشهری ایران باستان به طور خاص می‌داند. ، دلیل بحران را، زوال دولت متکثر چند قومیتی و کنفدراسیون قبایل دورۀ قبل از تشکیل دولت‌مدرن می‌داند، که منجر به گرایشهای گریز از مرکز و دخالتهای بین‌المللی شده‌است. در اندیشۀ و طباطبایی بحران موقت، و عارضه‌ای در نظم‌ایرانی است که بهشت گمشدۀ نظم‌ایرانی را دچار فروپاشی و آشوب کرده‌است که یکی با احیای اندیشه ایرانشهری و دیگری با دولت شهروند محور قدرتمند، سعی در بازسازی آرمانی جامعۀ ایرانی دارند. اما اندیشههای کاتوزیان تفاوت کوچکی با این دو دارد تفاوتی که به اندازۀ واقعیت تاریخی ایران زمین با رویاپردازی روشنفکران است. در حالی که طباطبایی و ، زرتشت وارانه در پی احیای نظم اهورایی ایرانی هستند که، مورد تازش اهریمنی تجزیه‌طلبی واقع شده‌است، کاتوزیان مشاهده‌گری واقع‌بین، که همین واقع بینی، به بدبینی منجر که وعده‌های زرتشت وارانه نمی‌دهد ایران کاتوزیان دنیای افسون‌زدا شده‌ای است که عمقی برای غرق شدن در ان نیست. واقعیت امروزی را نه گسست از گذشته بلکه تداوم گذشته ایران می‌داند بنابراین بهشت گمشده‌ای وجود نداشته است که سعی در احیا و یا تحقق دوباره آن در آینده داشته باشد. اشتباه کاتوزیان این است که در نبود پایگاه طبقاتی دولت در ایران، حکم به ماوراء جامعه بودن دولت و تضاد دولت با ملت، می‌دهد در حالی که نبود پایگاه طبقاتی، به معنی نبود پایگاه اجتماعی نیست. پایگاه اجتماعی دولت ایرانی قوم پارسی است. به همین‌دلیل نه تضاد دولت و ملت، بلکه تضاد دولت تک-قومیتی پارس با سایر اقوام بی‌دولت است.شایان تأمل است نقد سه روایت رسمی، از زاویه گفتمان کوردی است و در عین حالی که سعی در نقد گفتمان ایرانی و مفهوم دولت ایرانی داشته ام، زمینه طرح گفتمان کوردی و مفهم سازی گفتمان کوردی برای طرح مفهومی دولت‌کوردی داشته‌ام که در فصول بعد به آن پرداخته‌ام.

مقدمه:

اندیشه همیشه دیر از راه می‌رسد و پاسخی است به بحرانی که قبلاً واقع شده‌است به قول هگل بوم مینروا هنگام غروب آفتاب به پرواز در می آید» اندیشه زمانی به تکاپو خواهد افتاد که بحرانی در زندگی عملی انسانها بوجود آمده باشد لاجرم اندیشۀ ی به هنگام بحرانی در مفاهیم اصلی ت مانند: دولت و ملت به مرحلۀ ظهور می‌رسد. اندیشه می‌تواند انتزاعی، کاربردی، رویایی و نوستالژیک به دنبال احیای بهشت گمشده و یا خلق بهشت ناکجاآباد باشد و یا ایدوئولوژیک در پی حفظ نظم موجود باشد. اما چیزی که مسلّم است این است که اندیشۀ ی نمی‌تواند جهانی باشد و فراتر از زمان و مکان خویش برود. موضوع اندیشه، بحرانی در اکنون همان جامعه‌ایی است که اندیشمند متعلق به آن است. به قول اسپریگنز، بحران در جامعه، شناسایی دلیل بحران وارائه راه حل برای آن موجد اصلی اندیشه ی است. افلاطون در مشاهدۀ بحران بی نظمی و جهالت زمان خویش به ارائه فلسفۀ ی خویش در مورد دولت، به عنوان نهادی تربیتی پرداخت که بذرهایی چون سقراط دیگر نه پژمرده و خشک بلکه رشد و شکوفا شوند. هابز در مشاهدۀ بحران اقتدار و بی نظمی و آشوب جامعه‌ی انگلستان نظریۀ ی خود را ارائه داد. بحران موجود ایران نیز بحران دولت-ملت Nation-state است که اندیشمندانی چند را، به ارائه نظریه‌های ی واداشته است، تا پاسخی باشند برای بحران اکنون. نزدیک صد سال که فرایند تکوین دولت-مدرن در ایران در حال اجرا است. نظریات و جریانهای گوناگونی در مورد دولت و ناسیونالیسم در ایران ارائه شده‌است اما دولت-ملت ایرانی به معنایی که در ذهن اندیشمندان ایرانی است، شکل نگرفته و به تکامل نرسیده‌است. هم‌چنین اندیشمندانی به نظریه‌پردازی در مورد دولت-ملت مشغولند تا شکاف و نقص عملی را در اندیشۀ خود پرکنند. در این مقاله سه روایت از دولت-ملت را، که توسط سه نظریه‌پرداز، سید جواد طباطبایی، حمید و کاتوزیان، ارائه شده‌است را بررسی خواهیم کرد. هرسه اندیشمند به دنبال مشاهدۀ بحران در دولت-ملت امروزی یا تازش اهریمنی تجزیه‌طلبی در ایران به بررسیهای تاریخی برای کشف ماهیت دولت در ایران پرداختهاند، تا در مقابل بحران دولت موجود، الگوی ایده‌آلتری برای غلبه به بحران و احیای نظم اهورایی، ارائه دهند. دوتای اولی که در ایران زندگی می کنند و خود به آن معترف هستند، به خاطر ترس از فروپاشی و تجزیه طلبی، به بحث نظری در مورد دولت-ملت روی آروده‌اند، که در مقابل بحران دولت امروزی، بهشت گمشدۀ دیروزی را عَلَم می‌کنند اما سومی که کمتر درگیر مسائل ی است به عنوان شخصیتی دانشگاهی و معرفت شناسی نه ی، به دنبال کشف ماهیت دولت-ملت در ایران است. طباطبایی دلیل بحران را زوال اندیشۀ ی و اندیشۀ ایرانشهری، ، دولت‌مدرن و نخبگان قومی و امپریالیسم و کاتوزیان در منطق ساختار اجتماعی/اقتصادی جامعۀ ایرانی که همیشگی بوده‌است ، می‌داند. طباطبایی راه‌حل را در احیای اندیشه ی  از زوال و تصلب و احیای شاهنشاهی در دام سلطنت مطلقه، در دولت متکثر و قدرتمند و کاتوزیان ناامید از راه‌حل، چون بحران را نه موقت بلکه در ذات جامعۀ کلنگی ایران می‌داند. کاتوزیان نسخه‌ای از برای رفع درد صادر نمی‌کند او چون ماکس وبر پژوهشگری بدبین که به مشاهده و توصیف واقعیت تلخ جامعۀ ایرانی می‌پردازد که از بدو تکوین خویش این‌چنین بوده‌است و به عنوان یک محقق و اندیشمند به اسطوره‌های بهشت گمشده اهمیت نمی‌دهد وی با گذار از این‌همانی اسطوره، پراکندگی  و منطق واقعیت، سلطۀ مشروعیت‌زای جامعۀ ایرانی را درک کرده‌است و مفاهیم را از دل تاریخ ایران بر می‌کشد. اما طباطبایی و ، پیامبروارانه چون مارکس، صورت مفاهیم امروزی را بر ماده گذشتۀ تاریخی قالب و با ذهنیت این‌همانی اسطوره که سعی در انتظام در پراکندگی دارد، با خلق بهشت گمشده در ذهن خویش، منطق متفاوت واقعیت ایرانی را نادیده و سعی در تحقق ناکجاآبادهای اسطورهای دارند. به جای اندیشه ی دکتر طباطبایی و دکتر می‌توان از الهیات ی یا عرفان ی آن‌ها گفت که بهشت گمشدۀ اهورامزدا که مورد حملۀ و تازش اهریمن قرار گرفته است، روزی احیا خواهد شد. ایده‌آلیسم استعلایی دکتر طباطبایی و که توان شناخت مطلق واقعیت و حقیقت را دارند و ذهنیت پیامبروارانۀ آن‌ها می‌تواند این واقعیت نامطلوب را به سمت آیندۀ مطلوب هدایت کند. غافل از آن‌که آن سوژۀ استعلایی که ادعایش را دارند، ساختار وجودیش را آیینۀ عقل ایرانی شاکله‌بندی کرده و همان عقل ایرانیست که از زبان آن‌ها جاری است. بنابراین، ایده‌آل‌پردازی آن‌ها نه شناخت نظری، بلکه از سنخ گفتمان، همانند: ایده‌آلهای اخلاقی غزالی برای توجیه نظم خلافت و ایده‌آلهای دینی تنسر و کرتیر برای توجیه نظم شاهنشاهی/امپراطوری ایران باستان و در پیوند با قدرت است. روشنفکران امروزی نقش ون اسلامی و مغان باستان را در پیوند با قدرت دارند. یا در واقع همان نقش زرتشت که برای احیای نظم اهورایی ایران زمین که مورد تازش اهریمن واقع شده بود، ظهور کرد، روشنفکران ایرانی نیز برای حفظ نظم‌ایرانی از تازش اهریمنی تجزیه‌طلبی یا تضاد دولت تک-قومیتی با اقوام بی‌دولت، ظهور کرده‌اند.

  تبارشناسی اندیشه‌های این سه اندیشمند، ما را نه به خاستگاه، بلکه به خلئی هدایت می‌کند. یعنی یک خلاء، شرایط امکان این اندیشه‌ها را موجب شده‌است و این اندیشه‌ها برای پرکردن این خلاء پردازش شده‌اند. این خلاء یا گسست چیست؟ که روشنفکران ایرانی سعی در زدن پلی بر روی آن و یا پر کردن آن هستند. این خلاء یا گسست، بین واقعیت امر ی نامطلوب امروزی و بهشت گمشدۀ دیروزی پردازش شده در ذهنیت روشنفکران است. بین واقعیت امری نامطلوب امروزی و آیندۀرویایی ذهنیت روشنفکران، آینده‌ای که آن را به گذشته نیز فرافکنی کرده‌اند. الهیات ی که، سرمنزل نهایی تاریخ ایرانیت را بازگشت و یا احیاء گذشتۀ مطلوب می‌دانند. بین واقعیت دولت تک-قومیتی رضاشاه ودولت مذهبی جمهوری اسلامی، با آرمان دولت پلورالیسم و متکثر. واقعیت سلطه واحد بر تکثر، با آرمان وحدت در کثرت. واقعیت سلطۀ یک قوم یا یک قشر بر سایر اقوام و ملت، با آرمان دولت متکثر و فراقومی. واقعیت تضاد دولت و ملت با آرمان اتحاد دولت و ملت. تلاشی عقیم و موقتی برای سامان بخشیدن به حوزۀ تفاوتها و انتظام در پراکندگی است که تحت عنوان وحدت در کثرت از آن نام می برند. اما چون این روشنفکران، چه از نظر نژادی و چه فکری، به قوم برتر و حاکم تعلق دارند، آرمانهای آن‌ها نه هستی‌شناسی بلکه ایدئولوژیک و استراتژی حفظ سلطه است(طباطبایی خود صراحتاً کار خود را نه دیالکتیک، بلکه استراتژیک تعریف کرده‌است). بنابراین، سئوالی که مطرح است این است که نظم‌ایرانی که بهشت گمشدۀ روشنفکران ایرانی شده‌است، نظمی واقعاً موجود بوده‌است که امروزه دوباره مورد تازش اهریمن اقوام و امپریالیسم واقع و یا عدم گشته است که آن‌ها زرتشت‌وارانه سعی در احیای آن دارند، یا نظم موجود ایرانی واقعیت همیشه ثابت تاریخ ایرانی بوده‌است. آیا اندیشه‌های روشنفکران ایرانی برگرفته و توصیف یک هستی تاریخی گذشته بوده‌است که امروز نیست شده‌است، یا ذهنیت خود روشنفکران است که که به گذشته فرافکنی می کنند. آیا دولت تکقومیتی رضاشاه و دریافت مذهبی از ت امروز، عارضه و گسستی در تاریخ ایران زمین بوده‌است، یا تداوم در گسست و بازتولید منطق عقل ایرانی است. آیا روشنفکران امروزی چون سوژۀ استعلایی کانتی فراتر از نظم ذهنی موجود، قادر به شناخت حقیقت تاریخ ایرانی هستند یا چون مغان باستان و ون اسلامی در چهارچوب عقل‌ی ایرانی، سعی در بازتولید نظم ایرانی/پارسی دارند؟


بررسی و نقد نظریه وحدت در کثرت سید جواد طباطبایی

سید جواد طباطبایی از جمله اندیشمندانی است که با وجود گیرایی قلم وی، اندیشه‌هایش فاقد هرگونه اصالت و عمق است معنا و عمق آن در بیرون متن طباطبایی، در عقل‌ی ایرانی است. مفهوم‌سازی وی نیز نه انتزاع مواد تاریخی، بلکه کپی مفاهیم رایج تجدد غربی و قالب کردن صورت متأخر مفاهیم غربی، بر مادۀ کهنۀ سنت ایرانی است. مقایسۀ انحطاط معاصر و شکوفایی باستان، نه مقایسۀ دو تاریخ زمانی یک قوم، بلکه تقلیدی از تاریخ‌نویسی غربی از یک سو، و مقایسۀ واقعیت مشاهده‌پذیر با واقعیت نامشهودی که توسط خیالات‌ نوستالوژیک عرفانی –که اندیشه و تاریخ محسوب می‌شود- ساخته و پرداخته شده‌است. ایشان در مقابل جهنم امروزی، قرینۀ بهشت دیروزی را عَلَم کرده‌است. اندیشه‌های وی همان سکولار شدن بنیادگرایی زرتشتی است که در مقابل عالم شَّر امروزی،  سعی در احیای خیر دیروزی دارد. رسالت پیامبروارانۀ وی نجات نظم اهورایی از تازش اهریمنی است. کالاهای فکری وی بیشتر به دلیل تقاضای بازار گرم ناسیونالیستی و ترس از تجزیه‌طلبی از یک سو، و زبان تیز و جنگ ایدئولوژیک وی با سایر روشنفکران از سوی دیگر، که چون جنگ حیدریها و نعمتی‌ها برای مردم جذاب است،  باعث توجه به وی شده‌است. طباطبایی در ادامه یا بازتولید روشنفکران پارس‌گرا و باستان‌گرای دوران مشروطه است که، اسلام و عرب را، دلیل زوال و عقب ماندگی ایران می‌داند. البته به شکل حرفه‌ای‌تر و در قالب مفاهیم پیچده‌تری که عین مغلطه‌کاری است. وی با قالب کردن صورت مفاهیم متاخر مدرن، بر مادۀ دنیای باستان، تجدد را با باستان پیوند می‌دهد. مفاهیم کلان و توخالی‌ای که توهمات بزرگ تاریخی در آن جای می‌گیرند. اندیشمندان مشروطه گرفتار پارادوکسی بودند که اندیشههای طباطبایی در صدد رفع آن پارادوکس است. روشنفکران مشروطه از یک طرف، نیم‌نگاهی به گذشته باستان که آن را مدینۀ فاضله‌ای که دچار زوال و عدم شده‌است، داشتند و از طرف دیگر، در مقابل آیینۀ تجدد به شاکله‌بندی هویت ایرانی و از نوک پا تا فرق سر غربی شدن می‌گفتند. برای رهایی از این پارادوکس ایران باستان مهد حقوق بشر و آزادی و اندیشه و پلورالیسم یا همان مولفه‌های تجدد قلمداد می شد که با سلطه تازیان و اقوام مغول و ترک، دچار زوال و فروپاشی گشته است. اما هیچ‌کدام از آن‌ها نتوانستند مفاهیم لامکان تجدد را در مکان ایران باستان جای دهند. رسالت طباطبایی این است که این پارادوکس را با ابداعات تئوریک و مفهوم‌سازی آشتی دهد. طباطبایی در یکی از مناظره‌های خود با کچویان به این امر معترف استمن کاری را که در دوران مشروطه به طور ایدوئولوژیک انجام می‌دادند به طور نظری مطرح می‌کنم». طباطبایی برای گریز از اتهامات دوستدار، به برگیری مفهوم شرایط امتناع، از فوکو اشاره می‌کند ولی ای‌کاش، فوکو را واقعاً مطالعه می‌کرد تا چنین ادعای بی اساسی مطرح نمی‌کرد. مگر روشنفکران مشروطه خود را ایدوئولوگ می‌دانستند؟ آن‌ها هم ادعای کشف حقیقت و نظریه‌پردازی داشتند. ادعایی که هم‌اکنون طباطبایی دارد. این نگاه از بیرون است که پیوند طباطبایی را با قدرت یا همان نظم‌ایرانی نشان می‌دهد این ماهیت اندیشههای وی است، نه ادعای سوژگی وی. 

   ما دراین مختصر نمی‌توانیم به همۀ اندیشه‌های طباطبایی که سرشار از ادعاهای بی‌پایه و اساس است، بپردازیم. به‌خاطر این‌که نقد همۀ آن‌ها، صد دفتر بباید. بلکه صرفاً به کتاب دیباچه‌ای بر نظریۀ انحطاط ایران و آن‌هم فقط یک فصل از کتاب آن، تحت عنوان طرحی از نظریۀ دولت در ایران»، که به نظر می‌رسد، ایدۀ اصلی وی نیز در این فصل از کتاب بازتاب یافته‌است، می‌پردازیم. این فصل از کتاب دکتر طباطبایی، اگر چه حاوی زیبایهای شاعرانه و صناعت ادبی، اما هر خواننده‌ای که، حداقل آشنایی با تاریخ ایران باستان –که بهشت گمشده طباطبایی است  و دچار زوال شده‌است- داشته باشد، از بی‌پایه بودن مفاهیم طباطبایی، که هیچ‌کدام از اندیشه‌ها و مفاهیم وی، با منطق واقعیت تاریخ ایران زمین، جور در نمی‌آید، متحیّر می‌شود. چطور به راحتی مفاهیم مدرن، بدون محک زدن آن‌ها با مواد تاریخی، را مورد استفاده قرار می‌دهد و با خالی کردن بار معانی اصلی آن‌ها، چنان مفاهیم بزرگ را توخالی کرده‌است که کل واقعیت باستان ایران را درون آن‌ها جای می‌دهد. طباطبایی در چهارچوب اندیشۀ قدیم جای می‌گیرد نه مدرن، و صرفاً از مفاهیم مدرن به عنوان ابزاری برای اندیشۀ قدیم خود استفاده می‌برد، وی نه به ت مدینه بلکه به شخص شاهنشاه می‌پردازد. شاهنشاهی استوارترین نهاد این نظام ی به شمار می‌آید» با وجود استفاده از مفاهیم مدرن، هم‌چنان در درون عقل ایرانی و سنت ایرانی ایستاده‌است. طباطبایی، در نقد نخبگان مشروطه می‌نویسد: نخبگان ایرانی از دریچۀ مفاهیم نهادهای جدید سامان ی کشورهای اروپایی در عالم نظر می‌کردند، اما دریافت کلی آنان از عالم و آدم از محدودۀ اندیشۀ سنتی فراتر نمی‌رفت. مفاهیم اروپایی در متن و با توجه به نظام اندیشۀ سنتی(عرفانی/باطنی) فهمیده می‌شد»(طباطبایی، 1384: 37). عین این در مورد خود ایشان صادق است. دال اعظم ایرانیان، از زرتشت و تنسر تا غزالی و نظام الملک و تا طباطبایی، نظم/عدالت سلسله‌مراتبی است. حال به هر اسمی(اعتدال، وحدت در کثرت، امنیت، دین و.) باشد. حفظ این نظم، هربار بنا به دریافتی از مفاهیم زمانه(اسلام و مدرن)، در چهارچوب اسلوب سنت قدیم، مفصل‌بندی» می‌شود. اسلامی با مفاهیم شرعی، همان نقش مغان باستان را در پیوند با قدرت انجام می‌داد. روشنفکر امروزی هم، در قالب مفاهیم مدرن و موضع روشنفکرانه، ساختار نظم سنتی و تعیّن نظم قومی را احیاء می‌کند. نظم سلسله‌مراتبی که قوم‌غالب در رأس آن است، موضعهای فکریش از مغان تا ون و روشنفکران، از ناسونالیسم دولتی تا اسلام ی، تغییر یافته‌است، اما تعیّن و ساختار فکر ایرانی که رسالتی پیامبروارانه، در احیای نظم اهورایی(سلطۀ پارسی) در مقابل تازش اهریمنی(رهایی دیگر اقوام) دارد، بی تغییر مانده‌است. حال دجال این نظم، زمانی اهریمن، زمانی فلسفه و زمانی هم تجزیه‌طلبی است. بنیاد نظم ایرانیان زرتشتی، اطاعت از نظم شاهنشاهی، که پارسها در رأس آن بودند و مخالفان ی این نظم، اهریمن، ، دیو و. خطاب، که مشروعیت کفر و کشتار آنان صادر شود. در حالی که اهریمن زرتشت همان میترای مادی و اهریمن شاهان، همان مخالفان سلطۀ قومی پارس است. بنیاد نظم ایرانیان سنی عباسی، بر مبنای شرعی/اعتقادی بود که فلسفه، بنیاد اعتقادی آن(نبوت و معاد) را، هدف قرار داده بود. غزالی برای دفاع از نظم ی، فلسفه را با شعار احیای شریعت، مورد یورش قرار داد. خدای ناعادل غزالی/اشاعره که هم‌چنان باید پرستش شود، نمادی از خلیفه‌ای است  که حتی با وجود عدم عدالت، باید اطاعت شود. بنیاد نظم امروزی هم سلطه قوم/طبقاتی پارسیان است که سایر اقوام سعی در رهایی از آن دارند که با مفاهیم متجدد غربی(پلورالیسم، ملت چند‌قومیتی و.) و تقلیل خواستۀ قومی به عامل خارجی، سعی در حفظ نظم اهورایی/پارسی و دفع تازش اهریمنی(تجزیه‌طلبی) دارند. علم امروزی جایگزین دین دیروزی در حذف مخالفان و مشروعیت‌بخشی خود را گرفته است. اگر در تاریخ دین‌محور گذشته، مخالفان را به اسم دیو، اهریمن وکفار طرد می‌کردند، امروزه که جنگ، متن‌محور شده‌است، خود را نماد علم و متنهای مخالفان را نماد ایدئولوژی، خطاب می‌کنند. اکنون به اصل کتاب بپردازیم.

   ایدۀ اصلی کتاب دیباچه‌ای بر نظریۀ انحطاط ایران، تاکید بر انحطاط ایران زمین، از دورۀ صفویه است از دیدگاه تاریخ اندیشۀ ی، فرمانروایی صفویان، با ترکیب تشیع-تصوف و سلطنت آغاز شد. این ترکیب بی بنیادتر از آن بود که بتواند نقشی در اندیشۀ ی حکومتی که به تدریج در مناسبات جدید جهانی وارد می‌شد، ایفا کند»(طباطبایی، 1380: 482). که آن‌هم ریشه در زوال اندیشۀ ی ایرانشهری دارد آغاز دورۀ انحطاط ایران با اوج زوال اندیشه هم زمان بود» که با حاکمیت متشرعان و تازش ترک و مغولان، ایجاد شده‌است با آغاز سدۀ ششم هجری با سیطرۀ اخلاق دینی قشری و چیرگی ترکان، حماسه پردازی در محاق تعویق افتاد و عرفان به جریان عمدۀ اندیشه ی تبدیل شد.با تبدیل شدن عرفان به جریان عمده، التفات به اندیشه ی و مدنی از میان رفت و فلسفه ی دستخوش زوال شد.». وی هرگونه تأمل در تاریخ ایران زمین را، منوط به تدوین طرح نظریۀ انحطاط می‌داند تاکید می کنیم که تأمل در تاریخ ایران‌زمین در دورۀ گذار بدون طرح نظریۀ انحطاط تاریخی و زوال اندیشه امکان‌پذیر نیست»(طباطبایی: 406). طباطبایی، اگر چه تدوین نظریۀ انحطاط را، نه کار ایران شناسان غربی، بلکه کار خود ایرانیان می‌داند در پژوهش ایران شناسان علمی جایی برای نظریه انحطاط ایران و نقش تاریخ اندیشه نمی‌تواند وجود داشته‌باشد.تنها ایرانیان می توانند به چنین موضعی دست یابند»(455). اما هم‌چنان که خود وی به روش کارش اشاره کرده‌است روش من در جلدهای سه‌گانۀ این دفتر تطبیقی است»(18) نظریۀ انحطاط را از دریافتی که از اندیشه‌های غربیان/متجددان در مورد ایران بیان شده‌است، استنباط، و در مقایسه با غرب مدرن نظریۀ انحطاط را تدوین کرده‌است با آغاز دوران جدید، تاریخ غربی دگرگونی‌های ژرفی به خود دیده بود که چهره‌ای نو به مغرب زمین داده بود.که قدرت مسلط جدید می بایست هویت و شخصیت نوآیین خود را در نگریستن در آیینۀ شرق و در چالش با آن امکان‌پذیر کند»(168). همین نگرش بود که باعث سرازیر شدن مستشرقانی مانند شاردن و کروسینسکی و.شد که در مقایسه با غرب، ایران را جامعه‌ای خودکامه و منحط می‌دانستند. طباطبایی بر اساس نظریۀ این مستشرقان، نظریۀ انحطاط خویش را تدوین کرده‌است. چون در آگاهی تاریخی ایران‌زمین، نه آگاهی به انحطاط بوده‌است نه امکان تدوین نظریۀ انحطاط، تدوین نظریه انحطاط با امکانات تاریخ نویسی ایرانی ممکن نمی‌شد». بنابراین، وی نظریۀ انحطاط را با توجه به نگاه از زاویۀ دید متجددان غربی و منطق دنیای جدید ارائه می‌دهد، نه مقایسۀ علمی/تاریخی با دنیای باستان ایران. در شرایط امتناع اندیشه و تصلب سنت، تنها با نقادی از سنت می‌توان به طور جدی با سنت روبرو شد و گرنه، نمی‌توان سنت را با امکانات خود سنت مورد پرسش قرار داد. سنتی که توان طرح پرسش و لاجرم، تجدید نظر در مبانی خود را از دست داده باشد. با توجه به چنین دریافتی از طرح پرسش از ماهیت سنت، در دوره اسلامی متأخر بود که اندیشه تجدد را به عنوان تکیه‌گاهی در بیرون سنت، اما برای طرح پرسشی در ماهیت سنت، پیش کشیدیم» اکنون باید این سئوال را پیش کشید آیا واقعاً انحطاط و زوال اندیشه‌ای بوده‌است که خود ایرانیان درک و دریافتی از آن نداشتند، که اکنون طباطبایی با نگاه از بیرون و تجدد به بررسی آن می‌پردازد؟ یا اصلاً پیشرفت و شکوفایی بوده‌است که دچار زوال شده‌باشد؟ یا ما صرفاً با توجه به مقایسه عقب ماندگی جوامع خودی در مقایسه با پیشرفت جوامع غربی، دچار انحطاط هستیم و مولفه‌های انحطاطی که ذکر می‌کنیم همیشه بوده‌است؟ جواب طباطبایی معلوم است وی با قالب کردن مفاهیم مدرن بر گذشتۀ ایران، مفاهیمی چون ملت و هویت ملی و پلورالیسم(کثرت در وحدت) ومعتقد به وجود دوران شکوفایی در ایران باستان، که با حمله ترک و مغول و عرب، دچار زوال اندیشه و لاجرم انحطاط شده‌است. جالب توجه است که نظریات وی در مورد شکوفایی باستان و انحطاط اکنون، برگرفته از ایران شناسان غربی قدیم و جدید است. که ریشه نظریات غربی در مورد ایران‌باستان، نه از مشاهده، بلکه از کتیبه‌ها و نوشته‌های خود شاهان ایران باستان است در حالی که در مورد صفویان، به مشاهدۀ مستقیم پرداخته‌اند. بنابراین، قبل از نقد خود نظریات طباطبایی، می‌بایست به نقد نظریات ایران‌شناسان پرداخت که پایه و اساس نظریات طباطبایی – که در ادامه به آن اشاره می‌کنیم- بر آن استوار است، که تا چه حد شایستگی استناد دارند؟

   طباطبایی انحطاط صفویان و شکوفایی باستان را از دیدگاه غربیها اخذ کرده‌است: سفرنامه نویسان اروپایی از سویی، نظام شیوۀ فرمانروایی باستانی ایران را از دیدگاه نوشته‌های فیلسوفان وتاریخ نویسان یونانی بررسی می کردند.که حکومتی قانونی و برای تامین مصالح مردم بود». همچنین، وی به رساله تربیت کوروش اثر گزنفون استناد می‌کند که مادر کوروش فرمانروایی مادها را خودکامه، اما در پارس دادگری و قانون حاکم بوده‌است(177) و از قول ولتر از حقوق بشر و قانون بشریت در ایران باستان می‌گوید(469). طباطبایی با نقل قول از گزنفون و افلاطون و هرودت، حکومت شاهی ایران باستان را قانونی، و مبتنی بر مصالح مردم، و از قول ایران شناسان غربی مدرن، حکومت دوران صفوی را خودکامه می‌داند(177). سفرنامه‌نویسان متجدد غربی، نظام شیوۀ فرمانروایی صفویان را استبداد و انحطاط می‌دانند»(همان). وی با گرته‌برداری از منابع غربی، از یک سو، ایران باستان را متأثر از مورخان باستان یونانی، چون هرودت و گزنفون، مکان شکوفایی و قانون و حقوق بشر می‌داند و از سوی دیگر، صفویان را متأثر از سفرنامه‌نویسانی چون شاردن و کروسینسکی، استبداد و انحطاط توصیف می‌کند. پژوهش‌های وی- به مناسبتی دیگری گفته است- در بارۀ اندیشه ایرانی، در حوزۀ پژوهش‌های غربی قرار می‌گیرد»(طباطبایی، 1384: 39). حال ببینیم تفاوت توصیف مورخان باستانی غربی/یونانی، از ایران باستان، با توصیف سفرنامه‌نویسان معاصر غربی/اروپایی، از صفویان، واقعاً ریشه در واقعیت ایران و تغییر نظام آن از قانون به بی‌قانونی است، یا ایران و نظام فرمانروایی آن هیچ تغییر ساختاری نکرده‌است و راویان و منبع توصیف آنان تغییر کرده‌است؟ فرضیه این بخش این است که مورخان باستان، هرودت و گزنفون که معاصرانی چون ولتر و. توصیفات خود از هخامنشیان، که آن را نماد قانون و حقوق‌بشر خواندند، را از آنان گرفته‌اند، از نزدیک هیچ آشنایی با نظام فرمانروایی ایرانی نداشتند و منبع تاریخ آنان اطلاعات شفاهی خود پارسیان و از زاویۀ حب و بغض فاتحان پارسی بود، اما سفرنامه‌نویسان معاصر چون شاردن و کروسینسکی که صفویان را برخلاف هخامنشیان نماد انحطاط و استبداد و بی‌قانونی معرفی کردند، خود از نزدیک شاهد نظام فرمانروایی، و به طور عینی در ایران حضور داشته و توصیفات و مشاهدات خود را وصف کرده‌اند. اکنون به اثبات آن بپردازیم:

    هرودت و گزنفون چندین سال بعد از بنیادگذاری امپراطوری هخامنشیان توسط کوروش و داریوش، به ثبت تاریخ پرداختند. سایر فلاسفه‌ای چون افلاطون قدیم و ولتر جدید نیز، دانسته‌های خود، در مورد ایران را از آنان گرفتند. اما منابعی که هرودت و گزنفون از آن بهره بردند چه بود؟ داستان قانون‌مداری و حقوق بشری کوروش و داریوش از کجا نشئت گرفته‌است؟

    این داستان، ریشه در اسطوره‌های ایرانی شاه‌پرستی(اندیشۀ ایرانشهری) دارد که اولین بار ابوالمورخین هرودت به آن جنبه علمی/تاریخی داد. منبع اطلاعات هرودت در مورد تاریخ ایران و ماد، خود ایرانیان، مانند نوادگان هفت اَشرافی متحد داریوش و ضد گئومات، و یا ایرانی دوستانی چون نوادگان هارپاگ بوده‌اند(علی اف ، 1388 ، 29.کوک، کمبریج ، 1387 ، 230-240.راینهارت: 240 ). هرودت خود نیز به برگیری اطلاعات از ایرانیان معترف است:در این باب(داستان کوروش) من از آن دسته از نویسندگان ایرانی پیروی خواهم کرد که نظرشان تجلیل فتوحات کوروش نیست بلکه حقیقت مطلق را بیان کرده‌اند»(هرودت ، 1387، 76). بیچاره ابوالمورخین فکر کرده‌است از میان نظریات، نظریه‌ای که حقیقت مطلق دارد، را بیان کرده‌است درحالی که وی هیچگاه واقعیات تاریخی را بیان نکرده، افسانه کیانیان را نقل کرده و افسانه را به شکل تاریخ در آورده‌است»(هرتسفلد، بی‌تا، 46. صفا، 1384، 39). غافل از آن‌که روایتی که او به عقل نزدیکتر دانسته، بازمانده اساطیر ایرانی است که از پارسیان شنیده‌است (صفا، همان، 40). اسطوره نیز ایدئولوژی(معنا در خدمت قدرت) جوامع پیشا صنعتی هستند، یا ایدئولوزی، اساطیر جوامع صنعتی. »(ایگلتون ، 1381: 287). بسیاری از توهماتی که در مورد قانون‌مداری و شکوفایی ایران باستان بر سر زبانها افتاده‌است، برگرفته از هرودت است و تطبیق متن هرودت با کتیبه‌های شاهنشاهان را دال بر صحت متن هرودت دانسته‌اند. همگرایی کلی (متن)هرودت و داریوش (نبشته داریوش در کتیبه بیستون) سبب اطمینان نیست متن بیستون در تمام ایالات منتشر شد آیا هرودت به آن مراجعه کرده‌است؟»(بریان ، 1380 153). داریوش که به یاری زبآن‌های اصلی امپراطوری، فعالیت دامنه دار تبلیغاتی را آغاز نموده بود، کتیبه را به زبان‌های دیگر ترجمه کرد و  به زبان یونانی  در میان اهالی یونان انتشار داد (داندامایف ، 1386: 183). هرودت هم از ترجمه‌های کتیبه در یونان استفاده کرده‌است. حتی رالین‌سن می‌گوید: بعضی از نکات هرودت، حاوی ترجمه تحت الفظی کتیبه است –از یک مادر و پدر.- . تحت تاثیر روایت کتیبه، سمردیس را مغ ذکر کرده‌است (همان:186).

   کوورش نامه گزنفون نیز که کوروش را چون یک الگوی آرمانی شهریاری بالا کشیده‌است، براساس اتفاق نظر مورخین، نه تاریخ، بلکه داستان‌سرایی و یاوه‌گویی است(ویسهوفر ، 1377 :71. دیاوف ، 1388، 49.علی اف ، 1388 :34.شهبازی، 1350، 100.). گزنفون از شاگردان سقراط، و سقراط از بزرگترین دشمنان دموکراسی و برابری انسانها بود. در واقع  کل مخالفان دموکراسی در یونان شیفته ی کوروش بودند»(کخ ، بی تا:29).

    باری، کارکردی که امروزه ایدئولوژی، به مفهوم، معنا در خدمت قدرت» در توجیه نظم موجود دارد را، اسطوره در جوامع پیشا صنعتی داشته است که مورخان یونانی به اساطیر شاه‌پرستی پارسی، که شاه و قوم فاتح پارس را نماینده تمامی خوبیها و مخالفان ی را نماینده تمامی بدیها(همانند تبلیغات ی امروز) می پنداشتند، مُهر علمی زده و در حاکمیت حقیقت تاریخ، ماندگار کردند. بنابراین، شخصیتی که از کوروش و داریوش نمایانده شده‌است، نه از یک دید علمی/عینی و بی طرفانه، بلکه رونوشتی از اساطیر و ذهنیت شاه‌پرستی خود ایرانیان، یا به قول خود طباطبایی که به مناسبت دیگری گفته است، به دست منشیان درباری تدوین و از صافی نظر رسمی دربار گذشته است». داستانهای رفتار مهربانانه کوروش با پادشاهان مغلوبتنها تبلیغاتی است که در افسانه ها باقی مانده‌است»( اسمیت به نقل از مالوان، کمبریج ، 1387،  492). بر اساس متون وقایعنامه، استوانه کوروش،  تورات و منابع یونانی، از کوروش شخصیتی مقدس ساخته شده‌است که مقامی رهابخش و با رضایت خود مردم کشورگشایی کرده‌است که ظن برانگیز است، چرا که با تبلیغات پارسی ها از کوروش تطبیق دارد»(بریان ، 1383، 62-62). تفاوت تصویری که در نیکی کوروش و دیوانگی کمبوجیه وجود دارد برگرفته از روایت خود اشراف پارسی است.تضاد میان شخصیت کوروش و کمبوجیه، بازتاب روایت سنتی رسمی پارسی است»(داندامایف، 1381: 139).اخبار هرودت که کامرون در توصیف نیکی کوروش و زنر در توصیف دیوانگی کمبوجیه بیان کرده‌اند نیز، از منبع اخبار ایرانی است(داماندایف، 1386 ، 227). این منبع اخبار ایرانی، همان اشراف بودند(داماندایف، همان، ) که تهای کمبوجیه برخلاف کوروش، در جهت منافع غارتگری آنان نبود، بلکه با پایان فتوحات و قطع خون غنایم، کمبوجیه در صدد محدود کردن قدرت اشراف در جهت تمرکز قدرت بود. به همین‌دلیل اشراف پارسی، که منبع اطلاعات هرودت بودند، کمبوجیه را در مقابل کوروش، که سیل غنایم را با تاراج سرزمینهای تسخیر شده به سوی اشراف روانه می کرد، دیوانه و خشن توصیف کردند. هرودت اطلاعات خود را از زوپیروس برگرفته که سمبل اشرافیت پارسی است اشرافیتی که اقدامات کموجیه را درجهت سازماندهی یک دولت مرکزی نیرومند منافی مناسبات عشیره‌ای خود یافته بود و آن‌ها را جنایات می دانست(داندامایف، 1381: 141)

    طبیعی است که نگاه حب و بغض ایرانیان، مانند تمامی حاکمان قدرت، خود را نماینده خیر و خوبی و دیگران را نماینده شر و زشتی توصیف می‌کنند. چون قدرت حاکم، متنها (کتیبه‌ها و.) را تولید کرده‌است و معنای متنها نه در خود متن، بلکه در بیرون متن و بافت ی/اجتماعی حاکم است. همانند نظام حاکم امروزی ایران، کل مخافان نظام، حتی اگر در پی آزادی، دموکراسی و حقوق بشر باشند را، فتنه، عامل امپریالیسم  و دروغگو توصیف می‌کنند. شاهان باستانی ایران نیز، واژه‌های دروغ، شَّر و. را نسبت به مخالفان ی و مفاهیم راستی، خیر و نیکی را به خود نسبت داده‌اند و چون قوم حاکم بودند و انحصار تبلیغات(کتیبه و اسناد دولتی)را در دست داشتند، دیدگاه خود را در حاکمیت حقیقت ماندگار کردند. اگر حکومت ایران امروزی نیز، –که قطعا از دید طباطبایی تداوم انحطاط و گسست از شاهی ارمانی ایران باستان است- نه از زاویه دید تاریخ نویسان و دیدگاه‌های بیرون از قدرت، بلکه از زاویه حب و بغض خود حاکمان و اسناد دولتی بررسی شود، بهترین دموکراسی دنیا و عدلانه‌ترین نظام دنیا است. اگر صفویان را نیز نه از دیدگاه مستشرقان، بلکه همانند هخامنشیان، از زاویه اسناد دولتی خود آنان، بررسی کنیم، بی‌شک از دیدگاه خود آنان، شاهان صفوی نمادی از عدالت، مرشد‌کامل و پدری مهربان هستند.

   طباطبایی،  همان‌طور که اشاره کردیم، دیدگاه خود در بارۀ ایران باستان، را از ایران‌شناسان غربی و نظریۀ انحطاط صفویان را نیز از مستشرقان و ایران‌شناسان غربی استنباط می‌کند. چطور ایران باستان دوران شکوفایی و حقوق بشر، اما دوران صفویان و معاصر از نگاه همان غربیان، دوران انحطاط و خودکامگی و بی قانونی تفسیر می‌شود؟  همان‌طور که قبلاً گفتیم، مورخان یونانی چندین سال بعد، از راه اطلاعات شفاهی که از خود پارسها برداشتند و از دیدگاه حب و بغض خود آنان، به نگارش تاریخ پرداختند. مورخانی که از نزدیک تحولات را مشاهده نکرده بودند. تنها مورخی که سالها در دربار هخامنشیان زیسته بود، کت پزشک دربار بود که متاسفانه اصل کتابهای وی باقی نمانده‌است اما حداقلی که از طریق سایر منابع از روایات کت که نیکلای دمشقی و. نیز آن را تایید کرده‌اند، باقی مانده‌است صددرصد با روایت گزنفون و هرودت در تقابل است. مثلا وی برخلاف گزنفون  -  که نوشته است: استیاگ به دل‌خواه، دخترش و خاک ماد را به کوروش بخشید- و هرودت – که فتح ماد را خواسته خود مادها دانسته است-  می نویسد که کوروش پس از فتح و غارت ماد، با کشتن داماد آستیاگ، شوهر آموتیس، و شکنجه آستیاگ، دختر وی را به زور تسخیر کرد (کت به نقل از بریان، همان، 80). هرودت فتح ماد را خواسته خود مادها دانسته و مسئله را ساده کرده در حالی که در متون بابلی، نبرد نهایی و تصرف اکباتان آخرین پرده تخاصمی اشکار بود که حداقل سه سال به طول انجامید. نویسندگان باستان چون کت، یوستینوس، نیکلای دمشقی و پولیانوس نبرد سختی بین ماد و کوروش را توصیف کرده‌اند. . پولیانوس : کوروش سه بار با ماد جنگید و هر سه بار شکست خورد »(بریان، همان49). تصرف ماد به دست پارس  همان‌طور که بسیاری مورخان نیز اشاره کرده‌اند، نه تغییر صلح‌آمیز حاکمیت، بلکه به معنای واقعی کلمه فتح و اِستیلای آن بود (علی اف، 1388، 415. یونگ، 1385، 30. شاندور، 1375، 82).

   مورخان و ایران‌شناسان معاصری چون شاردن و کروسینسکی و ، که از انحطاط و بی قانونی ایران زمان صفویان سخن گفته‌اند، برخلاف هرودت، همانند کت، از نزدیک به ایران سفر کرده‌ و شاهد تحولات و خودکامگی ایران بوده‌اند. مثلاً کشت و کشتار سنیها توسط شاه اسماعیل و تهای خشن مذهبی صفویان را، هیچ مورخ درباری و نوشتۀ دیوانی/دولتی صفوی، به آن اشاره نکرده‌است بلکه مستشرقان ونیزی آن را روایت کرده‌اند (طاهری، 1380، 182). چون نوشته‌های دیوانی/اداری، همانند کتیبه‌های باستانی، از نگاه خود حاکمان نگاشته شده‌است. بنابراین، کوروش هیچ تفاوتی با تیمور لنگ، نادرشاه، شاه اسماعیل و. ندارد. از روزی که به شاهی رسید تا پایان عمر، مشغول لشکرکشی و تصرف و دست اندازی به سرزمینهای دیگر بود»(هینتس، 1386: 300). تفاوت کوروش با نادر و شاه عباس، این است که در دورۀ صفویان، مورخانی به غیر از مورخان درباری بودند، که واقعیات را به نگارش در آورند، اما در زمان کوروش، واقعیات تاریخی از زبان خود شاهان و کتیبه‌های آنان به یادگار مانده‌است. که قطعاً دلبخواهی و نیک جلوه دادن خود، و اهریمن دانستن دیگران بوده‌است. در دورۀ کوروش، نه مستشرقی مانند شاردن و. بود، نه ارتباطات ماهواره‌ای امروز، که خارج از نگاشته شاهان، واقعیات را به نگارش در آورد. به همین‌دلیل کوروش نمادی از حقوق بشر می‌شود و صفویان انحطاط و پستی. 

   برای مثال: در اساطیر ساسانی نیز رفتارهای سخت شاهان ساسانی، نسبت به مخالفان، به رفتار ملایم تعبیر، که مخالفان، خود سلطۀ پارسیان را پذیرفته‌اند. مثلاً در اساطیر ایرانی، شاپور اول، بزانوش سردار رومی را مانند یک دوست همه‌جا می‌برد(مقایسه شود با اسطوره دوستی کوروش با شاهان سرزمینهای تسخیر شده)، یا مالکه دختر طایر، شاه یمن، با رضایت خود، با شاپور دوم ازدواج می‌کند(مقایسه با ازدواج دختر آستیاگ با کوروش) و از راه وطن پرستی، قلعه الحضر را تسلیم می‌کند. اما طبق آگاهی تاریخی که در دست است و مورخان هم‌زمان رومی/یونانی به آن اشاره کرده‌اند، شاپور اول، بزانوش را با خشونت تمام می‌کشد، و با جنگ و درگیری زیاد، قلعه الحضر را تصرف و مالکه را به زور به همسری بر می‌گزیند(پیرنیا، 1383، 71). اگراز زاویه اسناد دولتی و تبلیغات ی صفوی به تاریخ می نگریستم، قطعاً شخصیت شاه اسماعیل و عباس، نماد بهتری از حقوق بشر می‌شد چون نه تنها مشروعیت شاهی‌آرمانی ایرانی را داشتند بلکه مشروعیت فقهی علمای شیعه و مرشد کامل صفویان نیز بودند. در نظریه سلطنت مطلقه دوره صفوی، پادشاه دارای همه صفات خداوند است او مانند خدا بی تعیّن و در عین حال جمیع اضداد است.پادشاه جامع و حمیع صفات الهی و نمونه انسان کامل است»(طباطبایی، 316-317). کسی نیست بپرسد جناب طباطبایی این توصیف از شاهان صفویه، شما را به یاد توصیفات اساطیر باستان، از کوروش و داریوش، که هرودت و گزنفون ناخواسته به آن مهر علمی زدند، نمی‌اندازد؟ این توصیف و توصیفات بسیار دیگری که از زبان علما و درباریان، در وصف نیکی و جنت‌مکانی شاهان صفوی بیان شده‌است، همانند همان نیکی و قانون‌مداری شاهان ایران باستان است که توسط مغان –ان باستان- ثبت و توسط مورخان یونانی به خورد تاریخ داده شد. کاتبان اساطیر – به قول طباطبایی اندیشۀ ایرانشهری- ایران باستان، به قول پیرنیا مغان بوده‌اند که همانند علما و قزلباشهای صفوی، به مدح  و ستایش شاهان و اربابان خود می‌پرداختند. با این تفاوت که توصیف مغان، تنها توصیف از شاهان ایران باستان، اما مستشرقان و مورخان غیردرباری در دورۀ صفویان، نکاتی خارج از ستایش ون درباری، نقل کرده‌اند.

    از دیگر  ایده‌های طباطبایی: ایران زمین یا ایران بزرگ کشوری با اقوام گوناگون بود که در آن، برابر اصول اندیشۀ ایرانشهری، شخصِ» شاه، خدای بر روی زمین، سبب‌ساز وحدتِ در عینِ کثرت آن اقوام بود و بدین سان، شاه، اگر نه یگانه نهاد، اما لاجرم، استوارترین نهاد این نظام به شمار می آمد.در کنار این نهاد، عوامل وحدت بخش دیگری چون فرهنگ ایرانی.توانست تداوم تاریخی، آیینی و فکری ایرانیان را در گذر سده‌های طولانی تضمین کند. فرهنگ ایرانی که اندیشۀ ایرانشهری در کانون آن قرار داشت و در دورۀ اسلامی با شعر و ادب فارسی در آمیخت، در کنار نهاد شاهی دومین ستون بقای ایران زمین به شمار می آمدفرهنگ ایران زمین مشروعیت یابی نهاد شاهی را نیز امکان‌پذیر می‌کرد(طباطبایی، 1380 : 115-116).

   این‌که می نویسد فرهنگ ایرانی مشروعیت یابی نهاد شاهی را امکان‌پذیر ساخت، درست است. کل فرهنگ و اندیشه ایرانشهری، در خدمت قدرت وایدئولوژی مشروعیت بخش شاهنشاهی پارسی بوده‌است. به همین‌دلیل ما فرهنگ ایرانی را نه فرهنگ مردمی، بلکه همان اسطوره‌های شاه‌پرستی قوم‌پارسی می نامیم. اما این‌که می‌گوید: ایران‌زمین کشوری با اقوام گوناگون با سهم مساوی در قدرت و شاهنشاهی نماینده همه اقوام بوده‌است، بی‌پایه و اساس است. شاهنشاهی/امپراتوری، ابزار یا بازتولید کنندۀ  قدرت ی قوم پارس برای سلطه بر سایر اقوام و حفظ متصرفات پارسها بوده‌است. مورد سوم هم که، شعر و ادب پارسی را تداوم یا احیای ایرانشهری می‌داند، هم درست است هم نادرست. نادرست از این جهت که شعر و ادب پارسی، نه نمایندۀ همه اقوام و فرهنگ آنان است و نه تداوم تکثر همه اقوام، بلکه از این نظر درست است که، همانند شاهنشاهی/امپراتوری، نه نمایندۀ همه اقوام، بلکه نماینده و ستایشگر سلطه قومی پارس بر دیگر اقوام بوده‌است، شعر و ادب پارسی نیز، تداوم پارس‌گرایی و شاهنشاهی پارسی بوده‌است. احیای اندیشۀ ایرانشهری، هم‌زمان شد با، احیای زبان پارسی، اساساًبا احیای زبان فارسی، اندیشۀ ایرانشهری احیاء شد. که هردو نتیجه احیای قدرت پارسیان در قالب سامانیان و. بود. چون  همان‌طور که ایشان اشاره می‌کند فرهنگ ایرانی مشروعیت دهندۀ نهاد شاهی(سلطه) است حامل اندیشه ایرانشهری هم زبان پارسی است، بنابراین، زبان پارسی هم، همانند اندیشۀ ایرانشهری(اساطیر شاه‌پرستی)، مشروعیت دهنده قدرت و سلطه قومی پارس، در قالب نظم شاهنشاهی است. چون شعر فارسی در ذات خود، مدح و ستایش است و احیای سلسله‌های ایرانی/پارسی(سامانیان و) با مداحان درباری چون رودکی و دقیقی و.، هم‌زمان شد با احیای شعر و ادب پارسی، که حامل خاطره‌های اندیشۀ ایرانشهری(اسطوره شاه‌پرستی) بود. بنابراین، شاهنشاهی/امپراتوری، فرهنگ و اندیشۀ ایرانشهری/اساطیر شاه‌پرستی، و زبان فارسی/مدح شاهانه، در پیوند باهم نه نمایندۀ همۀ اقوام، یا به قول طباطبایی تداوم وحدت در کثرت، بلکه ابزار سلطۀ قوم‌پارس و تداوم سلطۀ واحد(قوم‌پارس) بر کثرت(دیگر اقوام) بوده‌است  که در ادامه با تفصیل بیشتری اشاره خواهد شد:

   قبل از هرچیز باید اشاره کنم که واژۀ ایران‌زمین(ایران‌ویچ)، نه سرزمینی از قبل موجود که قومیتهای متکثری در آن زیست کرده‌باشند، بلکه مفهومی تخیلی، رویایی و  یا مفهومی مذهبی در مزداپرستی بوده‌است»(Gnoli,1993)، که قبل از مهاجرت/یورش ایرانیان(پارس/پارت)، به سرزمین ماد، که بعداً با سلطۀ پارسها، ایران نامیده شد، بوده‌است. ایران اصطلاح کلی برای توصیف تمامی اقوام از شرق تا غرب ایران نیست بلکه ارض موعود یا بهشت گمشدۀ پارسها/پارتها بوده‌است که، هرکجا را تصرف می‌کردند، ایران می نامیدند. ابتدا جنوب روسیه سپس خوارزم و افغانستان، زمانی هم بابل و سپس فلاتی که امروز ایران نامیده می‌شود1(گرنت در کرتیس، 1390: 47. نیولی، 1381: 185. پورداوود یسنا ج 1، 38. کریستن سن، 1343: 84گیمن ، 1378: 11. زرین کوب، 1368: 32). این مفهوم در دورۀ هخامنشیان کاربرد زیادی ندارد اساساًدر کتیبه‌ها به جای واژه‌ایران، بیشتر بر روی واژه پارس تاکید دارند برای این‌که خود را در مقابل مادها تعریف می‌کرده‌اند»(ویسهوفر، 1377، 13). مفهوم آریا/ایران، در ایران باستان از یک سو، معنی نژاده و اصیل‌زاده، یعنی خطاب به طبقات بالا -اشراف و ون و شاهزادگان - بکار می‌رفت (بریان ، 1380: 287). از سویی دیگر، به معنای خونی، قومی آن تاکید دارد  این اصطلاح را  نیز درمقابل اهالی بومی، که پارسها ممالک آن‌ها را تصرف کرده بودند و به آن‌ها به حالت تحقیر می نگریستند، به کار می‌بردند»(گورلیتس ، 1312: 3). که در هردو صورت، طبقات بالا  و قوم مهاجر، یک قوم(پارس) بود. چون در امپراتوری جدید، طبقات بالا همان قوم پارس مهاجر بودند، که سرزمین بومیها را(مادها و)، تسخیر کردند. در نتیجۀ فتح سرزمین بومیان، نهاد امپراتوری را برای حفظ متصرفات و جلوگیری از شورش بومیان/مادها، تشکیل که قوم مهاجمِ پارس، در رأس امپراتوری، به طبقۀ برتر، و طبقات پایین هم همان اقوام مغلوب بودند. حاملان آن(مفهوم ایران) هم قوم پارسها بودند. تفاوت پارس و پارت، حاصل تفاوت لهجۀ س و ت است و هردو نام یک قوم است»(فرای، 1344:  79). هردو نیز به معنی کناره و مرز است که از طرف مادها به مهاجران آریایی(پارس/پارت)، که تدریجاً به مرزهای آنان حمله ور می شدند، قالب شد(دیاوف، 1388: 243). اسم پارت در زبان قدیم همان پرثو(پارس) بود(فرای، 1368: 298). این واژه اسم جنسی است که از طرف قوم خانه‌نشین به همه اقوام چادرنشین و سواره‌ای که متناوباً به شرق ایران هجوم می بردند، اطلاق می‌شد(شجاع‌وند، 1389، ش23: 145). همین هجوم‌آورندگان که به مرزهای ماد رسیده بودند، با شکست نظامی مادها، سرزمین آن را تصرف و آن را ارض موعود خود، ایران‌زمین نام

تبارشناسی دو واژۀ ایران زمین و کُرد

 Sunday, December 20, 2015




زکریا قادری

تصور هژمونیکی از مفهوم ایران زمین، به عنوان سرزمینی که همۀ اقوام به اصطلاح ایرانی، از جملۀ کُرد را شامل می شود، وجود دارد. این مفاهیم توسط عقل هژمون پارسی مفصل بندی و به خورد اقوام غیرفارس داده شده است تصوری که، مفهوم ایران زمین ازلی بوده و از اغاز مفهومی ی/سرزمینی که شامل همه اقوام ایرانی بوده و هست و ابدی نیز باقی خواهد ماند. تعریف هژمونیکی که توسط اقوام غیرفارس از جمله کوردها نیز به طور ناخوداگاه پذیرفته شده است و اگر هم رد شده است در حد شعار و هیچ اگاهی و معرفتی در پشت اعتراض به این مفهوم شکل نگرفته است به همین دلیل در این مختصر بدور از هیاهوی ی و به شکل علمی به ریشه شناسی این واژه  خواهیم پرداخت تا قداست و تعریف هژمونیک عقل پارسی را به چالش بکشانیم در ادامه نیز پرتوی به چگونگی تکوین واژۀ کُرد در مقابل واژۀ ماد داریم. تبارشناسی را به کار می بریم برای اینکه این مفاهیم نه ذاتی و متافیزیکی بلکه ریشه در قدرت ی و سلطۀ هژمونیک قومی دارند.

ایران زمین
مفهوم ایران زمین یا ایرنم وئیچه» معنایی که امروزه از آن استبناط می کنند، به معنای سرزمینی متشکل از چندین قوم که جذب هویت مشترک ایرانی شده و ایران را فراتر از قوم تعریف می کنند، نداشته است. چون اساساً زمانی که مفهوم ایران-ویچ» خلق شده است ایرانی ها هنوز به سرزمین هایی که امروزه‌ ایران نامیده می شود، کوچ نکرده و با قومیت های ساکن امروزی فلاتی که بعدها ایران نامیده شد، آشنا نشده بودند. نباید واژه آریایی یا ایران ویچ را دقیقا به مردم ایرانی و یا مردمی که در ایران باستان می زیستند اطلاق کنیم به قول نولدکه، نباید آریانان را اصطلاحی کلی برای توصیف تمامی ایرانی از شرق تا غرب نسبت داد، چون  استرابون آریانا» را در شرق ایران دانسته است» (نیولی ،۱۳۸۱: ۱۸۵). ایران ویچ هیچگاه به معنای ایران کنونی و ملت های آن نبوده‌است، بلکه مفهومی تخیلی، رویایی و  یا مفهومی مذهبی در مزداپرستی»(Gnoli,۱۹۹۳) بوده است.

نیولی شواهد موجود در متون آشوری و هخامنشی در باره نام آریا هم چنین اشاره های هرودت و مولفان کلاسیک را قومی یا شاید دینی، نه ی، دانست نیز شواهدی نمی دید که زرتشت اصطلاح آریا را دال بر ملیت انگاشته باشد (Gnoli,۱۹۸۹,۳۲). در متون ایریا/اوستا، واژه اریا در مقام توصیف سرزمین ها یا مردمان ایریا و خورنه یا نعمت خداداد آنان به کار می رود؛ سرزمین و مردمانی را که زرتشتی اند از آنانی که نیستند، متمایز می کند(شهبازی،کرتیس،۱۳۹۱: ۱۵۳).  بنابراین، اصطلاح ایریا اساساً دین-بیناد است(Gnoli,Ibid,۶۸). و تمامی سرزمین هایی را که به اسم جهاد زرتشتی تسخیر می کردند ان را سرزمین خدادادی می نامیدند و از ان خود می کرده و ایران-ویج می نامیدند. از نظر نیولی واژه ایران زمانی شکل گرفت که ون زرتشتی ایریای مورد نظر را به خود اختصاص دادند و آن خطه را به آیین زرتشتی در آوردند و ایریایی های اوستایی سازمان ی کشوری نبوده است(ibid,۶۸).

ایران ویچ بهشت گمشده ای که تمام زیبای های گذشته زندگی آریایی را در خود منعکس کرده، طبعا زادگاه زرتشت هم تلقی شده است(زرین کوب،۱۳۶۸: ۳۲). مفهومی مذهبی و مکانی اساطیری در دین مزداپرستی بوده است. همان طور که هرتسفلد اشاره کرده است به معنی اگران یعنی سرزمین آتشکدهها بوده است یعنی جایی که دین مزدایی/زرتشتی حاکم بوده و آتشکده ها در آن دایر بودند، بنابراین مفهومی مذهبی که هرکجا مذهب مزداپرستی حاکم و آتشکدان ها را دایر کردهاند، ایران نامیدهاند. ایران ویج اسم قطعه خاکی است که نخست ایرانیان در آنجا ست گزیدند و به تدریج در مهاجرت های خود پیش رفته و سراسر ایران‌زمین (قادری: سراسر زمینی که ایران زمین خوانده شد) را گرفتند و تمام سرزمین تصرف شده را با همین نام خواندند، به تدریج این سرزمین نخستین جنبه قدسی و مینوی به خود گرفت و در ذهن ایرانیان به بهشت روی زمین تبدیل شد» .( پورداوود یسنا ج ۱ ۳۸ ). این مفهوم، بهشت گمشده آریایی های مهاجر به فلاتی که امروز ایران نامیده می‌شود، بوده است که درهر جا با زور شمشیر تصرف کردهاند مفهوم آرمانی خود، ایران ویچ، را به آن قالب کردهاند. زمانی که پارس ها با قدرت هخامنشیان سرزمین ماد کوچک و بزرگ را تصرف کردند و با نابودی آیین میترا، دین زرتشت را حاکم و آتشکده ها را دایر کردند، ایران زمین نامیده شد. ایران ویج همان ائیرین واجه  در اوستا یعنی سرزمین قوم آریا است. که ناحیه ای اساطیری بوده که هربار خواسته اند آن را ناحیه ای خاص بپندارند اول خوارزم-وندیداد- بعدها ناحیه آذربایجان شد(کریستن سن ،۱۳۴۳: ۸۴) در زمان ساسانیان نیز بابل سامی/عربی قلب ایرانشهر خوانده می‌شد(مسعودی به نقل از رستم وندی ۱۳۸۸: ۲۳). ایران ویچ ابتدا سرزمینی در جنوب روسیه بوده است- به قول مهرداد بهار میان رود ولگا بوده است-  سپس در مهاجرت به ناحیه خوارزم ، ایران ویچ به خوارزم قالب شد چون مسیر ورود آریایی ها به‌ایران بوده است. مارکوارت و نیبرگ و بنونیست و هنینگ گفته اند ایران ویچ، خوارزم است (گیمن ،۱۳۷۸: ۱۱).اکثر سرزمین های ایران ویچ (ایرنم وئیچه) مانند گوه، مرو،بلخ، نیسایه، هروایوه (هرات) و.بیرون از مرزهای فعلی ایران در سمت شرق و شمال شرقی قرار گرفته اند(گرنت در کرتیس، ۱۳۹۰: ۴۷). نیولی و ویتزل ایران ویچ را مرکز افغانستان می دانند(گرنت در کرتیس، همان: ۵۳). بنابراین، ایران ویچ» نوعی فضای زیستی متغییر بوده است که آریایی های ایرانی در سراسر آن دایم در حال کوچ بوده اند (زرین کوب،۱۳۶۸: ۳۲).  هر جایی را که تصرف کرده و در آن ساکن شده اند ایران ویچ نامیده اند. زمانی خوارزم، زمانی آذربایجان و دورانی هم بابل، شاید اگر مسیر مهاجرت ایرانیان (پارس/پارت)، به جایی غیر از سرزمینی که امروزه‌ ایران نامیده می‌شود، بود، اکنون ایران زمین جای دیگری در روی کرۀ زمین می‌بود.

مفهوم ایران قبل از ورود ایرانی ها (آریایی ها)-پارس/پارت- به فلاتی که بعداً ایران نامیده شد در استپ های جنوب روسیه تکوین یافته است ایرانی ها/پارس های مهاجم با ورود به این سرزمین درنتیجه شکست اقوام بومی، خود قوم حاکم و طبقات بالا دست شدند به همین دلیل بعد از حاکمیت و تثبیت سلطه پارس ها بر سرزمینی که بعداً ایران نامیده شد، مفهوم آریا هم به معنی نژاده و اصیل‌زاده، یعنی خطاب به طبقات بالا-اشراف و ون و شاهزادگان پارسی-است»(بریان ،۱۳۸۰: ۲۸۷). هم به معنای خونی، قومی آن تاکید دارد این اصطلاح را نیز درمقابل اهالی بومی که ممالک آنها را تصرف کرده بودند و به آنها به حالت تحقیر می نگریستند به کار می بردند» (گورلیتس ،۱۳۱۲: ۳). بنابراین واژه آریا هم به معنای قومی در مقابل اقوام بومی و هم به معنای اصیل و طبقاتی در مقابل طبقات فروتر که همان اقوام بومی زیر سلطه بودند به کار می رفت. مهاجران که در مقابل اهالی بومی انحصار قدرت را در دست گرفتند پارت/پارس ها- بودند که با شکست بومیان، مفهوم تخیلی خود، ایران/آریا را نسبت به اشرافیت حاکم خود (پارس) و به سرزمین های تسخیر شده قالب و در نهاد تشکیل شده امپراتوری، که ابزار حفظ سلطۀ پارس بر غیرپارس بود، در رأس هرم قرار گرفتند. اصطلاح ایران/آریا، در تأکید بر قوم-طبقۀ برتر پارسی بود که، در نتیجه غلبه بر اقوام بومی مغلوب و تاراج مازاد انباشت سرمایه آنان، به طبقۀ برتر نیز تبدیل شده بودند. بنابراین، واژۀ ایران جدای از آنکه بهشت گمشده پارس ها/پارت ها بود که هرکجا را تسخیر می کردند، آنجا را ایران می نامیدند، خطاب به قوم-طبقۀ برتر پارسی در مقابل اقوام بومی مغلوب به کار رفته است و برخلاف دیدگاه روشنفکران ایرانی، مفهومی کلی که خطاب به تمامی گروهای قومی ساکن در فلات ایران نبوده است. یعنی ساختاری نبوده است که کارگزاران قومی در درون آن به کنش بپردازند بلکه کارگزار پارسی مقدم بر ساختار ایرانی و تشکیل دهندۀ آن است و، همانطور که اشاره کردیم خطاب به قوم-طبقۀ برتر که، پارسها بودند در مقابل اقوام-طبقات مغلوب، به کار می رفت لاجرم ارتباط اقوام، نه متکثر و برابری، بلکه ارباب/بندگی و سلطه پارس بر دیگری بوده است که، امپراتوری ابزار نظامی/اداری حفظ سلطۀ قوم/طبقه برتر پارس و دین و اساطیر، همانند ایدئولوژی های امروزی، ابزار هژمونیک و ایدئولوژی مشروعیت بخش آن بوده است.

واژۀ کُرد
با تسلط ‌ایرانیان مهاجم بر سرزمین مادهای بومی، که بعداً ایران نامیده شد. ماد، کُرد شد. آغاز سلطه ایرانیان، پایان آزادگی مادها، پایانی که آغاز کُرد شدن آن‌ها بود. واژه کُرد از کرتاش، به معنای برده، که در کتیبه های هخامنشی خطاب به کارگران و سنگ تراشان کاخ های شاهنشاهی ، به کار می رفت، ریشه دارد. واژۀ کُرد در زبان پارسی میانه به صورت کرت» آمده است (ویکی پدیا) گردوئن بطلیموس، از گرده، معادل کورتش به معنی کارگر است. واژه کورت (کرت)، از همان کورتش عیلامی است(کهلان،۱۳۷۵: ۳۲۵). گرشویچ به درستی کلمه عیلامی کورتش را معادل لفظ ایرانی گرده می داند(گرشویچ به نقل از دیاوف ، همان:۳۰۴)و گرده ها، نیروی اصلی کارگری در ایران را تشکیل می دادند که داغشان می کردند.  چند بار از گردهای سلطنتی نام برده شده است که بی شک همان صنفی هستند که در بایگانی استخر به زبان عیلامی کورتش نامیده می‌شده و مسلماً برده بودند(همان). کردوخی های گزنفون نیز همان سامی شده تور» به معنی پهلوان است. که با کورتش به معنی کارگران قوی دست هم معنی است. بطلیموس و گزنفون، بعد از تسلط ایران بر ماد، قلمفرسایی کردهاند بنابراین بر تبلیغات ی پارس ها مهر علمی/تاریخی زدند. ساگارتی ها که هرتسفلد و هینتس، آنان را یکی از اجداد اصلی کُردها می دانند به معنی سنگ تراش است.(هرتسفلد در نیکیتین، ۱۳۷۷،۴۹. هینتس، ۱۳۸۶، ۵۵). کتیبه بیستون و منابع یونانی نام عمومی‌ ساگارتی به معنی سنگ تراش را بر ساکنین کُردستان جنوبی اطلاق کردند (کهلان، همان:۳۲۵). موسی خورنی ارگامزان را پسر سنه کریم و پدر اساطیری کُردستان شرقی می داند معنیش استاد ساختمان است (همان:۳۲۵). داریوش نیز در کتیبه بیستون مادها را به عنوان سنگ تراشان و تزئین کنندگان حرفه ای کاخ های خود معرفی می‌کند. واژۀ کُرد»یا کورت»در کتیبه های سومری نیز خطاب به زاگرس نشینان به کار رفته است. اما نه به معنی برده بلکه به معنای آزادگان، چون تمدن های میان رودان، هیچ گاه مانند ایرانیان نتوانستند تسلطی دایمی بر کُردها بیابند. بنابراین، واژه کرد یا کرت در تمدن میان رودان معنای برده نداشت. تغییر معنای واژه ها نسبت به فرهنگ، همیشه بوده است. مانند واژه آدم» که در بابل باستان به معنی فرد آزاد»، اما در دوران بابل جدید برده را آدم»می گفتند.(دیاوف،  ۱۳۸۸: ۳۰۳). بنابراین، با زیر سلطه رفتن مادها توسط پارس ها، ماد، کُرد یا همان کورتاش شد. کورتش در کتیبه های هخامنشی هم معنی مانیه»، به معنی برده است(همان). مری-پ-، به معنی اسیران و زندانیان است و از یاد نبریم که یکی از صنوف کورتش، کورتش مری. پ»نامیده می‌شود(همان). بنابراین با هجوم پارس ها به این سرزمین که بخش اعظم آن تا ری و اصفهان و.در دست مادها بود و ماد بزرگ نامیده می شد، ارض موعود» تخیلی خود را به نام ایران، به این سرزمین نام و تحمیل کردند. به همین دلیل پارس ها که با قدرت نظامی ‌توانستند مادها را شکست و حاکم شوند به قوم برتر واشرافیت حاکم را تشکیل دادند و مادها به قوم فروتر و برده یا همان کُرد شدند. که صرفاً از هنر آنها در کار ساختمان و معماری و همانطور که اردشیر خدادایان گفته است کل معماری و هنر پارسیان برگرفته از مادهاست و به قول دورانت حتی از زبان و کتابت مادها استفاده کردند. راز تغییر واژه از ماد به کُرد همین است. واژه ای است که پارس ها به مادها به معنی تحقیر که آنها را برده خود کرده بودند، گذاشتند و سعی در فراموشی خط و فرهنگ و حتی اسم ماد داشتند.

مادها که از اوج اقتدار به سنگ تراشان پارسی مبدل شده بودند، با اعلام بی نیازی به آن ها، توسط پارس ها، در کار سنگ تراشی، مخصوصا بعد از حمله اعراب، به دلایل اعتقادی، که نیازی به هنر ساختمان نداشتند، سر به دیار کوه و صحرا، به چوپانی پرداختند.  نام ماد، که از آزاده به برده سنگ تراش به معنای کرت-کرد تغییر معنا یافته بود،سپستر به رمه گردآنان و کوچ گران معنی یافت(ایوانف. مکنزی و ایوانف در ویکی پدیا). بعد واژه عامی شد که هر رمه گردانی از عرب و ایرانی و ترک گرفته را کُرد می نامیدند. اما عام شدن معنی کُرد، خاص بودن کُرد به معنای قوم کُرد را زیر سئوال نمی برد. معنای عام کُرد از مفهوم خاص قوم کُرد برساخته شده نه برعکس.  بنابراین، مادهای بخت برگشته با تسلط ایرانیان، به کُرد ملقب گشتنداز بخت و کیان خود بگذشتم و پردختم / چون کُرد بماندستم تنها من و این باهو »(رودکی).  سرزمین ماد با تسلطه نیزه های پارسی ایران زمین نامیده شد و برای حفظ تصرفات خویش و جلوگیری از عصیان دوبارۀ مادها نهاد سلسله مراتبی امپراتوری را تشکیل دادند که ابزار سلطه قوم پارس بر اقوام مغلوب باشد. بنابراین، ایران زمین همان فرمانروای پارس ها ‌است به همین دلیل تمامی مورخان و تداران تا قبل از ۱۹۳۳ اسمی از ایران نمی آوردند و همیشه این سرزمین و حاکمیت آن را تحت عنوان پارس می شناختند. ایران کشوری است که تا دهه‌ی ۱۹۳۰ در غرب پرشا، پرس نامیده می شد»(کاتوزیان،۱۳۹۲: ۳) تنها در ۱۹۳۳ آنهم با دستور رسمی رضاشاه به سفارتخانه های خارجی، آن هم تحت تاثیر پیشن هاد نازیست های آلمانی، ایران جایگزین پارس گردید(کاتوزیان،همان).

شایان تأمل است همانطور که واژه کُرد از طرف قوم غالب پارس بر ما قالب شد، واژۀ پارس/پارت نیز از طرف قوم کُرد(ماد) بر پارس های مهاجم به عنوان دنده و کناره قالب گشت. تفاوت پارس و پارت، حاصل تفاوت لهجۀ س و ت است و هردو نام یک قوم است»(فرای، ۱۳۴۴:  ۷۹). هردو نیز به معنی کناره و مرز است که از طرف مادها به مهاجران آریایی (پارس/پارت)، که تدریجاً به مرزهای آنان حمله ور می شدند، قالب شد(دیاوف، ۱۳۸۸: ۲۴۳). اسم پارت در زبان قدیم همان پرثو(پارس) بود(فرای،۱۳۶۸: ۲۹۸). این واژه اسم جنسی است که از طرف قوم خانه‌نشین به همه اقوام چادرنشین و سواره ای که متناوباً به شرق ایران(شرق ماد، قادری) هجوم می بردند، اطلاق می‌شد(شجاع‌وند،۱۳۸۹،ش۲۳: ۱۴۵).

نتیجه گیری:
مفاهیم بزرگ و مقدس چنان توخالی هستند که هزاران نفر را در درون خود زندانی و اسیر می کنند از جمله این مفاهیم که مقدس و متافیزیکی شده است و ما را در درون خود اسیر کرده است، مفهوم ایران زمین است. تارهای معنایی عنکبوت ایرانی، پروانۀ ذهن کُردها را در بند نگه داشته و تقدیری جز اینکه یا تارهای تنیده شده معنایی ایرانی را پاره کرد و یا به طعمه لذید عنکبوت ایرانی تبدیل شد، نداریم.

دال ایران چه به عنوان مفهوم و چه به عنوان مکانی جغرافیایی، عنصری از گفتمان دانش/قدرت پارسی و از مولدات آن است، نه تکیه گاه گفتمان ایرانی. بنابراین، ایران، ایران زمین، زبان فارسی، بخشی از متن گفتمان پارسی هستند، نه تکیه گاهی بیرون از متن که متن بر اساس آن تولید و یا بر آن تکیه کرده باشد. ایران زمین، سرزمین یا مفهومی خنثی نیست که، بوستان تاریخ ایران در درون آن روییده و میوۀ استبداد، ثمرۀ آن باشد بلکه خود از ثمرات استبداد پارسی است. وحی منزلی نیست که گفتمان دانش/استبداد ایرانی نتیجۀ تفسیر آن باشد بلکه خود از دال های اصلی گفتمان دانش/قدرت پارسی و لاجرم بخشی از متن گفتمان پارسی است، نه واقعیتی که مکان شکل گیری متن ایرانی باشد. واقعیتی خارج از متن دانش/قدرت پارسی/ایرانی وجود ندارد. بنابراین، مفهوم ایران زمین در درون گفتمان عقل ی پارسی و از فراورده های ایدئولوژیک آن است. از نظر روشنفکران ایرانی، دال متافیزیکی ایران، خدایی از قبل موجود است که، نه آغاز دارد نه انجام و، جهان تاریخ ایرانی را، از عدم به ظهور رسانده است، یا مکانی است لامکان، که تاریخ در درون آن اتفاق افتاده است. جغرافیای ایرانی مقدم بر تاریخ ایرانی/پارسی نیست بلکه تاریخ ایرانی/پارسی، مقدم بر جغرافیا و مکان ایرانی است. ایرانیت نه سرزمین و یا مفهومی ماقبل و مقدم بر فارسیت، که فارسیت یکی از اعضا و یا بخشی از آن باشد بلکه فارسیت مقدم بر ایران و، ایرانیت از دال های سلطۀ هژمون عقل پارسی است که، بر سرزمین های تسخیر شده توسط پارس ها، قالب گشت. خدای ایران، خالق هستی تاریخ پارسی نیست بلکه ذهن جمعی قوم پارسی است که فرافکنی و متافیزیکی شده است. بنابراین، برخلاف دیدگاه روشنفکران ایرانی که، مابین ایرانیت و فارسیت تفاوت می گذارند، ایرانیت نه تنها عام تر از فارسیت و ماقبل آن نیست بلکه از دال های گفتمان سلطه پارسی و ابزار هژمونیک آن است. تغییر واژه، از امپراتوری پارس به دولت مدرن ایران، نه ایران قدیم را عامتر از پارس می کند و نه تقدیر فارسیتِ ایران را تغییر می دهد. جدایی ایرانیت از فارسیت و عام تر جلوه دادن ایرانیت از فارسیت، همزمان با تحول امپراتوری پارس به ملت ایران در دوره رضاشاه: -تغییر نام از پرشیا به ایران را، مقامات آلمانی طرفدار حزب نازی به دیپلمات های ایرانی در برلن پیشنهاد کرده بودند»(کاتوزیان،۱۳۹۲: ۲۴۰)، - بود که روشنفکران ایرانی بنیان ایدئولوژیک دولت مدرن رضاشاهی را پی ریزی کرده و، بنیان تئوریک تغییر واژه را فراهم و، در توجیه سلطه دولت تک-قومیتی مدرن پارس(رضاشاه) بر سایر اقوام، مفهوم ایرانِ پلورال ِ چند قومیتی را برساخته و صورت متأخری را بر مادۀ قدیم تاریخ قالب کردند. بنابراین، ایران زمین، وحی» خارج از گفتمان و متن تولید شده، یا ارادۀ خدای ماقبل جهان تاریخ پارسی نیست بلکه خود بخشی از گفتمان است که متافیزیکی شده است. تشکل جهان ایرانی فقط در فاعل شناخت فارسی، پردازش شده است و چون فاعل شناخت فارسی به دلیل انحصار قدرت صاحب متن بوده است، شناخت خود را عمومی و به کل قومیت ها سرایت داده است.

تقدم دولت بر دموکراسی؟

چکیده:                                                                                 

 جنوب کوردستان که اکنون در آستانه برگزاری رفراندوم برای تشکیل دولت قرار گرفته است، اتفاق ی میان احزاب وجود ندارد. گروهی از تشکیل دولت و اولویت آن بر دموکراسی دفاع می کنند و گروه دیگری ندای اولویت دموکراسی و پارلمان بر تشکیل دولت را سر می دهند. هدف از پردازش این مقاله بررسی تقدم و تاخر دولت و دموکراسی و دولت و ملت نسبت به هم از نظر تئوریک و تاریخی و دلایل امتناع نظم/دولت کوردی در یک سده اخیر است. در بخش اول بیان خواهم کرد که دولت بر دموکراسی چه از نظر منطقی و چه از نظر تاریخی و فکری تقدم داشته است در بخش دوم دلایل امتناع ی دولت کوردی در صد سال اخیر را در عدم درک آن تقدّم و تأخر و امتناع مفهومی آن می دانم که به دلیل ذهنیت عرفانی و منطق عشیره، تئوریهای پسادولت چون دموکراسی و سوسیالیسم و فدرالیسم را برای مبارزات عملی پیشادولت خویش برگزیدیم.

تقدم نظری و تاریخی دولت بر دموکراسی

دولت به شکل امروزی آن پدیده ای مدرن و مربوط به اواخر قرن شانزدهم است. (وینسنت، 1376: 27) چهار مولفه دولت، ملت، سرزمین، جمعیت و حاکمیت است و ماندگارترین تعریف از دولت را ماکس وبر ارائه داده است که دولت یک جامعه انسانی است که به گونه‌ای موفقیت‌آمیز داعیه انحصار استفاده مشروع از نیروهای مادی و امکانات و ابزار لازم برای اعمال اختیارات خود در محدوده قلمرو معینی را دارد. مفهوم انحصار خشونت یا قهر مشروع در حقیقت بیان علمی حق حاکمیت و استقلال دولت به شمار می رود(وبر، 1387: 264-260).
دموکراسی واژه ای است برگرفته از واژه های یونانی دموس (
demos ) به معنی مردم و کراسیا ( cratia یا krato ) به معنی قدرت (یا، حکومت، حاکمیت). دموکراسی تا کنون در سه مفهوم به کار رفته است : اول، به معنای حکومت اکثریت ؛ دوم، به مفهوم حکومت قانون ؛ و سوم، به معنای تعدد نخبگان و گروه های قدرت. به طور کلی مفهوم دموکراسی شامل:  نشئت گرفتن قدرت و قانون از اراده مردم؛ آزادی بیان ؛ ؛محدود بودن اعمال قدرت حکومتی به رعایت حقوق و آزادی های فردی و گروهی ؛ تکثر و تعدد گروه ها و ارزش های اجتماعی ؛ اصل نسبیت اخلاق و ارزش ها، استقلال قوه قضاییه در جهت تضمین آزادی های مدنی ؛ تفکیک قوا یا استقلال سه قوه از یکدیگر(هلد، 1378: 34).

    اما بحث ما نه درباره تعریف دموکراسی و دولت، بلکه تقدّم و تأخر انها نسبت به هم است. اگر سیر تاریخی نظریه­های مربوط به دولت و دموکراسی را در نظر بگیریم ابتدا نظریه دولت توسط اندیشمندانی چون ماکیاول و ژان بدن و توماس هابز تدوین شد و سپس اندیشمندان لیبرالیسم و دموکراسی چون جان لاک و جان استوارت میل و روسو برای دموکراتیک کردن دولت و نظریه های مارکسیستی برای گذار از دولت ظهور کردند. ماکیاولی با گسست امر ی از امر قدسی(ماکیاولی، محمود،1391) زمینه نظری دولت مدرن را فراهم اورد و ژان بدن نظریه حاکمیت مطلقه دولت را تبیین کرد که آن را ویژگی اصلی دولت و، دو ویژگی آن را دائم بودن و مطلق بودن می داند. انچه دولت مدرن را تحکیم بخشید نظریه حاکمیت است که وفاداریهای محلی، مذهبی، فروملی و فراملی را هضم در وفاداری مطلق دولت کند.پس از وی توماس هابز نظریه حاکمیت حقوق را به سرانجام رساند نظریه های ان دو اندیشمند مبانی نظری دولت مطلقه را فراهم اورد(سینایی،1384: 25). در واقع بعد از تحقق حاکمیتهای ملی و طرح نظریه دولت مطلقه بود که به تدریج اندیشمندانی چون جان لاک و استوارت میل و. نظریه دموکراسی و لیبرال را برای دموکراتیک کردن ان ارائه دادند. یعنی اندیشمندان نظریه پرداز دولت و حاکمیت، مقدم بر نظریه پردازان لیبرالیسم و دموکراسی ظهور یافتند اساسا دموکراسی رابطه حقوقی فرد یا گروه های اجتماعی  با دولت را تعریف می کند. در صورت نبودن دولت، دموکراسی معنایی نخواهدداشت. در زمانی که دولتهای اروپایی زیر سلطه امپراتوری روم بودند، فکر دموکراسی معنی نداشت بعد از استقلال از روم و تحقق دولتهای خودی بود که دموکراسی و لیبرالیسم برای تعیین حدود دخالتهای دولت در امور فردی و حوزه خصوصی تدوین شد چون دموکراسی تعیین کننده رابطه ملتها با همدیگر نیست اتفاقا تضادهای ی ملتهای اروپایی از طریق جنگ و قدرت حل و فصل می شد نه دموکراسی. بنابراین، دموکراسی تنها بعد از تحقق دولت کوردی معنا خواهد یافت. رابطه کوردستان با بغداد رابطه دو ملت و دو دولت است نه رابطه گروهی اجتماعی و طبقاتی با دولت که با دموکراسی حل شود.

    از نظر تاریخی نیز ظهور طبقه بورژوازی که پری اندرسون وماکس وبر آن را تشریح کرده اند ابتدا در اتحاد با شاهان در مقابل قدرتهای فروملی فئودالیسم و حاکمیتهای فراملی کلیسا از دولت مطلقه حمایت کردند. ظهور دولت مدرن در اروپا بعد از معاهده وست فالیا در سال 1648 با تشکیل دولتهای مطلقه ممکن شد و بعد از نابودی حاکمیتهای فراملی کلیسا و فروملی فئودالیسم و تثبیت دولت بود که بورژوازی بر ضد دولت مطلقه در انقلاب فرانسه قیام و در مسیر ازادی و دموکراسی گام برداشت. یعنی تحقق حاکمیت ملی و دولت و انتقال وفاداریهای فروملی و فراملی به وفاداری ملی، مقدم بر توسعه دموکراسی و ازادی بوده است که امروز نیز در کوردستان با وفاداریهای فراملی چون امت اسلامی و فروملی چون حزب مواجه هستیم که تنها با حاکمیت دولت می توان وفاداری ملی را ایجاد کرد چون تشکیل دولت حتی مقدم بر تکوین ملت است.

تقدم دولت بر ملت؟

مباحث مربوط به قومیت و ناسیونالیسم را می توان در دو مکتب کهن گرایی Primordialism و ابزارگرایی instrumentalism یافت. (،1378: 143). کهن گرایانی چون برگر(55 Berghe,1981,)، و ور قوم را پدیده ای کهن می دانند ورناسیونالیسم قومی را شکل خاصی از ناسیونالیسم می داند وی الگوی غالب ت جهان معاصر را فرایند ملت پاشی nation destroying تلقی می کند تا ملت سازی nation building  ور ضمن رد بقای مفهوم دولت-ملت مفهوم ملت را با قومیت مرتبط وناسیونالیسم واقعی را ناسیونالیسم قومی می داند(connor,1972,24)  اما ابزارگرایانی چون اندرسون(Anderson,1983,143) هابزبام (هابزبام،1382: 20) معتقد هستند که ملتها پدیده هایی مدرن هستند و توسط دولتها برساخته شده اند. این دولتها بودند که با استفاده از امکانات دنیای مدرن، با استفاده از ایدئولوژی ناسیونالیسم ملتها را برای همبستگی ی برساختند و تحقق دولت مقدم بر تشکیل ملت است. اسمیت نظریه میانه را ارائه داده است که قوم پدیده ای کهن است اما تشکیل ملت و تحقق ان پدیده ای مدرن و منوط به تشکیل دولت است(اسمیت،1383: 10). در نهایت باید گفت اگرچه قوم پدیده ای کهن است اما تنها با تشکیل دولتها است که ملت تشکیل و اگاهی بر ملت مبنای رفتار ی می شود. در کوردستان چون دولتی برای تشکیل ملتی متشکل از افراد نداشته­ایم، حقوق فرد و رابطه حقوقی فرد با دولت که موضوع دموکراسی و لیبرالیسم است، معنی ندارد.

ناکامی جنبش کورد در تحقق دولت

در بخش قبلی اشاره کردم که چه از نظر تاریخ عینی و چه مفهومی، دولت بر دموکراسی تقدم داشته است و یکی از دلایل عدم توفیق جنبش کوردی در صد سال اخیر، سوای عوامل بین المللی، در عدم درک ان تقدم و تأخر است که مفاهیم پسادولت چون دموکراسی و سوسیالیسم و خودمختاری را بر دولت اولویت و مفاهیم پساتاسیس را برای دوران پیشاتاسیس بکاربردیم که باعث تضاد تئوری و عمل و در نهایت امتناع مفهومی دولت کوردی به امتناع ی ان انجامید.

   ناسیونالیسم کورد از یک سو، به قول اولسون، از دل تکایا و عرفان زایش یافت از سوی دیگر بر مبنای منطق ایل و عشیره، احزاب به اصطلاح مدرن تشکیل شدند یعنی عقل ی احزاب همچنان عقل عشیره از سویی و ذهنیت عرفانی از سوی دیگر بود. عقل عشیره و امارت مانند اردلان و بابان و بدلیس که همیشه بر ضد همدیگر، به امپراتوری دیگری پناه می بردند، در منطق احزاب بازتولید شد البته با توجیهات مدرن فدرالیسم و خودمختاری. از سوی دیگر بدون نقد مبانی عرفانی ت متافیزیکی کوردی، ناسیونالیسم شکل گرفت اما ذهنیت کورد همان زیبایی شناسی عرفانی بود که برخلاف امر ی که اصل بر تضاد با دیگری است، با توجه به اصل همدلی عرفان اصل را بر همکاری و دوستی با دیگر ملل گذاشت و بر مبنای همان ذهنیت عرفانی به جای تلاش در مبارزه با دیگری برای تحقق دولت کورد، حول محور شعارهای انسان دوستی با سایر ملل با توجیهات سوسیالیسم و فدرالیسم و دموکراسی رفت غافل از انکه این مفاهیم دکوراسیون بود و دولت چهارچوب خانه. در عرفان فرد باید هضم در کلیت خدا شود برخلاف فلسفه که کلیت را به زمین می آورد. یعنی اصل عرفانی تمنا به درگاه خدا، به تمنا به درگاه دولتهای مسلط بر کورد در قالب درخواست خودمختاری و دموکراسی شد و به جای سعی در تحقق کلیت دولت، در کلیت دولت دیگری هضم شدند. عمل(مبارزه مسلحانه) چون تراژدی در پی شکستن کلیت دولت دیگری بود اما نظر چون عرفان در پی هضم شدن در کلیت دولتهای دیگری بود و کورد همچنان به خاطر عدم درک تاریخیت ان مفاهیم، قومی بی تاریخ که در چرخه تکراری تاریخ ناتاریخ خارج نشده است.

    ناسیونالیسم عرب و فارس به دلیل ظهور طبقه متوسط و نخبگان، توانستند ناسیونالیسم را از حالت متافیزیکی خارج و آن را با تاریخ و فرهنگ خویش پیوند بزنند که مبنای رفتار ی شد اما کورد از یک سو به دلیل ذهنیت عرفانی و از سوی دیگر به دلیل بافت سنتی و فقدان نخبگان طبقه متوسط، ناسیونالیسم در حالت متافیزیکیِ حقوقی و اخلاقی باقی ماند و نتوانست با تاریخ و فرهنگ کورد پیوند زده شود که مبنای رفتار ی گردد. به همین دلیل اگرچه در شعار، ناسیونالیسم و ملت وجود داشت اما مبنای رفتار ی احزاب، همان وفاداری فروملی حزب- عشیره بود که دیگری و غیر احزاب نه دولتهای مسلط بلکه دیگر احزاب کورد بودند همین مسئله را امروز در کوردستان مشاهده می کنیم که هرحزبی به جای توافق با دیگر احزاب بر ضد دولت دیگری، با دیگری مسلط، در رقابت با حزب کوردی توافق می کنند. به هرحال از یک سو، یا باید نخبگان و روشنفکران مبنای نظری نظم/دولت کوردی را تئوریزه کنند همانند کاری که روشنفکران ایرانی برای تشکیل دولت مدرن انجام دادند که رضاخان صرفا برایند ی قلم ان روشنفکران بود  یااز سوی دیگر، باید دولتی عاقل با قدرت و امکانات مدرن، وفاداری ملی را جایگزین وفاداری فروملی و فراملی کند، به قول هابزبام دولت، باید ملت سازی کند همانطور که دولت مدرن رضاخان و اتاتورک به این کار پرداختند که متاسفانه تاکنون هردو در جنبش ملی کورد غایب بوده­اند و کورد همچنان قومی بی تاریخ و ت ان متافیزیکی-عشیره باقی مانده است. اکنون نیز با همین مشکل مواجه هستیم پارتی با گفتمان رقیب ملت دموکراتیک پ ک ک از سویی و گفتمان دموکراسی خواهی احزاب اپوزسیون داخل چون گوران روبه رو است اما تنها اصلی که پارتی به ان استناد می کند اصل حقوقی تعیین سرنوشت یا اصل اخلاقی مظلومیت کورد است که همان محدود ماندن ناسیونالیسم به متافیزیک حقوق و اخلاق است. پارتی با وجود انتخاب مسیر درست، فاقد هرگونه گفتمان مشروعیت بخشی است(قادری،2016: مقدمه) چون اصل تعیین سرنوشت در نهایت مشروعیت بین المللی برای وی به ارمغان خواهد اورد نه داخلی و در دو دهه اخیر با وجود فقدان عقل ملی در ملت سازی، اکنون مسیر درست را انتخاب کرده است چون گفتمان فدرالیسم و دموکراسی احزاب روژهه لات و ملت دموکراتیک پ کک، تئوریهای پساتاسیس و مربوط به دوران بعد از تشکیل دولت است.

   همچنین، در اقوام دیگر مثل ایران ابتدا دولت تشکیل و ناسیونالیسم تئوریزه شد، سپس ایدئولوژیهای سوسیالیستی و لیبرالیستی برای تنظیم رابطه فرد و دولت یا تحقق عدالت در درون دولت ظهور کردند اما در کورد هنوز ناسیونالیسم تئوریزه نشده و دولت تشکیل نشده بود که با سیل ایدئولوژیهای چپ و اسلام ی و لیبرالیسم مواجه شدیم که همگی یا فراملی هستند یا فروملی و در حالی که برای دیگریها به توسعه طلبی دولت یا دموکراتیک کردن آن کمک کرد، در میان کورد بدون چهارچوب دولت، تنها به هضم شدن در دولتهای دیگری منجر شد. چون کوردستان بی تاریخ و متافیزیکی است بدون درنظر گرفتن تقدم و تاخر انها، در دوران پیشاتاسیس، نظریات پساتاسیس را الگوی رفتاری خویش کردند و به همین دلیل قادر به تحقق دولت ملی نشدند. در نهایت باید اشاره کنم که شعار پایان دولت ملت در خاورمیانه مقرون به صحت نیست چون اصلا دولت ملتی شکل نگرفته است که ندای پایان ان را سر دهیم دولتهای ترک و ایران با شعار نئوعثمانیسم و ایران فرهنگی یا هلال شیعیسم، روپوش همان امپراتوریهای قدیم هستند و در واقع باید ندای پایان عصر امپراتوریها را سرزد یا همان طور که ور اشاره کرده است عصر ملت پاشی و ظهور ناسیونالیسم قومی و دولت قومی است.

نتیجه گیری:

آنچه در این مقاله مختصر در پی پردازش آن بودیم، بررسی تئوریک و تاریخی تقدّم و تأخر دولت و دموکراسی نسبت به هم بود. دریافتیم که  در غرب به عنوان مهد مفاهیم ی چه از نظر تئوریک و چه تاریخی ابتدا نظریه دولت و حاکمیت مطلق تشکیل و سپس مفاهیم دموکراسی و آزادی معنا یافت و اشاره کردم که عدم رعایت این تقدّم و تأخر در کورد یعنی اولویت دموکراسی بر دولت، مانع  از نتیجه گرفتن جنبشهای کورد در یک سده اخیر شد.

   دولت در هر جامعه ایی بر مبنای عقل ی ان ملت شکل می گیرد. هگل اشاره کرده است که نگاه هر قوم به خدا نوع نگاه ان قوم را به دولت تشکیل می دهد و روح آیینی هر قوم روح دولت ان قوم را شکل می دهد. برای مثال دولتهای اکنونی ایرانی و عربی، ریشه در روح مذهبی آنها دارد که فره ایزدی در قالب ولایت فقیه و روح عصبیت اسلامی- عربی در قالب بعث و داعش بازتولید شده است. دولت کوردی اگر بر مبنای روح آیین کوردی نباشد صرفا دولتی مصنوعی و محدود، بدون مشروعیت باقی می ماند که فقدان مشروعیت، با دیکتاتوری و نیروهای امنیتی پُر خواهد شد یا به ستیز حزبی منجر می شود همان چیزی که اکنون شاهد ان هستیم. دولت مفهوم عامی هست اما از نظر تاریخی هر دولت متناسب با روح ان قوم شکل می گیرد و در فقدان آن روح، اعضای بدن که همان احزاب هستند مثل امروز متلاشی می شونددولت چارچوبی از ارزشهاست که در درون آن زندگی عمومی جریان می یابد و خود قدرت عمومی را در جهت تحقق آن ارزشها به کار می برد» (Dyson, 1980: 271) اکنون پرسش این است که چهارچوب ارزشی کورد چیست همان چهارچوب ارزشی که در ایران و اعراب یعنی زرتشت شیعه و اسلام مبنای تشکیل دولت- امپراتوری امروزی انها شده است. روح کورد اگرچه به شکل اگاهانه در ما فراموش شده است اما به طور سمبلیک در نظم غریزتا پلورال مذهبی و فرهنگی و زبانی ان از یک سو و ایینهای کلاسیک کوردی چون ایزدی و یارسان و طریقت های عرفانی باقی مانده است که تنها با احیا و بازاندیشی ان امکان تحقق دولتی غیردیکتاتور کوردی وجود دارد چون دولت صرفا مسئله ایی حقوقی نیست. ریشه این ایینها و نظم پلورال کوردی، ایین کوردی میترا (هوفر، کلوسکا، 1385، 365. رستم پور،1381.هرودت به نقل از کریستن سن ،1382، 70.رجبی،1380، 29.)به معنی قرارداد اجتماعی(اشمیت در کلوسکا، 1385، 388-390. میه، 1384، 15-16. هین،1385: :119) و پردیس می باشد(قادری،2016) که بعد از خرمدینان، به دلیل امتناع ت و سخن، پوست عرفان بر تن کرد و تولد ناسیونالیسم کورد از دل عرفان بدون تامل در مبانی میترایی آن بود متاسفانه محدودیت این مقاله اجازه تفصیل ان را نمی دهد اما متاسفانه ت امروز احزاب کورد، از فرهنگ کوردی گسسته است و فرهنگ کوردی ذکر شده به امری سمبلیک تقلیل و از آن ت زدایی شده است و این شکاف ت کوردی با فرهنگ میترای متبلور شده در ایزدی و یارسان و تصوف، هنوز مورد تامل قرار نگرفته است. در آیین مهر از یک سو، هیچ اصول و ماهیت از پیش تعیین شده برای توافق وجود ندارد و از سوی، دیگر نظم پلورال کوردی هیچ سرکرده برتری را نمی پذیرد بلکه توافق با رضایت تنها معیار تشکیل کل یا دولت است. یعنی کل یا دولت در کورد چیزی فراتر از توافق جزئیات و وحدتی سوای توافق کثرتها نیست.

منابع:

1-       ن.ک. اندرو وینست، نظریه های دولت، ترجمه حسین بشریه، تهران، نشر نی چاپ ششم 1387، ص 79

2-       1- دکتر حسین بشریه، جامعه شناسی ی ایران، تهران، نشر نی چاپ پانزدهم 1387، ص 301

3-       - هلد، دیوید(1378) ،مدلهای دموکراسی، ترجمه عبّاس مخبر،تهران:انتشارات مطالعات ن .

4-       مور،برینگتن.(1375).ریشه های اجتماعی دیکتاتوری و دمکراسی،ترجمه حسین بشیریه.تهران:مرکز نشر دانشگاهی.

5-        اسمیت، انتونی دی(1383) ناسیونالیسم نظریه، ایدئولوژی، تاریخ، ترجمه منصور انصاری، تهران موسسه مطالعات ملی

6-      کاتم، ریچارد، ناسیونالیسم در ایران ، ترجمه احمد تدین، تهران، کویر، 1375.

7-      هابزبام، ای.جی(1382) ملت و ملی گرایی پس از 1870، ترجمه جمشید احمد پور، تهران نشرنیکا.

8-       اشمیت، هانس پیتر، (1385)،مسئله اصلی مطالعات میترای هند و ایرانی، ترجمه مرتضی ثاقب فر، در کلوسکا و دیگران، دین مهر در جهان باستان، تهران: توس.

9-       هین، جان، (1385)،شناخت اساطیر ایران، چ10،ترجمه، ژاله اموزگار و احمد تفضلی، تهران: چشمه.

10-    قادری، هیرش، نقدی بر دولت ایرانی و عربی و طرحی از دولت کوردی.2016.

11-    قادری، هیرش، عقل ی ایرانی و هویت خواهی کوردها،چدوم، کانادا:2016.

12-    Olson,Robert, the emergence of Kurdish nationalism,university of texas press,1989.

13-    Weber, M. , Economy and Society, An Outline ofInterpretive Sociology, University of California Press, Berkeley, 1978.



قلعه کوردستان

مقدمه:

در قلعه حیوانات، هنگامی که اسپ و خر و گاو به شدت مشغول کار کردن و آوارگی و تلف شدن هستند، خوکهای حاکم با صرف هزینه های گذاف، مشغول مذاکره و گردهمایی(کوبوونه وه) و در پایان آن صدور بیانیه(راگیاندن) می باشند. مسئولیت حکومت وظیفه خطیری است برای نجات مردم به همین دلیل باید شیر و سیب را که به آنها انرژی می دهد در انحصار خویش داشته باشند و هیچگاه به خاطر نجات و سعادت مردم از قدرت کنار نمی گیرند. گله مطیع برای رسیدن به سعادت باید از چوپان اطاعت کند و مسیرهای سخت و پرخطر را پشت سر بگذراند وگرنه طعمه گرگها خواهند شد. حتی گوسفندانی چند را طعمه گرگها کردند تا بقیه گوسفندان درس عبرت بگیرند. در این برهوت کوردستان، عشایر به تمداران قوم تبدیل شده اند و مداحان و ادیبان به متفکران آن لاجرم هنوز گردو غبار تحلیل و انتقاد بر روی آن ننشسته است و ذهنیت خیر و شر ایرانی و حکم و قضاوت عربی مجالی برای ظهور انتقاد و عقل کوردی نمی دهد. عشایر به اشرافیت تبدیل گشتند و پیشمرگه به گلادیاتور و برده. دیگریها به امپراتوری که اشرافیت به خاطر رضایت و لذت آنها، گلادیاتورها را به میدان نبرد فرستاد. در تقدم عصبیت حزبی بر فکر ملی، مداحی به معنی خوب و باش بودن است و انتقاد به معنی جاش بودن. در الگوی حکمرانی کوردی نه اخلاق وجدانی باقی مانده است نه ملتی. فرهنگ به ابزار تبلیغات مشروعیت بخشی حزبی تقلیل یافته است و اقتصاد شکم آن و امنیت بازوی آن اما خبری از سر فضیلت نیست.

وضعیت روشنفکران اقلیم

اقلیم کوردستان به دلیل اینکه غرق در عصبیتهای حزبی است و نویسندگان آن نیز هرکدام به حزبی وابسته هستند، بعد از دو دهه حکمرانی کوردی، هنوز به شکل یک کل مورد تامل قرار نگرفته است. ناروشنفکران اینجا یا مقلدان روشنفکران ایرانی و عرب هستند و بدون درک جامعه خودی مفاهیم آنها را تکرار می کنند یا به دلیل وابستگی مالی و احساسی به حزبی، چون ماهی دردریا قادر به دریافت درستی از عقل نامعقول حزبی در کوردستان نیستند و هنوز التفاطی به منطق ت و اقتصاد اینجا نیافته اند. احزاب از ت کوردی فرهنگ زدایی کردند که با تزریق ایدئولوژیهای غربی سعی در پر کردن خلا فرهنگی خویش دارند و ادیبان از فرهنگ کوردی ت زدایی. در جنبشهای کوردی عمل بر فکر پیشی گرفت و بدون مبانی فکری با سیستم حزبی که بازتولید عشایر قدیم است، عجین گشت و منطق محدود احزاب نه تنها به تکوین آگاهی ملی کمکی نکرد بلکه مانع از تکوین آن گشته است. بعد از دو دهه تحقق عقلانیت حزبی در اقلیم کوردستان مداحی و فحش دادن جایگزین تحلیل و تفسیر گشته است. منطق روشنفکران اینجا یا تقلید از روشنفکران ایرانی و عرب است بدون اینکه مسئله اینان، مسئله روشنفکران عرب و ایرانی باشد و یا تفاوت چندانی با بقیه قلم به دستان حزبی ندارند و انرژی فکری خویش را به ناسزاگفتن از حزبی و مداحی حزب دیگر گذاشته اند در حالی که نه مسائل کوردستان و موانع ازادی آن همانند ایران و کشورهای عربی است که به تقلید از آنها ندای سکولاریسم سر بزنیم و نه فحش دادن به حزب حاکم از تریبون حزب مخالف، انتقاد ی و علمی است چون حزب پخش کننده افکار و نوشته های ان منتقد، هیچ تفاوت بنیادی با حزب مورد حمله ندارد تفاوتها در موقعیتهای متفاوت و ضدت و ضعف قدرت است نه در ماهیت انها. بنابراین، هنوز نه این حزب و ان حزب بلکه عقلانیت نامعقول حزبی به طور کل مورد تامل و انتقاد قرار نگرفته است. در اقلیم کوردستان، وحدت وجود حزبی حاکم است و ماهیت ها هیچ اعتباری ندارند. ایسم ها وایدئولوژیهای متفاوتی چون ناسیونالیسم و سوسیالیسم که بر روی خود گذاشته اند، به تغییری در رفتار ی انها منجر نگشته است. در اینجا ماورا ایسم ها و ماهیتهای متفاوت، تنها یک عقل حاکم است که همان عصبیت حزبی است و تفاوت ایسم ها به معنی تفاوت رفتار ی احزاب نیست تفاوت احزاب در تغییر موقعیت و شدت و ضعف قدرت آنهاست. تفاوتی بین پارتی به عنوان حزب حاکم و گوران(تغییر) به عنوان حزب اپوزسیون جز در موقعیت قدرت وجود ندارد لاجرم آن روشنفکرای که از کانال گوران به نقد پارتی و برعکس می پردازد، نه درکی از انتقاد ی دارد و نه عقلانیت حزبی و، بازتولید همان مداحی و نفرینهای عشایر البته در قالب مفاهیم مدرن علوم اجتماعی است. اگر نگاه گذرایی به تاریخ چند دهه اخیر داشته باشیم احزاب در موقعیتهای مختلف نقشهای همدیگر را که قبلا منتقد ان بوده اند، برعهده گرفته اند. زمانی پارتیpdk با ایران و یکیتی با بعث که بعدا یکیتی با ایران بود و پارتی با بعث ومثالهای فراوان دیگری که می توان زد و محدودیت این مقال امکان وارد شدن به جزئیات تاریخی را نمی دهد راقم این سطور، تنها نتایج انتزاعی و مفهومی ان را بیان خواهم کرد. بنابراین، دلیل تضادهای حزبی مفاهیم تبلیغی و انتزاعی چون ناسیونالیسم و سوسیالیسم یا مدرنیت نیست پشت تمامی برنامه های احزاب، عصبیت ومنافع جزئی حزبی نهفته است نه منافع کلی کورد. مبنای رفتار ی احزاب نه مفاهیم تبلیغی بلکه ناخوداگاه ی و مخیله عصبیت حزبی است که چون امارت و عشایر قدیم در رقابت با همدیگر هرکدام به امپراتوری دیگری پناه می برند. لاجرم قلم به دستی که از کانال این حزب به نقد ان حزب می پردازد همان مداح و شاعر دربار امارتهای قدیم است نه منتقد ی مدرن. در عدم درک اکنونیت که از سویی همان بازمانده سنت قدیم عشیره و امارت در لباس حزب و مداحی شاعران در لباس مفاهیم علوم اجتماعی است و از سوی دیگر دولتهای مدرن دیگری بازتولید همان امپراتوریهای قدیم در لباس چندقومیتی هستند، گذشته زمانی به گذشته تاریخی تبدیل نشد لاجرم امکان پرتاب شدگی به آینده وجود ندارد. در زیر سایه امپراتوریهای قدیم به بازتولید امارتهای قدیم با مداحی ادیبان می پردازیم اما از مفاهیم مدرنی چون دولت و مدنیت برای توجیه آن استفاده می کنیم.

 دیگر منتقدان به تقلید از روشنفکران کشورهای همسایه مبلغ مفاهیم آنها هستند غافل از انکه مفاهیم روشنفکران در هرجامعه ایی باید از دل ت و جامعه ان کورستان تراوش کند نه به تقلید از دیگران. برای مثال یکی از مفاهیمی که تنی چند از روشنفکران و تمداران اینجا بر روی ان مانور می زنند و بودجه های عظیمی را صرف تبلیغ ان می کنند مفهوم سکولاریسم است. در حالی که وضعیت کوردستان با کشورهای عربی و ایران تفاوت بنیادی دارد. در کوردستان ما نه با سنت فقهی یا انباشتگی فرهنگ اسلامی روبه رو هستیم و نه با حاکمیت ایدئولوژیک دینی و عقیدتی که سکولاریسم مسئله اینجا باشد. سکولاریسم کشورهای عربی و ایران که وما سکولاریسم غربی نیست که واکنشی به قدسانی کردن امر عرفی در دستگاه حاکمیت کلیسا بود، واکنشی در مقابل حاکمیتهای ایدئولوژیک و تئوکراسی و سنت عظیم فقهی دینی بود در واقع سکولاریسم مرحله پسا مفاهیم دینی است در حالی که کوردستان در مرحله ماقبل مفاهیم دینی و ی است. حتی دستگاه اسکولاستیک و استبداد دینی مربوط به مرحله از پیشرفت تاریخ است که سکولاریسم پیشرفته تر از ان اما در اینجا هنوز به ان مرحله گذار نکرده است که راه حل ان را از سکولاریسم می جوییم در اینجا هاله ای از تقدیسات متافیزیکی بر روی احزاب یا حاکمیت وجود ندارد که سکولاریسم مسئله ما باشد که البته نبود این مقدسات و حاکمیت تئوکراسی به معنی وجود ازادی و مدنیت نیست چون همانطور که گفتم اینجا دنیای ماقبل مفاهیم است چرا که در میان هوریها و مغولان نیز استبداد دینی و فکری نبوده است چون حاکمیت مانند اینجا بر مبنای فکر وایده خاصی بنیان گذاشته نشده است که با فکر و مفاهیم عکس ان، انتی تز ارائه دهیم. دشمن ازادی و مدنیت در اینجا اسلام نیست که سکولاریسم راه حل باشد بلکه عقل امنیتی و نظامی حزبی از سویی و عقده های جنسی از سوی دیگر است که متاسفانه اکنون در قالب مفهوم امنیت به قانون تبدیل گشته است که در مقاله قبلی به ان پرداختم. مبنای رفتار ی احزاب در اینجا عصبیت غریزی است نه مفاهیم، مخیله نای عشیره و امارت قدیم است نه مفاهیم ی. در اقلیم کوردستان اسلام ی نتیجه تحول جامعه یا عذاب وجدان جامعه به دلیل غربی شدن نیست. اسلام ی در کشورهای همسایه نتیجه درونیت ناشی از شکست ایدئولوژیهایی چون ناسیونالیسم و لیبرالیسم و عذاب وجدان آن بود اما در اینجا نه درونیتی وجود دارد که تامل ان باعث ترشح ایده هایی چون اسلام ی شود و نه تاریخ کشورهای همسایه - چرخشی یا خطی- که منجر به ظهور اسلام ی شده باشد. اسلام ی در اینجا همانند خود روشنفکران اینجا، مقلد همسایه ها هستند نه نتیجه تحول درونی جامعه. به همین دلیل احزاب اسلامی، در دنیای ماقبل مفاهیم اینجا که در اتش عصبیتها و سنتهای قبیله ایی می سوزد با وجود مذهبی بودن مردم، موفقیتی در کسب اراء مردم نیافتند و هیچ گاه نتوانستند اسلام ی به عنوان یک ایدئولوژی مدرن را به گفتمان تبدیل کنند. آنچه در اینجا به عنوان اسلام ی در سطح یک گفتمان در حال ظهور است نه نتیجه تحول جامعه و تغییر فکر روشنفکران، بلکه برساخته سوژه متوهم و معلق یکیتی -  سلیمانیه است. جنبش یکیتی در آغاز ظهور خویش، خود را در مقابل پارتی که حزبی سنتی و عشیرتی بود، به عنوان حزبی مدرن و روشنفکرانه معرفی کرد و لقب پاینتخت روشنفکرای را بر روی سلیمانیه که یکیتی نماینده آن است گذاشتند. این در حالی است که خود سلیمانی یکیتی نیز در آتش سنت عشیره می سوزد اما به دلایل ی تضاد با پارتی، مهر روشنفکری را بر خود زدند و درواقع ماهیت خویش را به دیگری پارتی فرافکنی کردند اما بعد از توافق ی با پارتی، به دلیل اینکه در اینجا ت مقدم بر فکر است، امکان فرافکنی وجود عشیره سنتی خویش به پارتی که دیگر دوست ی بود، وجود نداشت به همین دلیل سوژه معلق یکیتی که در توهم روشنفکری است به دنبال دیگری می گشت که آن را نماد سنت تعریف تا به تثبیت خود به عنوان مدرن تداوم دهد که باعث تولید گفتمان اسلام ی گشت. اکنون شخص ملابختیار و دستگاه روشنفکری سرمایه گذاری عظیمی در نقد اسلام ی و تبلیغ سکولاریسم دارند که چیزی جز تعریف دیگری سنتی برای فرافکنی وجود سنتی خویش نیست. چون همانطور که گفتم دشمن ازادی و دموکراسی در اینجا نه اسلام ی که در مقابل ان انتی تز سکولاریسم ارائه دهیم، بلکه عقل امنیتی نظامی و جنسی احزاب است و اگر مفهومی چون سکولاریسم پاسخگوی ان باشد قطعا بسیار متفاوت از سکولاریسم غربی و کشورهای همسایه است در اینجا به سکولاریسمی اجتماعی و فردی احتیاج داریم نه ی ایدئولوژیک که دیگری ان عصبیتهای حزبی است نه اسلام لاجرم خود یکیتی نیز دشمن این سکولاریسم است. اینجا دنیای ماقبل مفاهیم است و ما چون مرد عوضی بی گناه اسلام و چپ را به دادگاه فراخواندیم واقعیت اینجا چون نامه روی میز به حدی عریان و واضح است که کسی به آن توجه نمی کند تنها کافی است ذهن خود را از دنیای مفاهیم تخلیه کنیم و به مشاهده واقعی بپردازیم. غرق شدن در مفاهیمی چون ناسیونالیسم و سوسیالیسم و دموکراسی برای تحلیل رفتار ی احزاب، غرق شدن در عصبیتهای حزبی است چون مبنای رفتار هیچکدام این مفاهیم نیستند. بنابراین، قلم به دستان اربیل که دفاع از پارتی را دفاع از مفاهیمی چون ناسیونالیسم و دولت می دانند یا در جهل مرکب هستند و یا مداح همانطور که قلم به دستان سلیمانیه اگر دفاع از یکیتی و گوران را به ترتیب دفاع از مفاهیمی چون سکولاریسم و مدنیت فرض کنند مرتکب همان اشتباه هستند.

فقدان نهاد و حوزه عمومی در اقلیم

حکومت امروز باشور، کمیته اجرایی اشرافیت حزبی است. نمی توان گفت دولت باشور، کمیته اجرایی منافع اقتصادی فلان طبقه یا قوم است چون بجای دولت، اینجا حزب حاکم است و بجای طبقه، قبیلە و مهمتر از همه،اقتصاد هستی بخش ت نیست که جامعه شناسی ی هیچ محلی از اعراب داشته باشد بلکه در اینجا ت هستی بخش اقتصاد و جامعه است که ت نیز در اینجا عصبیت  حزبی است لاجرم در فقدان ت، اندیشه ی کیلویی چند است چون اشرافیت حزبی هستی بخش اقتصاد، فرهنگ و حاکمیت است و، قدرت نظامی که در اینجا پیشمرگ و آسایش است کمیته اجرایی اشرافیت حزبی و رگهای خون عصبیت حزبی است. اقتصاد، شکم اشرافت حزبی، پلیس و پیشمرگ، بازوی آن و فرهنگ، تبلیغات و پرستیژ آن است. اینجا ماوراء ستیز کلامی احزاب، وحدت حزبی حاکم هست و تضاد احزاب بر سر قدرت و گاو صندوق و پرستیژ رهبریست. اینجا جامعه مدنی به معنای منفی هگلی مارکسی است که حوزه منافع خصوصی است اما عاملان آن نه افراد شهری بلکه احزاب هستند اگر در جامعه مدنی هگی، دولت می تواند فراتر از منافع خصوصی و فردی، نماینده منافع عمومی و ملت باشد در اینجا منافع عمومی و ملی هیچ نماینده ایی ندارد حوزه ت نیز خصوصی است. سرمایه های عمومی و ارزشهای ملی را در جهت منافع جزئی حزبی و پرستیژ رهبری فدا می کنند. نه در مفهوم امر عام و منافع ملی تعریف گشته است و نه در عمل هیچ حزب و نهادی نماینده آن است فراتر از منافع حزبی و اشرافیت آن نه امر کلی کوردی معنی ندارد نه حریم خصوصی افراد دون حزبی تعریف گشته است. اینجا تجارت است و ارزانترین کالاها برای داد و ستد کوردایتی و ارزشهای ملی و مصلحت مردم است. احزاب که انحصار سرمایه و خشونت نظامی و خشونت نمادین را در کنترل خویش دارند نه نماینده جامعه هستند و نه نماینده منافع عمومی و ملی و متاسفانه در مقابل فربهی بیش از حد احزاب، جامعه بسیار نحیف و ضعیف است چون چه از نظر مالی چه استخدامی و چه رسانه ایی هیچ اقتصاد ونهادی مستقل از احزاب امکان وجود ندارد لاجرم امکان جنبشهای اجتماعی و تحولات از پایین به بالا بسیار ضعیف است و به دلیل وابستگی مالی و علمی قلم به دستان و رسانه ها به حاکمیت احزاب امکان نقد عقل نامعقول حزبی تاکنون میسر نگشته است و چون کل سرمایه گذاریهای اقتصادی و فرهنگی متعلق به خاندان حزبی حاکم یا خویشاوندان آنان است نه امکان ظهور طبقه متوسطی هست نه امکان ظهور طبقه روشنفکر. احزاب نه در دل جامعه جای دارند که متدهای جامعه شناسی و جامعه شناسی پاسخگوی تحلیل آن باشد و نه نماینده امر عام وکل هستند که از متدهای اندیشه ی و فلسفه ی به تحلیل آن بپردازیم. احزاب همان عشایر و امارتهای قدیم هستند و روشنفکران اینجا چون شاعران دربار امارتهای قدیم به مداحی و ستایش آنها می پردازند اما همانطور که احزاب منطق قدیم خود را در قالب مفاهیم مدرن ناسیونالیسم و دموکراسی توجیه می کنند، قلم به دستان نیز مداحی خویش را در قالب مفاهیم علوم اجتماعی توجیه می کنند. احزاب و خانواده های حاکم بر احزاب از سرمایه های عمومی در جهت منافع شخصی استفاده می برند. احزاب حاکم از سرمایه های کوردستان چون ملک شخصی برا برآورده کردن نیازهای خصوصی خانوادگی و خرید اشخاص استفاده می کنند. ما انتظار تحقق مدینه فاضله یا بهشت بی طبقه را داریم در هر جامعه ایی شکاف طبقاتی و فساد اقتصادی و رقابت حزبی وجود دارد. در اینجا بحث بر سر آن که فراتر از آن فساد که همان اشرافیت حزبی است هیچ چهارچوب و ارزشی برای دفاع کردن وجود ندارد. برای مثال جمهوری اسلامی ایران را در نظر بگیرید شاید فساد اقتصادی یک روز آن به اندازه تمام عمر کوردستان باشد، اما در مقابل هم خدمات عمومی ارائه می دهد هم بر روی فرهنگ تبلیغی خویش چه اسلامی و چه ایرانی براستی سرمایه گذاری می کنند اما در اینجا نه خبری از خدمات عمومی است و نه سرمایه گذاری بر روی فرهنگ ملی. چون عصبیت حزبی و تاریخ ناتاریخ حزبی بر روی فرهنگ ملی و تاریخ ملی می چربد.

پیشمرگه یا گلادیاتور و برده؟

عقلانیت حزبی با اسطوره سازی، از بدن کورد به طور عام و بدن پیشمرگ به طور خاص زیست زدایی کرده اند. از بدن کورد ادم اهنی ساخته اند با مفاهیم اسطوره ایی چون قهرمان و پیشمرگ و شهید و کورد، بدن کورد را به مکانی تهی از لذت و تهی از زیست زندگانی تبدیل کرده­اند و در بدن کورد روح قهرمانی و ارزشی تزریق کرده­اند که همان در قفس کردن بدن کوردها در جهت منافع و افتخار شخصی و حزبی است. احزاب و اشرافیت اقلیم خود غرق در لذت و رفاه و از ابدان خود اسطوره زدایی کرده اند چون جز منافع شخصی هیچ ارزشی معیار رفتار ی آنان نیست اما در مقابل از بدن کورد و پیشمرگ، زیست­زدایی کرده­اند و پیشمرگ را قبل از مرگ واقعی دچار مرگی نمادین کرده­اند که با افتخار به آغوش مرگ می رود در حالی که نتیجه دهه­ها مرگ کورد از شورشهای متعدد گرفته تا حلبجه وانفال را اکنون در اقلیم می بینیم که نه کورد چون کل به عنوان مجموعه ایی فرهنگی مطرح است و نه بدن کوردها به زندگی بهتری دست یافت. در اینجا نه تنها بدن کورد را از لذایذ و زیست محروم کرده­اند و از آن اطاعت وتولید می خواهند بلکه در نهایت بدنها را از هم متلاشی می کنند. در حالی که بدن کوردها در زیر سلطه دیگریها، تنها مجبور به اطاعت و تولید است اما نه از لذایذ خویش محروم می گردد و نه متلاشی می گردد.

همانطور که اشاره­ایی در بالا داشتم حکمرانی اقلیم را نمی توان با مفاهیم جامعه شناسی و اندیشه ی توضیح داد چون این مفاهیم از دل جامعه­ایی بیرون آمده­اند که جامعه اینجا نمی­تواند مصداق آن باشد.حکمرانی اقلیم را با وجود آگاهی بر تمامی تفاوتهای زمانی و مکانی آن می توان با اشرافیت روم و ساسانی مقایسه کرد که البته برخلاف آن دو جامعه اینجا فراتر از اشرافیت حزبی، نهاد عامی چون شاه یا مجلس که نماینده دولت یا امپراتوری باشد وجود ندارد. اشرافیت ساسانی که خود غرق در لذتهای مالی و نفسانی بودند عرفان و دین را به طبقات پایین تزریق می کردند. اشرافیت اینجا نیز که خود غرق در اشرافیت مالی و لذتهای بدنی هست ارزشهای کوردایتی را به مردم محروم از قدرت و پیشمرگ تزریق می کنند بنابراین در مقابل این اشرافیت به جنبشی مردمی و برابری احتیاج داریم. چون تضاد این جامعه طبقاتی نیست، قومی نیست، بلکه تضاد اشرافیت حاکم و مردم محروم از امکانات و منافع است که بویژه نماینده مردم محروم می تواند نسل تازه باشد که چندان در قید و بند ارزشهای تبلیغی اشرافیت حاکم نیست اما متاسفانه به دلیل انحصار طلبی احزاب، جامعه بسیار نحیف و ضعیف است و امکان سرگرفتن جنبشی همگانی بر ضد اشرافیت فعلا ممتنع است. چون قلم به دستانی وجود ندارند که این نسل تازه را تفهیم کنند که محق هستند نه مکلف و مفاهیم حقوقی را بر زبان آنها جاری سازد و متاسفانه گوران که از اشرافیت حاکم برخاسته بود تراکم اعتراض و نفرت از اشرافیت حاکم را به کلی به هدر داد چون با وجود شعارهای مدرن متعلق به همان اشرافیت بود و نمی توانست درکی از مشکلات مردم و جامعه داشته باشد و شاید برای چندین دهه اشرافیت حزبی حاکم را بیمه کرد.

   اما مقایسه مهمتر مقایسه با اشرافیت رم است که از پیشمرگ چون گلادیاتور و برده در جهت ی نیازهای غریزی و ی خویش استفاده می کنند که استادیوم آن خاک کوردستان است.

    گلادیاتورهای روم از طبقات پایین جامعه با زندگی نکبت باری بودند اگرچه شجاعت آنان الگو و مرگشان چون پیشمرگ بر سر زبانها بود اما این روح شجاعت و شهرت که با اختیار خویش به میدان جنگ برای کسب افتخار می رفتند، چیزی جز روح برساخته اشرافیت رومی برای  تحریک درونی بدن آنها برای جنگیدن واقعی و در نهایت متلاشی شدن آن بدن برای سرگرمی و افتخار اشراف نبود. مرگ تراژیک گلادیاتورها که خود نیز به دلیل شان اجتماعی پایینی که داشتند برای افتخار به آغوش آن می رفتند چون مجرای دیگری برای کسب افتخار نداشتند، چیزی جز تئاتری کمدیک برای رفاه اشرافیت آن زمان نبود. امپراتوری روم مربوط به قرنها پیش بود که صاحبان دانش و دین، زاده همان اشرافیت بودند اما در قرن بیست و یک که جالب است اشرافیت حزبی سطح آگاهیش در حد عامه نیز نیست، استفاده از بدن پیشمرگ با روح دروغین دست آورد کوردایتی، امنیت و استقلال، در جهت اشرافیت خانوادگی  بارزانی و یکیتی(خاندان ابراهیم احمد، طالبانی شیخ جنگی ) بیهوده­تر از آنی است که جز لذت تماشاگران استادیوم که اکنون شده است تلویزیون توجیهی داشته باشد. این توجیه بیهوده به انباشتگی فرهنگ نافرهنگ صدسال گذشته بر می گردد که از سویی، کسی درک به چالش کشیدن آن را به دلیل تهی بودگی از ایده کورد فراتر از حزب، نداشته است از سوی دیگر، کسی جرات و یا صداقت چالش آن را نداشت، به دلیل اینکه تولید کنندگان ناعلم امروزی مداحان حزبی چون دستگاه اسکولاستیک مسیحی هستند. همچنین نباید لذت غریزی تماشاگران، از مرگ پیشمرگ را نایده گرفت روان پریشانی که خود حاضر به مبارزه و حتی زندگی در کوردستان نبودند و به دنبال رفاه و امنیت خویش سر به دیار غرب برداشتند مست ران و ان استخرهای غرب در فیس بوک با خون پیشمرگ خودیی می کنند. گلادیاتورها و اشرافیت رم در مکانهای عمومی از جنگیدن لذت برده و افتخار کسب می کردند در مکانهای تهی از تماشاگر نه گلادیاتور تمایلی به جنگیدن داشت نه اشرافیت از آن لذت و با آن افتخار کسب می کرد. در اینجا نیز چنین است در هجوم داعش به شنگال که هنوز دفاع در برابر آن سوژه تماشگران که همان رسانه ها هست نشده بود نه پیشمرگ مقاومت کرد نه اشرافیت از دفاع آن لذت و افتخار کسب می کرد به همین دلیل در شنگال کوردی بی تماشاگر فرار کردند و اما در موصل عربی با تماشاگر قهرمان شدند. البته توافقات ی پست پرده نیز در شهید کردن پیشمرگ در موصل که اصلا ربطی به کوردستان نداشت موثر بود. در مطلب قبلی اشاره کردم پارتی بارزانی در فقدان مشروعیت داخلی به دنبال کسب مشروعیت خارجی برای تثبیت قدرت خویش و خاندانش است به همین دلیل بخاطر توافقات ی با امریکا در به رسمیت شناختن وی به عنوان رهبر اقلیم، صدها پیشمرگ کورد را در جهت منافع بغداد عربی دشمن به کشتن داد غافل از آنکه بخاطر منافع شخصی به تقویت دشمن خویش می پردازد چون بعد از شکست داعش، بغداد متوجه کوردستان خواهد شد. بنابراین، پیشمرگ شدن در راه امر کلی کوردی نیست بلکه چون گلادیاتور در جهت منافع و افتخارات اشرافیت حزبی است.

   نکته دیگر پیشمرگه هایی که در جنگ حضور ندارند، چون مصر وایران قدیم استفاده ایی شبیه بردگان خانگی از آنها می شود. هر تمدارای صاحب چندین پیشمرگ در خانه شخصیش است در ظاهر برای امنیت اما در عمل چون برده از کار آنان استفاده می شود. زن و بچه اشرافیت حزبی که دست به سیاه و سفید نمی زنند کل کارهای خانه از خرید گرفته تا نظافت را پیشمرگه ها انجام می دهند تنها به جای شلاق، حقوق سرماه ضامن آن است طبیعی است که دنیای مدرن تفاوتهای ریز و درشت خویش را تحمیل می کند و خبری از شلاق و تحقیرهای آنچنانی نیست اما قاعده همان است و پیشمرگ یا گلادیاتور گشته است یا برده خانگی.

امتناع اخلاق ملی و فردی در عقلانیت حزبی

عقلانیت حزبی که بازتولید همان عصبیتهای عشیرتی هستند در چندین دهه اخیر مبارزاتی خویش نه تنها به تکوین آگاهی و اخلاق ملی کمکی نکردند بلکه مانع از آن شدند. اگر در بخشهای دیگر کوردستان برای مثال کوردستان زیر سلطه جمهوری ایرانی-پارسی(اسلامی) به دلیل حضور دیگری پارس حس و مسئولیت ملی هنوز وجود دارد در اینجا با تحقق عقلانیت حزبی و حکمرانی کوردی نه تنها حس ملی که قبلا در دوران بعث وجود داشت به معرفت تبدیل نگشت بلکه به کلی زوال یافته است و مردم حسرت دوران صدام حسین را می خورند. این ددگی مردم که که در روی گردانی انان از کانالهای ی و روی آوردن به سریالها و درامها مشهود است، دو دلیل دارد یکی مادی و زندگانی و دوم عدم سرمایه گذاری بر روی فرهنگ ملی. از نظر زندگانی وامکانات مادی هنوز بعد از نزدیک سه دهه در حد امکانات صدام حسین نرسیده اند. در اینجا نه هیچ زمستانی در داخل خانه گرمت خواهد شد و نه هیچ تابستانی خنک. بخش اعظم انرژی فکری هرکسی متوجه این می شود کی برق رئیسی(اصلی) می آید و کی برق مولده(موتور)می رود و چند ساعتی از روز نیز حتی برق موتور نیز وجود ندارد و اگر تابستان است باید خروار خروار عرق کرد و اگر زمستان است باید مثل سگ در داخل خانه لرزید. امکان استفاده از وسایل برقی برای حمام و گرما و حتی لب تاب نیز وجود ندارد. در اینجا مردم عادی باید از آبی برای نوشیدن استفاده کنند که چند روز در برابر نور خورشید و در داخل تانکر ذخیره گشته است که خوردن هر لیوان از آن مساوی است با به هم ریختن دل و روده هر انسان سالمی. اما اشرافیت حاکم که چون خوکهای قلعه حیوانات تنها مشغول کوبوونه وه(مذاکره و گردهمایی) و تبلیغات مفاهیم قلمبه سلمبه است نمی تواند درکی از مشکلات مردم جز در ظاهر داشته باشد چون در خانه آنها نه برقی قطع می شود نه مجبور به خوردن آب عمومی هستند.

   نکته دوم بی توجهی مردم و ددگی آنان از حکمرانی حزبی به نبود فرهنگ ملی کورد بر می گردد که با وجود قطعی بودجه و مشکلات مالی، همه در حسرت صدام می سوزند که با وجود هشت سال جنگ طبق گفته خود مردم نه حقوق ماهیانه ایی قطع یا کم شد و نه برق و آبی تقلیل یافت. مردمی که فراتر از غرایز و منافع چیزی به خورد انها داده نشده است طبیعی است در زوال خون جریان زندگی از حکمرانی دده می شوند چون در دو دهه اخیر بر روی تاریخ و فرهنگ ملی و ارزشهای کوردی هیچ سرمایه گذاری نشده است. میلیاردها دینار صرف شبکه های حزبی و تاریخهای ناتاریخ حزبی شده است اما حداقلی صرف نوشتن تاریخ ملی برای دادن غرور ملی به مردم نشده است و حس ملی دوران بعث که به دلیل بی توجهی حاکمیت به معرفت تبدیل نگشت، به کلی زوال یافته است. چند سال قبل از رضاخان در ایران نیز همه در هویت بخشی به خویش به عشیره و قبیله خود ارجاع می دادند اما چند سال بعد از رضاشاه همه با افتخار از ایرانی بودن خود می­گفتند اما در اینجا به دلیل نداشتن وجدان و درک ملی روسای حزبی، عصبیتهای حزبی و قبیله ایی و شهری همچنان بر حس ملی می چربد چون دیگری هر حزبی حزب دیگر بود نه دیگری واقعی چون ایران، سرمایه گذاری بر روی کورد نشد که وفاداریهای فروملی و فراملی هضم وفاداری ملی شوند. از رضاخان تا ­ای و بغدادی هرکدام متخصص تاریخ و فرهنگ ایدئولوژی حکومتی خویش بوده و هستند اما شرط می بندم بارزانی و طالبانی در آزمون تاریخ و فرهنگ کورد که ربطی به تاریخ ناتاریخ حزبی ندارد، اگر پنج گرفتند من اسم خودم را عوض می کنم. هنوز در دانشگاه های اینجا هیچ تصویری از تاریخ کورد به دانشجو ارائه نمی شود چون وزیران فرهنگ و اساتید اینجا نیز خود درک و تصویری از کلیت تاریخ کورد ندارند که تعصبی بر روی آن داشته باشند یا توان تفهیم ان را داشته باشند. اتاق فکر پارتی حزبی که ادعای تشکیل دولت مستقل کوردی را دارد، با افتخار می گوید کورد ایرانی است، زمانی که درکی از کورد چون یک ملت با فرهنگ و تاریخ مستقل ملی وجود ندارد، چگونه امکان تاسیس دولت کوردی وجود دارد؟ چون درک امثال جناب بارزانی از دولت همان امارتهای قدیم برای ثبیت قدرت خاندانی و شخصی خویش هست. تا زمانی که بغداد بودجه را سرازیر می کرد نه خبری از کورد و دولت کورد بود نه کرکوک و ماده 140 به محض قطع بودجه دوباره ماده 140 و استقلال و کرکوک سرزبان احزاب افتاد. تا بودجه واحدی داشتند به توافق ی دست می یافتند اما با قطع بودجه واحد توافق ی به تضاد تبدیل شد چون هرکدام باید از دیگری متفاوتی به فکر جبران کسری گاو صندوق می افتاد یکی از ترکیه و دیگری از ایران و اعتراضهای گوران نیز بستگی به سهم بردن و محروم شدن از گاوصندوق و قدرت در نوسان بود.

   سوای نابودی آگاهی و اخلاق ملی عصبیتهای حزبی به کلی اخلاق شخصی را در میان مردم کورد نابود کرده اند. از افلاطون تا نوربرت الیاس بحثهای جذاب و فلسفی دارند در تاثیر آداب و رسوم حاکمیت در اخلاق مردم. مردم از حاکمیت الگو می گیرند در اینجا در نفرتی که از فساد و بی اخلاقی اشرافیت حزبی دارند دیگر مردم نیز وفادار به هیچ اخلاق و ارزشی نیستند به تقلید از فرهنگ ناخودآگاه جاافتاده­ی اشرافیت که تنها معیار انها منافع شخصی است، همه مردم نیز در پی منافع شخصی و منطق سود و زیان یافته اند دیگر هیچ کس(مطلق نیست) وفادار به ارزشهای اخلاقی عهد و وفا، گذشت و. نیست. اینکه می گویند کورد با معرفت است متعلق به قضاوت دیگری است که از منظر دیگری درست است چون کورد برای دیگریها با معرفت و با گذشت است اما برای خودی فاقد هرگونه معرفت و گذشت و اخلاقی است. خارجی و عرب و فارس در اینجا بسیار بیشتر از کورد احترام دارد. حتی می توان ریشه این فساد اخلاقی یعنی گذشت برای دیگری اما سود و زیان برای خودی را نیز به اخلاق حزبی نسبت داد. همین اکنون در اقلیم نیروهای امنیتی و اطلاعات ایران آزادانه مانور می زنند و براحتی می توانند ببرند و بکشند و سرمایه گذاری و خرید ملک داشته باشند اعراب صاحب بهترین رستورانها و مکانها هستند بدون اینکه حتی یک کلمه زبان کوردی یاد بگیرند اگر به شخص و نهادی اعتراض شود چرا عرب و ایرانی می تواند صاحب این امکانات و آزادی شود پاسخ می دهند اینجا کشور آزادی است و اما انسانی برخورد می کنیم اما همان نهاد و سیستم امنیتی که برخورد با دیگریها بر مبنای احترام و آزادی است، برخورد با کورد بویژه کوردها خارج از اقلیم به شدت امنیتی است.

نتیجه گیری:

همان­طور که اشاره کردم اقلیم کوردستان به عنوان تحقق عقلانیت حزبی ابژه خوبی برای مشاهده و تحقیق و دریافتی از آینده سایر بخشهای کوردستان است. اشپنگلر گفته است راهرو مسیر را با قاطعیت و انرژی طی می کند و دریافتی از مقصد خویش ندارد و چه بسا اگر دریافتی از مقصد خویش بیابد از رفتن منصرف شود. متاسفانه با تجربه­ایی که از روی ناچاری از حکمرانی کوردی در اقلیم کوردستان یافتم، مقصد و آینده را دیدیم. اینجا جایی است که رویاها و امیدهای به خاطره تلخ تبدیل می شوند در اینجا به آینده پرتاب شدم و صورت آینده مجسم گشته است. ما با جامعه ایی مواجه می شویم که عشایر به تمداران قوم و مداحان و ادیبان به متفکران آن تبدیل شده­اند. هیچ چهارچوب ارزشی و مادی مشاهده نمی شود که بر روی آن انگشت بگذاریم و آن همه شهید و مبارزه را برای آن توجیه کنیم. اما این جامعه که تحقق عقلانیت حزبی است به دلیل وابستگی دانش به قدرت، هنوز به عنوان یک کل مورد تأمل قرار نگرفته است. هنوز نقد عقلانیت حزبی نه نقد یک حزب از منظر حزب دیگری ظهور نیافته است. نقد این حزب از زاویه آن حزب مربوط به احساس و باور یا اعتقاد و کینه است نه عقل اما نقد عقلانیت حزبی به عنوان یک کل انتزاع یافته کار عقل و فکر است. در اینجا نور پنجره ت حزبی هستی بخش کلمات قلم گشته است اما هیچ­وقت از زاویه فکری به نقد ت پرداخته نشده است. این کار توانایی و هنر می خواهد نقد در خلا ممکن نیست نقد معیار و الگو و ایده­ایی از کل را نیازمند است. نقد در خلا همان مداحی و نفرینی هست که تاکنون شاهد آن بوده­ایم اما انتزاع تفکر حزبی عشیرتی و نقد کلیت آن، احتیاج به ایده ایی کلیتر دارد که آن ایده به عنوان معیاری برای نقد اکنونیت، تنها از دل فرهنگ و تاریخ کورد انتزاع می یابد و چون قبل از من (راقم این سطور) هیچ درک کلی از کورد و تاریخ و فرهنگ و شکافهای آن در دست نبود و کسی قادر به طراحی آن نبود امکان چنین نقدی مقدور نبود. اگرچه راقم این سطور در انتقادهایی که وارد کرده ام به مبانی مفهومی آن نپرداخته­ام همان­طور که در این مطلب تنها به نقد عقلانیت حزبی پرداخته ام اما اینکه چرا ما بعد از صد سال همچنان در دام عقل نامعقول عصبیتهای حزبی هستیم و اینکه چرا با وجود احزاب و مفاهیم مدرن اسیر همان منطق قدیم عشیره و امارت هستیم، در مطالب و جاهای دیگری مبانی مفهومی آن را پردازش کرده­ام. پردازش ایده و تاریخ مستقل کورد و نقد اکنونیت مشمئز کننده آن دو روی یک سکه است تاریخ و ایده ایی که تاکنون نویسنده­ایی برای پردازش آن نداشتیم من اولین کسی بودم که یک تنه طرحی ابتدایی از تاریخ و فرهنگ مستقل برای کورد پردازش و یک تنه به جنگ سیصد سال علم مستشرقین و روشنفکری ایرانی رفته تا تاریخ و هویت مستقلی از ایران برای کورد تعریف و تصویری از تداوم کورد در ماورا تمامی گسستهای ی و نظامی آن و تاریخ  فکر و ت کوردی فراتر از تاریخ ناتاریخ ایل و عشیره برای آن تعریف کنم. اگر نگاهی به تمامی کتبی که عنوان تاریخ کورد و کوردستان دارند از نویسندگان خارجی تا کوردی بیندازیم چیزی جز ناتاریخ ایل و عشیره نیست چون تاریخ، تنها تاریخ فکر و ت و مفاهیم است که قبل از من کسی التفاطی به آن نیافته بود همانطور که قبل از ظهور من همه قلم به دستان غرق قالب تنگ احزاب مشغول شعار فروپاشی جمهوری اسلامی بودند این من بودم که این گفتمان را تغییر و فهماندم شما اسیر عقل ی ایرانی هستید که نظامهای شاهنشاهی و جمهوری اسلامی را از ایران جدا کرده اید و در توهم کسب حق ی کورد با تغییر حاکمیتهای ی آن هستید این من بودم که فهماندم این جمهوری حاکم جمهوری ایرانی پارسی(اسلامی) و نه انحراف از اصل ایرانیت بلکه بازتولید ایرانیت است و مشکل ما عقل ی ایرانی و حقانیت دولت ایرانی است نه این رژیم و آن گروه و پشت سر تمامی اپوزسیون و مفاهیم فارس از چپ تا اسلام از لیبرال تا ناسیونال، فلسفه دولت ایرانی نه حکومت ایرانی حفظ سلطه فارس بر کورد است. بنابراین بدون پردازش کورد چون ایده نه امکان درافتادن با روشنفکران ایرانی و تاریخ نگاری ایرانی هست و نه امکان نقد فکری عقلانیت حزبی که البته آن ایده نه قابل برداشت از ایسم های غربی بلکه تنها می توان آن را از دل تاریخ و فرهنگ کوردی انتزاع کرد اما تاریخ و فرهنگی که هیچگاه نوشته نشده بود به همین دلیل با وجود اینکه در هیچ کتابی خبری از تاریخ کلی کورد نیست قادر به نوشتن آن شدم. اما دوستان بدون درک این مسئله که نقد واقعیت مشمئز کننده اکنونیت و ایده پردازی دیروزی دو روی یک سکه است، دست به داستان سرایی کردند و مداحیها و ستایشهای دیروزی به نفرین و توهین تبدیل شد همان ارادتمندان قبلی که مشتاق ایده های من و استفاده کننده از مطالب من بودند اکنون به نفرین و توهین می پردازند البته همانطور که در کانال شخصی خویش تحت عنوان داعشیسم درون ملی حزبی اشاره کردم، دنیای حزبی دنیای بسیار محقر و کوچکتر از آنی است که من نه از مدح و ستایشها مسرور شوم و نه از نفرین و توهینها غمگین و مستقل از قضاوت و الفاظ­پراکنی دوستان چه مداحی و چه نفرین، به چیزی که باور داشته باشم می نویسم. دوستانی اشاره کردند چیزی که در مورد اقلیم کوردستان می نویسی ما ندیده ایم، در پاسخ باید بگویم به همین دلیل است من با بقیه تفاوت دارم چیزی که در کتاب عقل ی ایرانی و هویت خواهی کوردها نیز نوشته ام در هیچ کتابی نبود و اگر بود هیچ کس قبل از من آن را مشاهده نکرد چون من نانوشته ها و نادیده ها را می بینم و می خوانم. من هزاران سال سلطه فکری ایرانی پارسی و صدها سال تاریخ نگاری مستشرقین و ایرانی را به چالش کشیدم اکنون چهار حزب کوتوله چگونه می توانند سر من کلاه بذارند. بهرحال اگر انتزاع عقلانیت حزبی و نقد آن از زاویه ایده کوردی که در این مقالات مختصر مجالی برای بیان آن ایده نیست، جاش بودن است من با افتخار بیان می کنم که جاش هستم هرچند جاش بودن نیز توان و مهارتهای خود را می خواهد که تصور نمی کنم من چنان مهارتهایی داشته باشم و براستی مداحی و نفرین دوستان بسیار حقیرانه تر از آنی است که باعث نوسانات باور و تفکرات می بشود.

  اما با تمام شناختی که از عقلانیت حزبی و منافع جزئی پشت پرده پروژه استقلال خواهی پارتی دارم که چیزی جز تثبیت قدرت شخصی و خاندانی بارزانی و پارتی نیست، اما من که تاریخ نویس و تاریخ خوان هستم باید متوجه شده باشم که تاریخ با انگیزه شخصی انسانها کاری ندارد و همیشه این امیال شخصی هستند که باعث تحقق مفاهیم کلی می شوند لاجرم همانطور که در مقاله قبلی گفتم در هر صورت در برابر دیگر فارس و عرب و ترک باید از احزاب حمایت و به رفراندوم برای استقلال جواب مثبت داد من با تمام انتقادها و اگاهی هایی که دارم اگر حق رأی داشتم مطمئنا رأی مثبت به آن می دادم چون اگرچه ریش و سبیل یا کلاه و عمامه حکمران معیار نیست، اما هیچ اعتمادی نمی توان به عرب و فارس و ترک با هر شعار و لباسی کرد. عرب چه اسلامی افراطی چون داعش چه میانه چون اخوان چه بعثی سکولار وفلسفه هر حاکمیت و دولت آن حفظ سلطه عرب بر کورد است. در ایران نیز فراتر از شعارهای زیبا و دموکرات اپوزسیون داخل و خارج از تفکر اسلامی تا چپی و دموکرات آن، فلسفه هر حکومت ایرانی چه شاهنشاهی چه جمهوری اسلامی و چه جمهوری دموکراتیک ایرانی در آینده حفظ سلطه پارس بر دیگر اقوام غیر ایرانی البته در لباس مفاهیم به روز است چون فراتر از حکومتها و ایدئولوژیها فلسفه ذات دولت ایرانی چه در قدیم هخامنشی و چه در جدید رضاخانی، حفظ سلطه ایرانی پارسی بر غیر فارس بویژه کورد است و هستی فارس وعرب و ترک فراتز از شعارهای آنان سلطه قومی است که دولت امپراتوری ابزار نظامی و مادی آن است و ایدئولوژیها از اسلام و دموکراسی و ابزار هژمونیک آن.

 




آزادی و دموکراسی در کوردستان عراق؛ افسانه یا واقعیت؟

اکنون که کوردستان در آستانه برگزاری رفراندوم برای تعین حق سرنوشت است لازم است کارنامه حقوقی آن در دو دهه گذشته مورد بررسی قرار بگیرد.

تصورات اشتباهی در باره کوردستان عراق شکل گرفته است که گویا در خاورمیانه مکان میانه روی، آزادی و سکولاریسم است غافل از آنکه شبیه یک پادگان نظامی وارد قافله تمدن نشده است. این دیدگاه از کوردستان عراق در ظاهر بر اساس رسانه های اینجا ایجاد شده است اما مسئله اینجاست که رسانه های اینجا هیچ ارتباطی با ت و جامعه ندارند و ثروتهای کلامی تولید شده ی رسانه ها، انحراف واقعیت جامعه و ت اینجاست. کوردستان عراق، از نظر ساختاری و عقلی در همان بافت مردسالاری عشیره و مبنای رفتار ی احزاب نه مفاهیم تبلیغی بلکه مخیله نای عشیره است تنها ابزارهای کنترل روسای عشایر فرق کرده است این ابزارهای مدرن مردسالاری عشیره، آسایش(پلیس) و سرمایه یا همان انحصار خشونت و ثروت است. عقلانیت حاکم بر کوردستان عراق، عقلانیت نظامی – امنیتی و جنسی است؛ امنیتی به دلیل اینکه احزاب حاکم قبل از تجربه حکمرانی، دهه ها احزاب نظامی و سلاح به دست بودند اکنون همه چیز را امنیتی و نظامی می بینند و با همان عقلانیت سعی در کنترل و اداره جامعه شهری امروزی دارند و عقلانیت جنسی بحث پیچیده تری است که پیشمرگاه هایی که امروز در پلیس و آسایش هستند دهه ها در کوه و جنگ دچار عقده های سخت جنسی شده اند و اکنون که در قدرت هستند نسبت به لذت بردن نسل تازه ایی که گسست عمیق ارزشی نسبت به انان دارد حسادت و به نام امنیت، حریم خصوصی را اشغال و امکان هیچ ازادی فردی و شخصی را نمی دهد. هدف از پردازش این مقاله معرفی درست بافت ی و اجتماعی کوردستان عراق و سیستم حکمرانی آن است که بر اساس مشاهدات میدانی نگارنده در دوسال اخیر زندگی در اینجا بدست آمده است و سعی شده است با زبان ساده به دور از مفاهیم  پیچیده بیان شود. در این مقاله به طور مختصر موضوعات ومفاهیمی به بحث گذاشته خواهد شد تا دنیا و سازمانهای حقوق بشر از وضعیت بشر کورد در سیستم حکومت کوردی آگاه شوند که نه تنها مانند مابقی خاورمیانه خبری از آزادی ی نیست بلکه بدتر از همه خاورمیانه آزادی فردی و اجتماعی نیز وجود ندارد. موضوعات مطرح شده وضعیت دموکراسی، مشروعیت حکمرانی، سیستم امنیتی، آزادی و سکولاریسم است تا متوجه بشویم که واقعیت اینجا بسیار متفاوت از آن چیزی است که در تصور خارجیها و رسانه ها هست.

 

حکمرانی در کوردستان عراق.

سیستم حکمرانی باشور را نمی توان با مفاهیم مدرن علوم اجتماعی و ی چون دموکراسی و فدرالیسم و …توضیح دارد. سیستم اینجا اگرچه ابزارهای مدرن را به کار می برد اما از نظر ساختار عقلی و بافت ی و اجتماعی همان بافت عشیره و امارت قدیم است که اشرافیت و روسای عشایر که اکنون به اشرافیت ی و مالی روسای حزبی تبدیل شده اند، برای منطق بقا و برتری بر عشیره رقیب ، حاظر به حراج خاک و هویت و همه چیز کورد هستند چون چیزی به اسم منافع عام و درک ملی فراتر از منطق رقابت و بقا عشیره در اینجا وجود ندارد. احزاب اینجا کمپانیهای صاحب ارتشی هستند که با استفاده از انحصار خشونت با ابزارهای پلیس و اسایش و انحصار سرمایه، سعی در تداوم بقا خویش و کنترل مردم دارند البته با تبلیغات مفاهیمی چون کوردایتی و استقلال و دموکراسی در حالی که اقتصاد در کوردستان عراق شکم اشرافیت حزبی است، به این معنی که سرمایه های عمومی را صرف منافع جزیی اشرافیت حزبی کرده اند برای مثال کل کمپانیها  و مولها و طرحهای ساخت و ساز را اگر پیگیری کنید به یکی از تمداران خواهی رسید. پلیس و اسایش بازوی آن به این معنی که هدف آسایش برخلاف ظاهر تبلیغاتی آن که هدفش کنترل ترور است، کنترل و رام کردن بدنهای نسل تازه خود مردم اینجاست که متوجه هیبت و قدرت نظامی اشرافیت حزبی حاکم شده و امکان هرگونه عصیان را نداشته باشند و فرهنگ تبلیغات ان به این معنی که عقلانیت محدود حزبی که دیگری هرکدام حزب دیگر است کل سرمایه و بودجه های فرهنگی را صرف تبلیغات و اسطوره سازی حزبی و روسای حزبی می کنند و هیچ سرمایه گذاری بر روی فرهنگ ملی و یا اخلاق اجتماعی و نظام اموزش و پرورش نمی کنند کل رسانه های در انحصار احزاب و ابزار تبلیغات حزبی گشته است حتی یک برنامه فرهنگی و اموزشی مستقل از منافع حزبی در رسانه های تصویر و نوشتاری اینجا مشاهده نخواهد شد همچنین، دموکراسی و علمانیت(سکولاریسم) تبلیغ شده جز روان کردن چرخ قدرت سلطه اشرافیت عشیره – حزب و جذب تماشاگر خارجی نیست اگر از مفاهیم افلاطونی استفاده کنیم، اینجا شکم و زیر شکم و بازو حاکم است اما هیچ خبری از سر معرفت و فضیلت که در ان دموکراسی و ازادی و سکولاریسم می تواند معنا یابد، نیست. اینجا بحث بر سر مفاهیم بی معنی است چون هنوز وارد قافله تمدن نشده است و ازادی مدعی شده چون ازادی قبایل  جنگلهای امازون است چون اشرافیت عشیره حاکم درکی از مفاهیم و فرهنگ ندارند که بر سر ان تعصب داشته باشند مردسالاری عشیره تنها به بازتولید عصبیت حزبی می اندیشد که بقا خویش را حفظ و چون فکری برای حکومت ندارد و تنها به دنبال رفاه و بقا لذت خویش است کاری نیز با کنترل افکار ندارد بلکه تنها رام کردن بدنها و تبعیت انها را می خواهد.

سیستم ی در کوردستان عراق، نه پارلمانی است نه ریاستی بلکه حزبی است که روپوش همان عشایر و قبایل قدیم است که خشونت قبایل را با استفاده از امکانات و ابزارهای دنیای مدرن، نمادین و از سرمایه برای روان کردن چرخهای ان استفاده می برند. احزاب انحصار خشونت و سرمایه را در اختیار دارند و بدون مقدمات تک محصولی رانتیه، کارکرد یک دولت رانتیه را یافته است حال رانت ان نه نفت بلکه بودجه بغداد عربی باشد. با انحصار مالی که احزاب در دست گرفته اند به کلی با حقوقهای بیهوده مردم را به خود وابسته و به جای وابسته بودن حکومت به مردم و در نهایت پاسخگو بودن به آنها این مردم هستند که به حکمرانی وابسته و لاجرم حکمرانی پاسخگوی خواسته های مردم نبوده و، تقاضاهای مردم بازخوردی در سیستم ی اینجا نخواهد داشت. به غیر از وابستگی مردم به سرمایه، احزاب، انحصار خشونت را نیز در دست گرفته اند و پلیس و آسایش در تمامی حوزه های خصوصی مردم دخالت و انحصار بوروکراسی را در دستان نظامی خویش گرفته اند.

رقابت پارتی و یکیتی با هم و نزدیکی هرکدام به یک دولت خارجی بازتولید همان منطق امارتهای کوردی قدیم چون اردلان و بابان است که در رقابت با هم، هرکدام به دیگری قدرتمندی پناه می بردند پارتی در رقابت با یکیتی و گوران سعی در حفظ قدرت حزبی و خاندانی خویش زیر سایه دولت ترکیه دارد که همان بازتولید امارت قدیم و کمک به احیای امپراتوری عثمانی است و یکیتی و گوران نیز کمک به احیای امپراتوری صفوی تنها یاد گرفته اند از مفاهیم مدرن چون استراتژی و رئالیسم و استقلال برای توجیه آن استفاده کنند .

وضعیت آزادی بیان

زمانی که در ایران از رسانه هایی چون روداو RUDAWو ….در مناظره های حزبی را مشاهده می کردم در توهم دموکراسی و ازادی در کوردستان بودم اما زمانی که وارد کوردستان شدم متوجه شدم آن چیزی که از دور برق آزادی می زد همان فحاشی قبایل سنتی نسبت به همدیگر در حوزه اقتدار خویش است و مناظره های تلویزیونی نه انتزاع و نمادین کردن خشونت و رقابت بلکه انحراف ان است. اگر در حوزه پارتی فحش و ناسزا گفتن به یکیتی و گوران و برعکس آزادی است در ایران نیز به خاطر مداحی رهبر ناسزا گفتن به امریکا آزادی است کدام قلم به دست و استاد دانشگاهی که در قلمرو پارتی است و حقوق پارتی را دریافت می کند جرات نقد پارتی و مسعود بارزانی را دارد؟ سلیمانیه و اربیل دو حکومت جدا از هم هستند و نقد حاکمیت حزبی هرکدام در حوزه دیگری که آزادی نیست مداحی حزب حاکم است. سیستم حزبی، انحصار همه چیز از جمله مدیریت دانشگاه و رسانه ها را در اختیار خویش گرفته است و هرگونه استخدام و بقا در سیستم اداری اینجا منوط به مداحی حزب حاکم و ناسزا گفتن به حزب دیگر است که اسم آن را دموکراسی و آزادی نامیده اند. چیزی به اسم علم و شایسته سالاری در اینجا حتی در نهادهای علمی و فرهنگی معنا ندارد ارادت حزبی و ارادت به شیوخ حاکم حزبی تنها معیار انتخاب حتی برای مدیریت نهادهای علمی و فرهنگی است بنابراین چیزی به اسم جامعه و نهادهای اجتماعی در اینجا وجود ندارد چون همه چیز از بالا توسط احزاب انتخاب می شوند حتی در سندیکای کارگری احزاب بر سر رهبری ان رقابت دارند و جامعه و مردم مستقل از احزاب هیچ نقشی در ایجاد نهادهای مدنی و اجتماعی ندارند. احزاب چون ملک شخصی تمامی امکانات و پست و سرمایه ها را بین خویش تقسیم می کنند. اساتید دانشگاه در هر حوزه نقش مداح حزب حاکم همان حوزه را دارند ایراد شخصی بر آنان وارد نیست این سیستم ی اینجاست که آن را تحمیل می کند چون اگر پشتیبانی حزبی را نداشته باشی نه امکان استخدام و بقا وجود دارد نه امکان تولید علمی. بدون پشتیبانی حزبی که انحصار بوروکراسی و سرمایه را در اختیار دارند امکان تاسیس حتی یک رومه محلی نیز وجود ندارد و حمایت مالی احزاب برای تاسیس هرگونه مجله یا رومه منوط به مداحی و تایید تهای ان حزب و نقد و ناسزا گفتن به حزب مخالف است مانند مداحان روسای عشیره قدیم در ناسزا گفتن به عشیره رقیب. علم و فرهنگ در اینجا در حد تبلیغات تهای حزبی تقلیل یافته است و قلم نویسندگان در حد مداحی. بنابراین، درک درستی از بافت ی اینجا وجود ندارد که برخی مدعی وجود آزادیهای ی و آزادی بیان هستند چون هیچ نویسنده و منتقدی در حوزه حاکمیت هر حزبی امکان نقد آن حزب را ندارد.

وضعیت دموکراسی

دموکراسی در کوردستان عراق وارونه است و ابزار کسب مشروعیت، از بالا به پایین است نه از پایین به بالا. در دموکراسی به دلیل استقلال سیستم بوروکراسی از حکمرانی ی و مشروعیت عقلاننی که دارد این حکومت است که به دلیل سیستم مالیاتی وابسته به مردم و در نهایت پاسخگوی خواسته های مردم است اما در اینحا حکمرانی رانتیه غیرنفتی، همه مردم را از نظر حقوق و بقا زندگی به خود وابسته کرده است لاجرم دموکراسی در اینجا اگر بتوان اسم آن را دموکراسی گذاشت، وارونه است یعنی این مردم هستند که به حکمرانی وابسته هستند و همین وابستگی مالی مردم به حاکمیت حزبی امکان گسترش جامعه مدنی و ازادی بیان را به کلی از بین برده است. از حدود پنج میلیون جمعیت اینجا نزدیک یک میلیون چهارصد هزار نفر حقوق بگیر حزبی هستند که اگر تعداد ن و فرزندان را کم کنیم نزدیک نود درصد از مردم حقوق بگیر حزبی هستد بدون هیچ بازدهی و حتی کار اداری، این به دلیل دوست داشتن مردم توسط احزاب نیست بلکه در دموکراسی وارونه اینجا چون در ظاهر سیستم انتخاباتی و رای برقرار است احزاب برای تثبیت قدرت خویش در مقابل حزب دیگر به رای مردم احتیاج دارند لاجرم سرمایه عمومی ملت را در جهت منافع جزیی حزبی برای خریدن رای مردم استفاده می کنند و از هیچ سرمایه گذاری عمومی در کشاورزی و …حمایت نمی کنند که مردم صاحب استقلال مالی نشوند. اگر تمام حقوقهای بی جهت و مفتی که به حقوق بگیران بدون هیچ بازده کاری می دادند صرف تولید و صنعت و یا حداقل برق و آب می شد اکنون اینجا در ماقبل تمدن نبود که نه آبی برای خوردن است و نه برقی برای خنک شدن در تابستان و گرم شدن در زمستان و حتی امکان تولید یک کیلو سیب زمینی و خیار و گوجه را نیز ندارند دلیل عدم حمایت از کشاورزی و صنعت و …تداوم وابستگی مالی مردم به بودجه احزاب است در حالی که پایه دموکراسی استقلال مالی مردم و ظهور طبقه متوسط است و چون سرمایه گذاریهای اینجا در انحصار تمداران و یا فرزندان آنهاست، امکان ظهور طبقه متوسط موتور محرکه دموکراسی نیز در اینجا وجود ندارد. کوردستان چون ملک شخصی در اختیار اشرافیت حزبی و فرزندان و وابستگان آنان است و انحصارگرایی حزبی امکان استقلال و تاسیس جامعه مدنی و ابزارهای ان چون سندیکا و رومه و …را که از پایه های دموکراسی هستند را نمی دهد. احزاب ی حاکم به شدت فربه و جامعه روز به روز نحیفتر و ضعیفتر می شود. تارو پود جامعه چه از نظر مالی و یا هر مولفه دیگری در انحصار احزاب است و بازوی امنیتی احزاب یعنی پلیس و اسایش در نقطه به نقطه شهر و کوچه و خانه حضور دارند تا از سویی با پاداش حقوق و از سوی دیگر تهدید نظامیها مردم را رام و در کنترل خویش نگه دارند.

مشروعیت حکمرانی

بعد از فروپاشی سیستم بعث و تقسیم قدرت در عراق که 17 درصد از بودجه عراق به کوردستان اختصاص یافت، توافقی بین دو حزب حاکم صورت گرفت که احزاب در میان مردم، مشروعیت توافقی و بخاطر بودجه بغداد عربی، مشروعیت مالی نیز یافتند. تنها دلیل آن توافق، منبع مالی بودجه بغداد بود چون تنها یک منبع بود و احزاب حاکم ناگزیر از توافق بر سر تقسیم آن بودند اگرچه ظاهر ی و کوردی به توافق دادند اما دلیل توافق همان وجود یک منبع بودجه بود که با قطع بودجه بغداد دلیلی نیز برای توافق باقی نماند و رقابت و ستیز جایگزین توافق شد. چون اکنون در قطع بودجه بغداد هرکدام باید به دنبال منبع مالی دیگری در تامین زیست اشرافیت خویش بروند. پارتی به دنبال منبع مالی ترکیه و یکیتی نیز به دنبال منبع مالی ایران. به این معنی نیست انکارا یا تهران بودجه به این دو حزب خواهند داد اما ترکیه می تواند مسیر صدور نفت حزب دموکرات باشد و ایران نیز از راههای کمبود بودجه اشرافیت حزبی یکیتی را تامین کند یعنی در تقسیم منبع مالی، توافق حزبی به تضاد حزبی تبدیل شد. همانند دنیای قدیم امارت و عشیره که با امپراتوری حاکم در جهت تقسیم مالیات به توافق می رسیدند اکنون تقسیم مالیات به تقسیم بودجه تبدیل شد، ازدواج حاکمیت امارت با حاکمیت امپراتوری به مشارکت چند وزیر در سیستم مرکزی و روانه کردن سرباز برای دستگاه امپراتوری به همکاری نظامی ضد ترور تبدیل شد. به بحث اصلی بازگردیم با سقوط بعث مدتی احزاب مشروعیت مالی و توافقی داشتند با قطع بودجه و تبدیل توافق به تضاد، مشروعیت احزاب در میان مردم به کلی از بین رفته است و مردم در آرزوی بازگشت صدام حسین هستند. در زوال مشروعیت مالی از سویی، پلیس و آسایش به بهانه امنیت نظارت سختی بر زندگی خصوصی و فردی مردم ایجاد کرده  اند و هر روز قدرت خود را در ملا عام به نمایش می گذارند و زندانها را به بهانه ترور پر از مردم بی گناه کرده اند که پایین تر به آن می پردازم، از سوی دیگر هرکدام از احزاب برای پر کردن خلا مشروعیت داخلی و مردمی خویش به مشروعیت خارجی و وابستگی روی آورده اند مسعود بارزانی برای تثبیت بقای خویش و خاندانش به دامن ترکیه و امپریالیسم روی اورده است و حاضر است برای تثبیت قدرت خویش و رضایت امریکا که از ماندن وی در قدرت حمایت کند، هزاران پیشمرگه را در موصل عربی به کشتن بدهد اما در شنگال کوردی پا به فرار گذاشتند. در سلیمانیه نیز در رقابت با پارتی در کسب مشروعیت بین المللی، یکیتی نیز تن به بردگی در مقابل جمهوری اسلامی داده است. اگر در دوران صدام حسین تنها سیستم در ظاهر قانونی بعث در کوردستان حضور داشت اکنون کوردستانی که ادعای استقلال دارد جولانگاه حاکمیتهای ایرانی و ترکی و عربی و غربی شده است چون منطق بقا عشیره – حزب بر حاکمیت و غرور ملی اهمیت بیشتری دارد و هر روز حاکمیت ملی و تمامیت ارضی کوردستان توسط ترکیه و ایران به چالش کشیده می شود اما هرکدام چون برای بقای خویش نیازمند ان دو هستند حتی قادر به یک اعتراض سمبلیک و ی نسبت به ان نیستند. بنابراین در زوال مشروعیت مالی و توافقی، مشروعیت امنیتی و خشونت نهادینه شدن پلیس و و مشروعیت وابستگی خارجی درحال جایگزین شدن است.

وضعیت ملت و کوردایتی .

دولت به ذات خود هیچ  تقدسی ندارد اگر کورد در جهت استقلال و تحقق حاکمیت خودی می کوشد به دو دلیل است یکی اینکه به فرد و جامعه کورد توسط دولتهای دیگری ظلم نشود دیگر اینکه فرهنگ ملت حفظ یا گسترش یابد اما در حکمرانی کوردستان عراق بعد از بیست و پنج سال نه تنها زندگی اجتماعی فرد کورد بهتر نشده است بلکه هیچ سرمایه گذاری بر روی توسعه فرهنگ ملی کورد نشده است فرهنگ در حد تبلیغات حزبی و مداحی روسای حزبی تقلیل و حسی ملی که در دوران بعث به دلیل نفرت از دیگری بعث وجود داشت اکنون به کلی زوال یافته است و مردم یا به زندگی فردی و غیری روی اورده اند یا در ارزوی بازگشت امنیت و خدمات صدام حسین هستند. هیچ صورت کوردی بر روی ماده کوردستان عراق مشاهده نمی شود مدل و موسیقی و اداب خوراک و فکر مردم یا ایرانی است یا عربی و ترکی. فرد کورد در کوردستان عراق صورت کوردی ندارد. هیچ پیوستگی ملی بین اربیل و سلیمانیه یا زاخو و حلبجه وجود ندارد عصبیت حزبی بر حس ملی می چربد. تعصب حزبی و شهر و عشیرتی همچنان حرف اول را می زند و وفاداری ملی جایگزین وفاداری حزبی و عشیره نگشته است. چون در دو دهه اخیر خود احزاب حاکم اینطور خواسته اند و برای بقا و تثبیت قدرت خویش که انحصار رسانه و اموزش را در اختیار داشته اند هیچ سرمایه گذاری در جهت گسترش فرهنگ ملی و وفاداری ملی نکرده اند و مدام در جهت بازتولید عصبیت حزبی و نفرت از حزب دیگر کوشیده اند.

سیستم امنیتی ان.

در روزهای اول که وارد کوردستان عراق شدم با دیدن چند زن بی حجاب و مشروب فروشیها در توهم آزادی در اینجا قرار گرفتم اما برخلاف تصور رایج و ظاهر دیده شده در کوردستان عراق، چیزی به اسم ازادی فردی و اجتماعی وجود ندارد قبلا در باره ازادی ی گفتم که حوزه هرکدام از احزاب مانند دولت مستقلی عمل می کند و در حوزه هر حزبی امکان نقد تهای ان حزب وجود ندارد به دلیل وابستگی مالی و استخدامی نویسندگان و اساتید به سرمایه و بوروکراسی حزبی، امکان ازادی بیان و انتقاد وجود ندارد و ناسزا گفتن به حزب رقیب در رسانه های حزب حاکم، را ازادی بیان نامیده اند اما مشکل اینجا عدم ازادی ی نیست بلکه ازادی خصوصی و اجتماعی نیز وجود ندارد. اسایش که زیر نظر پاراستن یا همان سیستم اطلاعاتی است انحصار بوروکراسی را در اختیار دارد. برای هرکاری به تایید اسایش نیاز هست حتی برای اجاره خانه یا نقل مکان یا مسافرت از شهری به شهر دیگر. در ایران ازادی ی وجود ندارد اما حاکمیت دخالتی در حوزه خصوصی و فردی ندارد. سیستم امنیتی ایران چندان حضوری در حوزه خصوصی و دخالتی در پروسه بوروکراسی و کار اداری مردم ندارد راقم این سطور 35 سال در ایران زیسته ام اما جز پلیس راهنمایی و رانندگی به هیچ پلیسی برخورد نکرده ام نهادهای امنیتی در ایران براستی تنها جنبه ی و امنیتی دخالت دارند اما اسایش در اینجا که انحصار بوروکراسی را در اختیار دارد در تمام حوزه های خصوصی سرک می کشد از مکان زندگی و رفت و امدهای هرکسی خبر دارد. چون بدون تایید اسایش نه امکان اجاره خونه و نه امکان خرید هیچ ملکی نیست. در بین شهرها دهها پاسگاه کنترل وجود دارد کنترل انسانی نه قاچاق کالا. بدون هیچ بهانه ایی هر روز در وسط بازارهای شهر دهها ماشین نظامی تا دندان مسلح مانور می زنند تا قدرت و وجود خویش را به مردم نشان دهند. سوژه اسایش در اینجا برخلاف ظاهر تبلیغی ان، ترور و داعش وجاسوس نیست بلکه خود مردم اینجا و نسل جوان است اسایش می خواهد بدنها را کنترل کند و چون به سطح تمدن و کنترل نرم افزاری انتزاع نیافته اند با خود بدنها و با حضور و نمایش هر روزه ی نظامی و اداری سعی در کنترل مردم دارند. دلیل شدت حضور اسایش در زندگی خصوصی افراد به همان دلیلی باز می گردد که قبلا گفتم عدم مشروعیت حکمرانان حزبی در میان نسل تازه. نسل قدیم اینجا نسل کوه و جنگ و پیشمرگه بود اما ارزشهای نسل قدیم در میان نسل جدید هیچ اعتباری ندارد. نسل تازه مانند تمامی دنیا به دنبال لذت و رفاه و غرایز است و علاقه ای به ارزشهای سنتی مردسالارانه و نظامی و حتی کوردی ندارد. نسل قدیم حاکم، که خوب می دانند مشروعیتی در میان نسل تازه ندارد و ارزشهایی که انها برای ان جنگیده اند در میان این نسل اعتباری ندارد، برای کنترل کردن بدن نسل تازه از سیستم امنیتی استفاده و اجازه دخالت ان را به داخل خانه ها و کوچه ها داده است. نسل حاکم خود نیز پایبند ارزشهای تبلیغی خویش نیست و اشرافیت حاکم تابع هیچ ارزشی چه ملی و چه اخلاقی نیست از سرمایه های عمومی ملت در جهت لذت و خوشگذرانی شخصی و خانوادگی استفاده می برند اما انگار این برای براورده کردن عقده ها جوانی که امکان لذت نداشتند کافی نیست و به زور می خواهند ارزشها را به نسل تازه تحمیل کنند شکاف ارزشی عمیقی بین نسل حاکم و نسل تازه وجود دارد و حق با این نسل تازه است چون این نسل جهانی است اما حاکمیت مردسالاری عشیره در حسادت به لذت نسل تازه که خود از ان محروم بوده است می خواهد انحصار کامجویی و لذت را در اختیار داشته باشد اما ارزشها را به نسل تازه تحمیل کند و در صورت عدم پذیرش ارزشها توسط نسل تازه با اسایش و پلیس مانع از لذت بردن نسل تازه است. اسایش بدون هیچ حکمی و اجازه ای داخل خانه ها می گردد تا بفهمد بدن نسل تازه با کی می خوابد چه مصرف می کند اسایش امکان اجازه هیچ ناشناخته و نادیده ای حتی در حوزه خصوصی را نمی دهد به همین دلیل زندان پر از نسل تازه است راقم این سطور تجربه زندان اینجا را نیز دارم که نود درصد از زندانیان زیر سی سال هستند و اکثر به خاطر خلافهای ناچیزی که در هیچ جای دنیا برای ان به زندان نمی افتند چون هدف زندان و اسایش خود جرم مرتکب شده نیست بلکه رام کردن بدن نسل تازه و ترساندن انان و نشان دادن قدرت امنیتی حاکمیت است در اینجا حتی شاکی و یا شخص بدون گواهینامه را به زندان می اندازند تا همه زندان را ببیند. زندان ابزار سلطه نسل حاکم قدیمی بر نسل تازه است زندان حلقه واسطه این دو نسل و به ابزار کنترل و مراقبت نسل جدید تبدیل شده است. حکم و دانش قاضی و دستبند و زندان اسایش دست در دست هم سعی در کنترل نسل تازه کورد دارند. این مسئله روان شناسی است مردسالاری عشیره می خواهد انحصار لذت و زن و مال را در اختیار خود داشته باشد و ارزشها را به تبلیغ رسانه و به زور اسایش به نسل تازه تحمیل کند. در ایران به طور سلبی برای کنترل شورش ی هیبت نظامیها را به نمایش می گذارند اما در اینجا هر روز به طور ایجابی برای رام کردن بدنها هر روز بدون اعلان رسمی حکومت نظامی است. آسایش هر روز در خانه ها را می زند و حتی مهمانها را کنترل می کند برای رفتن به خانه هرکسی و یا دعوت هر کسی به مهمانی باید از اسایش اجازه گرفت. مجرد در این کوردستانی که ادعای سکولاریسم و دموکراسی دارد حق خانه کرایه کردن ندارد و طبق گفته خود اسایش تنها در هتل حق اقامت دارد اسایش در تمامی کوچه ها و خانه های شخصی حضور دارد که خدای نکرده بوسه حرامی رد و بدل نشود. اگر کوردستان ایران امنیتی است باید بگویم اینجا کلا پادگان نظامی است و حکمرانی اینجا کنترل جامعه و شهر را با کنترل جوانهای عشیره اشتباهی گرفته است.

سکولاریسم ادعا شده

اگر اسلام در ایران ایدئولوژی ی و در ظاهر جامعه تبلیغ می شود در اینجا به زور نهادهای امنیتی و دادگاه، اسلام فقهی را در حوزه خصوصی تحمیل می کنند. روسای یکیتی مدعی علمانیت طبق قوانینی اسلام اکثرا چندتا زن دارند. در ماه رمضان بخاطر خوردن مشروب یا روزه خواری صدها نفر را تا روز عید به زندان می اندازند. برخلاف تمامی دنیا مجرد مرد در اینجا اجازه خانه کرایه کردن ندارد اما زن مجرد می تواند چون حاکمیت از ان مردسالاری جنسی است. زیربنای جامعه برخلاف ظاهر تبلیغاتی رسانه ها، نهادهای امنیتی با قدرت اسلام فقهی را تحمیل می کنند و برخلاف ظاهر حجاب و مشروب فروشیها، در باطن و در حوزه خصوصی امکان اجازه ازادی دو جنس را نمی دهند غافل از انکه اصل سکولاریسم بازگرداندن دین به حوزه خصوصی است اما در اینجا برخلاف ظاهر در حوزه خصوصی دین را تحمیل می کنند این کار با تبلیغات اسلامی و دینی صورت نمی گیرد مانند ایران بلکه با قدرت بدنی و دخالت اسایش در حریم های خصوصی صورت می گیرد. در ایران ازادی ی وجود ندارد اما در اینجا ازادی اجتماعی و فردی نیز وجود ندارد چیزی به اسم حوزه خصوصی و فردی به دلیل اشرافیت مرد سالار عشیره با بازوی اسایش تعریف نشده است در اینجا برخلاف ایران حوزه عمومی تا حدودی ازادی هست و می توان مشروبات الکلی را خرید و خورد می توان با دامن کوتاه در بازار گشت چون در مقابل دید است مشکلی ندارد چون ایدئولوژی تبلیغاتی علمانیت است مشکلی ندارند. در ایران حوزه عام مکان تماشاگر خارجی را مکان اسلامیت اما در حوزه خصوصی علمانیت است اما در اینجا حوزه عام در مقابل دید تماشاگر خارجی را مکان علمانیت اما در حوزه خصوصی و فردی اسلامیت و شریعت تحمیل می شود. اسلام در اینجا آن دیگری نیست که در مقابل آن و برای دفاع از آزادی فردی از سکولاریسم دفاع کنیم در اینجا مردسالاری جنسی عشیره با روپوش سکولاریسم و با بازوی آسایش و پلیس بزرگترین دشمن آزادی فردی و اجتماعی است.

کیش شخصیت

ناسیونالیسم کورد از سویی توسط روسای عشیره رهبری شد و از سوی دیگر از دل تکایا زاده شد بنابراین، با توجه به اینکه احزاب از نظر عقلانیت نظامی -امنیتی بازتولید کننده همان عشایر قدیم و از نظر ذهنی گسستی از ذهنیت عرفانی ایجاد نشده است، روسای حزبی اقتداری همچون روسای عشایر و تقدیسی همچون شیوخ یافته اند و لاجرم کیش شخصیت از موانع مهم چرخش قدرت و تقدیس زدایی گشته است. در حوزه پارتی در همه جا تصاویری از مسعود بارزانی و در حوزه یکیتی تصاویری از جلال طالبانی و همه کارکنان دولتی چون پیشوا به مداحی انها می پردازند. مشروعیت کیش شخصیتها یا ناشی از مشروعیت سنتی خاندانی است چون بارزانی یا مشروعیت رهبریت مادام العمر و دیپلماسی. احزاب اینجا طریقت های علمانیت عرفانی هستند که هرکدام کراماتی که همان بزرگیهای علمی و ی است را به رهبران خود نسبت می دهند. پیروان حزبی نیز هرکدام مانند دراویش و صوفیهای قدیم به مداحی کرامات روسا می پردازند و روسا نیز چون شیوخ که از دست بوسی مردم لذت می برند از ان نهایت لذت برده و پاداشهای استخدامی و حقوقی و پستی را از کیسه خلیفه می بخشند و هرگونه نقدی در اینجا به معنی محرومیت از همه چیز و حتی احتمالا از جان باشد. شیوخ حزبی فاقد هرگونه قدرت دیپلماتیک و اقتصادی و فرهنگی هستند اما مداحیهای دراویش حزبی که به دلیل انحصار سرمایه و قدرت انها وابسته انها هستند ناگزیر از نسبت دادن کراماتی چون دیپلماسی قوی و مهارت اقتصادی و صداقت ی به رهبران خویش هستند تا شاید چون زالو از خون مالی و ی حاکمیت بهره ایی بگیرند یا شاید به خاطر عبادتهای خویش به درگاه این شیوخ حزبی، سهمی از حوریها و عسلهای بهشت اشرافیت حاکم ببرند.

نتیجه گیری

انچه در این مقاله در پی پردازش ان بودم توصیف واقع بینانه وضعیت ی و اجتماعی کوردستان عراق است. مطالب نوشته شده نتیجه تحقیقات میدانی نگارنده در دوسال اخیر است. در کوردستان عراق بعد از دو دهه حاکمیت احزاب کوردی در حد منافع عام و ارزشهای ملی هیچ نقطه ایی نیست که بر ان تکیه کنیم و خون ان همه شهید و مبارزه را بخاطر ان توجیه کنیم خون تمام شهیدان از حلبجه و انفال گرفته تا …نهال اشرافیت حزبی را ابیاری کرده است. رسانه های خارجی با دیدن چهار ساختمان و پاساز در توهم توسعه در کوردستان عراق هستند غافل از انکه اگر چهار ساختمان نیز بنا شده است به دلیل وجود منفعت شخصی در ان است حال منفعت شخصی تمداران یا خود مردم چون صاحب بسیاری از کمپانیها و پاساژها و اپارتمانهای اینجا تمداران حزبی هستند که اکنون سرمایه دار نیز شده اند. در حوزه خدمات عمومی و منافع ملی و ارزشهای فرهنگی هیچ سرمایه گذاری نشده است هزاران کتاب در مداحی تاریخ حزبی و رهبران حزبی چاپ شده است اما بعد از دو دهه هنوز حداقلی از تاریخ ملی نوشته نشده است کمتر از یک هزارم کاری که رضاخان و اتاتورک کردند در اینجا مشاهده نمی شود.جامعه اینجا هنوز صورت کوردی نیافته است و افراد کورد همچنان زیر نظر حکومت کوردی تنها صورت ایرانی و ترکی و عربی را دریافت خواهند کرد. هنوز مردم از اب و برق محروم هستند از کارت بانکی و بیمه محروم هستند نهادهای امنیتی که بازوی اشرافیت عشیره هستند به کلی ازادی خصوصی و فردی را از بین برده اند و به دلیل انحصار سرمایه و بوروکراسی  در دست احزاب امکان ازادی ی و ازادی بیان وجود ندارد چون هرگونه امکاناتی در اینجا چه استخدادمی و مالی و پستی منوط به حمایت حزبی است که ان نیز منوط به مداحی کردن ان حزب و ناسزا گفتن به حزب رقیب است که از دور اسم ان را ازادی بیان گذاشته اند. هنوز زبان عربی در زبان مردم و بسیاری از ادارات حاکم است. سیستم امنیتی بعثی در زندانها و نهادهای اینجا باقی مانده است. دلیل این امر این است که تبلیغات کوردایتی و استقلال و مدنیت، توجیهات مدرن عشایر قدیم هستند یعنی هنوز عصبیت حزبی – عشیره ایی در کوردستان حاکم است  و خود احزاب ان را بازتولید می کنند و مانع از تکوین اگاهی و وفاداری ملی و دولتی به جای ان هستند بنابراین تهای نای احزاب با هر اسمی چه دولت و استقلال چه مدنیت و دموکراسی از حد منطق امارت و عشیره قدیم فراتر نمی رود. این احزاب که برای دهه ها، احزاب نظامی و در کوهها به دور از تمدن زیسته اند، دو آفت را به همراه خویش وارد زندگی ی کرده اند یکی عقل نظامی و امنیتی است چون در دهها مبارزه خویش جز عقلانیت نظامی و امنیتی چیز دیگری یاد نگرفته اند و دیگری عقده ای شدن و از دست دادن لذتهای جوانی به همین دلیل از سویی همه چیز را امنیتی کرده اند و هیچ درکی از حوزه خصوصی و ازادیهای فردی و اجتماعی ندارند و چون روسای عشایر قدیم می خواهند جوانهای تنومند عشیره همه مطیع انان و در مقابل دید انان باشند و از سوی دیگر به دلیل از دست دادن لذتهای جوانی از کوردستان چون ملک شخصی برا براورده کردن نیازهای مالی و جنسیتی خویش استفاده می کنند و در حسادت به لذت بردن نسل تازه با قدرت امنیتیها به طور سلبی می خواهند ارزشهای سنتی خویش را تحمیل کنند. اینجا اکنون بیشتر از حاکمیت سیستم بعث امنیتی و نظامی است بعث یا جمهوری اسلامی تنها از نظر ی تبعیت و اطاعت می خواهند و دخالت جندانی در حوزه خصوصی و اجتماعی مردم نداشتند اینجا با وجود نابودی ی بعث سیستم امنیتی اینجا همچنان بعثی است با این تفاوت که امنیت شدید ی بعث را نیز وارد حوزه اجتماعی و فردی نیز کرده اند. خود مردم اینجا معترف هستند که بعث نیز جندان در زندگی ما دخالتی نداشت.  فلسفه دولت کوردی رفاه و آزادی بیشتر فرد و جامعه کورد است در غیر اینصورت اگر چه در مفهوم همچنان باید از آن دفاع کرد اما در عمل ارزش هزینه کردن و فداشدن ملت را برای منافع جزئی حزبی و رهبریت آن ندارد. مفهوم دولت کوردی مقدس است اما سئوال این است که حامل ی آن مفهوم چه کسی یا چه گروهی است چون حاملان ی هستند که حکمرانی می کنند نه مفاهیم. مفاهیم مقدس با پیپ چگوارا دود شدند مهم رفاه و ازادی بدن کوردهاست که ایا با تحقق حکمرانی کوردی بهتر خواهد شد یا بدتر؟ البته این  به معنی نه گفتن به رفراندوم نیست در هر صورت باید از حکمرانی کوردی در مقابل دیگری چون بغداد و تهران و انکارا حمایت کرد اما وجود دیگری و ناامنی در منطقه نباید دلیلی بر نادیده گرفتن وضعیت حقوقی و آزادیهای مدنی و ی باشد.

 


https://www.tribunezamaneh.com/archives/131657



توێژینەوە پەیوەندی نێوان ئیسلام و ناسیونالیزمی عەرەبی
لە سەردەمی قورەیش تا بەعس- داعش (بەشی چوارەم و کۆتایی

هێرش قادری

بزوتنەوەی وەهابییەت:
موحەمەد کوڕی عەبدولوەهاب، بناغەداڕێژەری بزووتنەوەی وەهابییەت، بانگەشەی بۆ گەڕانەوە بۆ ئیسلامی ڕەسەن و پاککردنەوەی ئیسلامی سەرەتایی لە بەلاڕیداچوونەکان دەکرد.  بەهۆی پاڵپشتی بنەماڵەی سعودی لە کوڕی وەهاب، عەرەبستان لە ژێر هژمون و دەسەڵاتی ئیمپراتوری عوسمانی ئازاد بوو، لە دواییشدا سەربەخۆ بوویەوە.  ئامانجەکانی بزووتنەوە بریتی بوون لە خەبات دژی بێ باوەڕی و کۆنەپەرستی، هەروەها خەبات دژی عەقڵ/فەلسەفە و عیرفان و زیندووکردنەوەی یەکڕیزی ئایینی – عەرەبی خەلافەت و دژایەتی کردنی تورکەکانی عوسمانی.  ئەگەر بە وردی چاو لە بنەماکان و ئامانجی ئەم بزووتنەوە بکەین، دەبینین بناغەی ئەم بزووتنەوە دەمارگیری عەرەبی بووە کە لە ژێر کاریگەری رۆژئاوادا لە چوارچێوەی ناسیوناڵیزمی عەرەبی درەکەوتبوو.  یەکەم خاڵ ئەوەیە کە گرنگترین ئامانجەکانی ئەم بزووتنەوەیە، بریتی بووە لە زیندووکردنەوەی خەلافەتی ئایینی– عەرەبی، دژایەتی لەگەڵ خەلافەتی تورکەکانی عوسمانی و گواستنەوەی خەلافەت لە تورکەکان بۆ عەرەبەکان .  دووەم خاڵ بریتییە لە دژایەتی کردنی بێ باوەڕی و فەلسەفە و عیرفان و. کە ئەویش لە ئاراستەی هەمان زیندووکردنەوەی خەلافەتی ئایینی/عەرەبی و دژایەتی کردنی خەلافەتی غەیری عەرەبی بووە.  لە ڕاستیدا بناغە و بنەڕەتی درووشم و واتا ئیسلامییەکان بریتی بووە لە پرسی ی ئێمە/ئەوی دیکەی عەرەب/تورک و. .  ئەوە چارەنووسی دەمارگیری/ناسیوناڵیزمی  عەرەبی لە سەردەمی قورەیش تا سەردەمی داعش بووە، کە ڕێگای بۆ هژمونی خۆی یان رەتکردنەوەی هژمونی ئەوی دیکە بەسەر خۆیدا کردۆتەوە و بە زمانی پیرۆز/ناپیرۆز، بێ باوەڕ/ئایینی دەریدەبرێت تا لە لایێکەوە عەشیرەتەکان/حزبە عەرەبییەکان لە ژێر یەک ئاڵای هاوبەشی سەرووی عەشیرەتی/حزبی کۆبکاتەوە، و لەلایەکی دیکەوە بۆ هژمونی قەومی/ی خۆی لە نێو ئەوانی دیکەدا، ڕەوایی مسۆگەر بکات و بناغە و بنەڕەتی هژمونی و بەرژەوەندی قەومی خۆی لە ژێر درووشمی ئایینی بشارێتەوە و مەبەستی ناپاکی خۆی لە چوارچێوەی واتا پاکەکان نیشان بدات. 

بە بۆچوونی وەهابییەکان، ئیسلامی ڕەسەنی سەرەتایی و ئیسلامی کەسایەتییە ناسراوەکانی سەردەمی پێغەمبەر، ئیسلامێکی عەرەبی ڕەسەنی دوورگەی عەرەبستان و رۆحی عەرەبی بووە کە هێشتا تێکەڵ بە کەلتووری یونانی، ئێرانی و هندی و. نەبووە، یان بە وتەی وەهابییەکان ناپاک نەبووە.مەبەست لە خەبات دژ بە بێ باوەڕی، عیرفان، فەلسەفە و. خەبات دژ بە تێکەڵبوونی رۆحی عەرەبی لەگەڵ رۆحی عیرفانی ئێرانی و فەلسەفەی یۆنانی و. بووە.  لە راستیدا ئەوان بە باشی ئەوە دەزانن کە خەلافەت و یەکڕیزی عەرەبی، جگە لە بنەمای دەمارگیری /رۆحی عەرەبی و نەهێشتنی کاریگەری کەلتوور وشارستانییەتی ئێرانی، تورکی و یونانی دەستەبەر نابێت.  بت پەرستی و گڵکۆ پەرستی کەلتووری تورکەکان بووە کە عەرەبەکان ویستوویانە لە ناوی ببەن.  هەروەها رۆح و عیرفانی ئێرانی بووە کە عەرەبەکان ویستوویانە لەسەر رۆحی عەرەبی بیسڕنەوە.  هەورەها دژایەتیکردنی فەلسەفە کە رۆح و کەلتووری یونانی بووە، یان دژایەتیکردنی شیعە کە بە واتای دژایەتیکردن لەگەڵ رۆح و کەلتووری ئێرانی بووە.  لە ڕاستیدا لە ژێر ناوی ئیسلام و گەڕانەوە بۆ ئیسلامی ڕەسەن، ویستوویانە رۆح و دەمارگیری عەرەبی سەرەتای ئیسلام یان هژمونی قورەیش/عەرەب زیندوو بکەنەوە.  هەروەها مەبەست لە جیابوونەوەی ئیسلام لە ناپاکی کەلتووری ئێرانی، هندی،  یونانی و تورکی، ناپاکی دەسەڵات/دەولەتەکانی تورکی، ئێرانی و. لە ناوچەکە  و بونیادنانی دەسەڵات/هژمونی گشتگیری عەرەبی بووە کە لە سەردەمی خەلیفەکانی پێشوودا بوونی هەبووە.  کەوایە هاوشێوەی سەرەتای ئیسلام، بانگەشەی وەهابییەکان بەمەبستی پێکهێنانی دەوڵەت بووە.  زۆربەی نووسەران بە لەبەر چاوگرتنی " کاریگەری وەهابییەت دژ بە تورکەکان و یەکڕیزی عەشیرەتە عەرەبییەکان،  وەهابییەت بە درێژەپێدەری بزووتنەوەی سەربەخۆ خوازانەی عەرەبەکان و هێمای رۆحی سەربەخۆخوازی عەرەب ئەژمار دەکەن، و سەرچاوەی وەهابییەت بۆ ویژدانی قەومی عەرەب دەگەڕێننەوە " (فراتی،1387،217). بەم پێیەش دیارە کە بنەما و بنەڕەتی ئیسلام لەسەر دژایەتی قەومی/ی عەرەب لەگەڵ تورک و.داڕێژراوە، نەک لەسەر دژایەتی و پێکدادانی واتا ئایینی/ئیسلامییەکان. 

رەشید رەزا:
 بە بۆچوونی ئەو، مەرجی بەختەوەری، گەڕاندنەوەی دەسەڵاتی خەلافەت لە تورکەکان بۆ عەرەبەکان بووە (عینایەت،1389،158). ڕەشید رەزا لە لایەکەوە بزووتنەوەی عەرەبی بۆ یەکڕیزی نەتەوەی عەرەب بە پێویست دەزانێت و لە لایەکی دیکەوە لە حزبی نەمانی ناوەندارێتی ئیداری عوسمانی ئەندام بووە، کە لە ساڵی 1912 لە قاهیرە دامەزراوە ‌ و ئامانجی خودموختاری /جیابوونەوە لە خەلافەتی عوسمانی بووە (هەمان سەرچاوە،159). واتە تا ئەو کاتەی کە دەسەڵات لە دەستی عەرەبەکان نەبووە، بەرگری لە نەمانی ناوەندارێتی کردووە و هەروەها کاتێ کە دەسەڵات بۆ عەرەبەکان گەڕاوەتەوە، درووشمی یەکڕیزی عەرەبی و گەڕانەوەی دەسەڵاتی عەرەبەکان بۆ عەرەبەکانی داوە.  رەشید رەزا لە لایەنگرانی بەهێزی بزووتنەوەی وەهابییەت بووە.  ئەو پێش لە رۆشتن بۆ قاهیرە،  لە ساڵی 1920 سەرۆکی کۆنگرەی نەتەوەیی سورییە بووە (عینایەت، 1360، 130). لە شام لە سەرۆکەکانی حزبی نەتەوەخوازی عەرەبی بووە.  " ئەو وتەبێژی هەڵسوڕاوی قەومییەتی عەرەبی سوری بووە " (هەمان سەرچاوە). ئەوە ڕوون و بەرچاوە کە بەرگری ئەو لە ئیسلام و خەلافەتی عەرەبی/ئیسلامی، گەڵاڵەیەک بووە بە مەبەستی زیندووکردنەوەی شکۆ و دەسەڵاتی عەرەبی و هژمونی دووبارەی عەرەبەکان بەسەر قەومەکانی دیکە لە ژێر ئاڵای ئیسلام. 

کاتێک رەشید رەزا لە سەردەمی بزووتنەوە قەومییە جیاجیاکانی ناسیونالیزمی عەرەبی لە بەرامبەر تورکەکانی عوسمانی،  بەرگری لە ناسیوناڵیزمی عەرەبی دەکرد - بۆ نموونە بەڕێوەبردنی گرەی عەرەب لە سوریە. کۆبوونەوەی کۆنگرەی گشتی عەرەبی لە سوریە - بەڵام پاش ئەوە لە پرۆسەی بونیادنانی دەوڵەتە نوێیە جۆراوجۆرە عەرەبییەکان و گەشەسەندنی بیرۆکەی نەتەوەخوازی لە مسر و. دژ بە ئامانجەکانی ناسیوناڵیزمی عەرەبی هەڵوێستی گرت و بە پێداگریکردن لەسەر جیهانی و گشتگیربوونی ئیسلام، بە توندی هێرشی کردە سەر ناسیوناڵیزم (ئەحمەدی،1383،60). بەهۆی ئەوەی کە ناسیوناڵیزمی یەکەمی رەزا بە مەبەستی ئازادی و یەکڕیزی عەرەبەکان دژ بە تورک بووە و دژایەتی دوایی ئەو لەگەڵ ناسیوناڵیزم و بەرگری لە جیهانی و گشتگیربوونی ئیسلام، دیسانەوە بە مەبەستی یەکڕیزی عەرەبی و دژایەتی کردنی ناسیوناڵیزمی بەرتەسکی وڵاتێک بووە کە یەکڕیزی دونیای عەرەبی دەخستە مەترسییەوە. 

حزبی بەعس و داعش: لە سەردەمی شۆڤینیزمی خوێنی/قەومی تا سەردەمی بناژۆخوازی ئایینی 
پێش هەموو شتێک، دەبێ ئاماژە بەوە بکەم کە درووشمی ئەمڕۆکەی داعش (دەوڵەتی ئیسلامی لە عیراق و شام) بۆ یەکەم جار لەلایەن عەفلەق و حزبی بەعسەکەی هاتۆتە ئاراوە.  ئەو ناتەبایی کوفە و دیمەشقی لەبیرکرد و دەوڵەتی یەکڕیزی عەرەبی عیراق و شامی بە سەرۆکایەتی حزبی بەعس داڕشت (موجانی،1391،25). عەفلەق و بیتار و ئەو کەسانەی کە بیرۆکەی بەعسیان داڕشت، لە وتە و بیرۆکەی خۆیاندا دژ بە دەوڵەتی عوسمانی بوون، بەڵام ئەو دژایەتییە،  دژایەتییەکی واتایی نەبوو،  واتە بەهۆی ئەوە نەبووە کە دەوڵەتی عوسمانی خۆی بە ئیسلامی پێناسە کردووە (باسی دەسەڵات و خەلافەت لە دونیای ئیسلام) بەڵکو، دژایەتییەکە لەو ئاراستەیەدا بووە کە بۆچی خەلیفە کەسێکی غەیری عەرەب بووە و هەروەها بۆچی زمانی خەلافەت، زمانی غەیری عەرەبی و تورکی بووە (هەمان سەرچاوە).  دیارە کە حزبی بەعس لەگەڵ یەکڕیزی خەلافەتی ئیسلامی کێشەی نەبووە و بەڵکو لەگەڵ ئەو خەلافەتە ئیسلامییەی کە لە ژێردەسەڵاتی سەرۆکی غەیری عەرەب و زمانی تورکی بووە کێشەی هەبووە.  عەفلەق بە لەبەرچاوگرتنی پێشینەی دەسەڵاتی عەرەبی بەسەر ئیسلام،  بە مەبەستی یەکڕیزی یان ئامرازی هژمونیکی ئیسلام،  بناغەی یەکڕیزی ئیسلامی لەسەر دەمارگیری عەرەبی (هەمان سەرچاوە) داڕشت.  بە بۆچوونی عەفلەق هەموو عەرەبەکان لە هەموو دونیا، پێکهێنەری نەتەوەیەکی یەکڕیزن و ئەو سنوورانەی کە بە شێوازێکی دەستکرد ئەوانی لەیەک جیاکردۆتەوە، دەستکردی ئەمپریالیزمە (دوست موحەمەدی، 1387،ش3،72). 
 
میشێل عەفلەق هاوشێوەی زۆربەی لایەنگرانی زیندووکردنەوەی بزووتنەوەی ئیسلامی و درێژەپێدەری ڕێگای ئەوان، بە کەڵک وەرگرتن لە ئیدیۆلۆژی ئیسلام، ئامانجی ناسیوناڵیزمی عەرەبی و زیندووکردنەوەی شکۆ و یەکڕیزی عەرەبی بووە. ئەو ناسیوناڵیزم بە حەقیقەتێکی زیندوو و هەتاهەتایی ناودەبات نەک بە دیاردەیەکی مێژوویی /گرێبەستی (پارسادوست،1369،101).  بەپێی ئیدیۆلۆژی بەعس، ئامانجی ئیسلام ئازادی هەموو مرۆڤایەتی نەبووە و بەڵکو ئیسلام وەک ئامرازێک بووە بە مەبەستی باڵادەستی عەرەب بەسەر هەموو جیهان، یان یەکڕیزی جەماوەری دژ بە کولونیالیزم (دوست موحەمەدی،  1387،ش3،77). لە ڕوانگەی حزبی بەعس و عەفلەقدا، " ئیسلام پرشنگدارترین وێنەی زمان و ئەدەبی عەرەبییە و هەروەها مەزنترین و پڕبایەخترین بەشی مێژووی نەتەوەیی عەرەب بووە. عەفلەق پێی سەیرە کە چۆن دەکرێت کە عەرەبێک رقی لە ئیسلام هەبێت. بەهۆی ئەوەی کە ئیسلام یارمەتیدەری شوناسی نەتەوەیی عەرەبی و شکۆ و مەیەتی نەتەوەی عەرەب بووە،  "زۆر پێم سەیرە کە موسوڵمانێک عەرەبی خۆش نەوێت، زۆرتر بەلامەوە سەیرە کە چۆن دەکرێت عەرەبێک دژی ئیسلام بێت "،  بەم هۆیەش بووە کە عەفلەق دژی لاساییکردنەوە لە ناسیونالیزمی سکۆلاری رۆژئاوایی بووە. بەهۆی ئەوەی کە ئیسلام لە ئاراستەی بەرژەوەندی قەوم/ڕەچەڵەکی عەرەبدا بووە، بە پێچەوانەی خاچ پەرستی کە دژ بە بەرژەوەندی نەتەوەکانی ئاڵمان، بەریتانیا و فەرەنسا بووە کە پێشەنگی ناسیوناڵیزم بوون. بەم پێیەش دیارە کە پەنابردن بۆ ئیسلام وەک ئایینێکی خودایی نەبووە، بەڵکو بە مەبەستی زیندووکردنەوەی شکۆ و مەیەتی نەتەوەی عەرەب و شوناسی عەرەبی و هەروەها زیندووکردنەوەی ئەو ڕابردووە بووە کە عەرەب بە کەڵک وەرگرتن لە هێزی ئیسلام، لە ناوچەکەدا باڵادەستی خۆی دەستەبەر کردبوو.  بە بۆچوونی عەفلەق، ئیسلام لە بنەڕەتدا وەک بزووتنەوەیەکی عەرەبی بووە کە ئامانجی زیندووکردنەوە و بە واقیعی و کردەوەییکردنی عەرەبیزم بووە،  هەروەها ئیسلام بۆ عەرەبەکان تەنیا وەک ئایین و بۆ دواڕۆژ نەبووە، بەڵکو بە واتای هێما و سومبولی مەزنترین هەستی دونیایی و بۆچوون و روانگەی ژیان بووە (ئەلخەلیل،1370،310). 

ئاکامی گەڵاڵەی حزبی بەعس/عەفلەق، واتە رەتکردنەوەی خەلافەت/حکوومەتە غەیری عەرەبییەکان و یەکڕیزی شام و عیراق، ئەمڕۆکە لەلایەن داعشەوە بە هاوکاری و پاڵپشتی بەعسییە بناژۆخوازەکانی لایەنگری یەکڕیزی شام و عیراق – کە لەلایەن سەدام حوسەینەوە لە دەسەڵات بێ بەش ببوون – سەرلەنوێ بەرهەمهێندرایەوە و زیندوو بوویەوە. پەیوەندی نێوان دەمارگیری قورەیش لەگەڵ بانگهێشت/جیهادی پێغەمبەر لە چوارچێوەی پەیوەندی ناسیوناڵیزم لەگەڵ دەوڵەتی ئیسلامی داعش زیندوو بوویەوە. ئەوە سەرنج راکێشە کە ناوی سەرۆکەکانی داعش بریتییە لە هاشمی (ئەبو عومەر بەغدادی) و قورەیشی (ئەبوبەکر بەغدادی قورەیشی).  ئەمە نیشاندەری ئەوەیە کە لانیکەم لە ئاستی سەرۆکەکان، پەیوەندی نێوان ئایین/ئیسلام لەگەڵ دەمارگیری/ناسیوناڵیزم، وشیارانەیە و ئامانجی داعش لە چوارچێوەی ئیسلامدا، بریتییە لە زیندووکردنەوەی دەمارگیری عەشیرەتی/قەومی هاشمی/قورەیشی پێغەمبەر. 

لە مانگی ژوئیەی 1970، حزبی بەعسی عیراق بەمەبەستی نزیکبوونەوە لەگەڵ بەعسی سورییە، واتای عەرەبییەت وسوسیالیزمی پێگەوە گرێدا و لەو کاتەدا کۆمەڵێ وتووێژ بەڕێوەچوو - هەر لەم ساڵانەیە کە عەفلەق بۆ بەغداد بانگهێشت دەکرێت – پاش وتووێژەکان دوو دەوڵەتی حەسەن ئەلبەکر و حافز ئەسەد لە بەرواری 24 تا 26 ئوکتۆبر بەو ئاکامە گەییشتن کە دەوڵەتێکی هاوبەش درووست بکەن تا بیرۆکەی عەفلەق کە 40 ساڵ پێشتر گەڵاڵە کرابوو، واتە دەوڵەتێکی هاوبەش لە عیراق  و سورییە بونیاد بنێن. 

عەفلەق بە تەواوی بڕوای بەوە بوو کە ئەوەی کە ڕێگر بووە لەوەی کە عەرەبییەت وەک بنەمایەکی سەرەکی لە دونیای ئیسلامدا سەربکەوێت، شەڕی مێژوویی نێوان دەمشق و کوفە وهەروەها شەڕی نێوان غەسان و حەیرە بووە کە مێژووەکەی بۆ سەردەمی پێش ئیسلام دەگەرێتەوە و بە مەبەستی تێپەرکردنی ئەو بەربەستە، ئەو دوو هێزە دەبێ پێکەوە دەوڵەتێک درووست بکەن،  بەم پێیەش لە مانگی ئوکتوبر رێکەوتنێک واژۆ کرا کە بەپێی ئەو رێکەوتنە چەند مانگ پاش ئەو ڕێکەوتنە، ماوەیەکی شەش مانگی تێپەر بکرێت وناوەندی ی ئەم رێکەوتنە دەمشق بێت و سەرۆکایەتی ئەو ڕیکەوتنە بە سەرۆکایەتی ئەلبەکر(لایەنی عیراقی) حزبی بەعس دەبێت، واتە ئەلبەکر بەرپرسیاریەتی و سەرۆکایەتی  ئەم دەوڵەتە هاوبەشە لە دیمەشق و لەگەڵ سورییەکان لە ئەستۆ دەگرێت نەک لە بەغداد، هەروەها پاش ئەوە وەزارەتی دەرەوە و بەشی زانیاری و سەربازی پێکەوە تێکەڵ دەبن و پێکهاتەیەکی یەکڕیز درووست دەکەن و پاش ئەو هەنگاوانە، هەرێمی ئەو دەوڵەتە هاوبەشە پێکدێت.  ئێمە ئەمڕۆکەیش ئەم دەستەواژەی هەرێمە بۆ ئاماژە کردن بە خەلافەت و ئەو سنوورەی کە داعش بۆ خۆی پێناسەی کردووە، دەبینین.  

ئەم پرۆسە بە هۆکاری تایبەت بە خۆی جێبەجێ نەبوو، پاش دەسەڵات گرتنی سەدام حوسەین و لەسەرکارلابردن یان پاشەکشەکردنی ئەلبەکر لە دەسەڵات، لە کووبوونەوەیەکدا سەدام وتارێکی پێشکەش کرد و زۆرینەی وەزیر و فەرماندە باڵادەستەکانی بە ناپاکی تاوانبار کرد و هەو لەو کاتەدا و لەبەر چاوی میدیاکان هەموویانیان برد و بە کۆمەڵ هەموویان لە سێدارە دران.  ئەو کودتایەی سەدام دژ بە ئەو ڕەوتە بناژۆخوازە بوو کە ئامانجی یەکییەتی وڵاتی سوریە و عیراق بوو. ئەم بزووتنەوە بناژۆخوازە بەهۆی بڕیارەکانی سەدام، خەسارێکی گەورەی لێکەوت.  
 
سەدام پاش شکستهێانی لە شەڕی کوەیت لە ساڵی 1991، پەیڕەوپرۆگرامی ی خۆی لە نێو وڵات گۆڕی.  سەدام لەو سەردەمەدا وەک سەیف ئەلعەرەب یان سەیف ئەلئیسلام (شمشێری ئیسلام) – واتە خۆی وەک خالد کوڕی وەلید پێناسە کردووە - و خۆی وەک رزگارکەرێک دەبینی کە دونیای ئیسلام ڕزگار دەکات.  پاش ئەو ساڵانە ئەو ڕووداوانەی کە هاتە ئاراوە،  واتە پاش جێگیربوون و سەرکوتکردنی بزووتنەوەی شێعەکان لە شەعبانییە و هەروەها بزووتنەوەی ناوچە کوردییەکان، سەدام بەرامبەر بە تۆڕە ئیسلامییەکان هەڵوێستی بنەڕەتی گرت،  وشەی ئەڵڵاهو ئەکبەر لەسەر ئاڵای عیراق نەخشێندرا،  پاش ساڵی 2001 دەوڵەتی عیراق و سەدام لەو ئایەت و دەستەواژانەیان بەکاردەهێنان کە پێشتر بن لادەن بە کاری هێنابوون و ئەمە نیشاندەری ئەوەیە کە سیستەمی بەعس کە سیستەمێکی وشیار بوو، ویستی ئەوە بوو کە ئیسلامخوازەکان بخاتە پەراوێزەوە و خۆی بە پێشەنگی ئیسلام پێناسە بکات،  واتە هەنگاونان بە ئاراستەی کەڵک وەرگرتن لە ئامرازی ئیسلامی و پرۆسەی ئەلقاعیدە لە دونیای ئیسلام و کاریگەری و راکێشانی ئەم هێزە ئیسلامییە، پرۆگرامی سەرەکی دەوڵەتی عیراق بووە و ئەم پرۆگرامە پاش لەناوچوونی دەسەڵاتی سەدام خۆی نواند، بۆ نموونە سەدام لە دادگا بەڕیشەوە دەردەکەوت یان قورئانی بە دەستەوە بوو، یان بە ئایەتەکانی قورئان بەرگری لە خۆی دەکرد و هەوڵی ئەوە بوو کە ئەم وێنەیەی خۆی بە تەواوی بپارێزێت (موجانی،  ئینترنێت). ئەمە نیشاندەری ئەوەیە کە لە سەردەمی قورەیش تا بەعس و سەدام و داعش، ئیسلام تەنیا وەک ڕەنگ و رواڵەتێک بووە و عەرەبیزم ناوەڕۆکی ئەو ڕواڵەتەی پێکهێناوە و عەرەبیزم وەک چنگ و ددانە کە بۆ گرتنی نێچیری خۆی، ڕەنگ و رواڵەتی خۆی دەگۆڕێت.  

تۆڕێکی دیکە لە ئیسلامییەکان کە لە حزبی بەعسدا کاریگەر بوون و هەروەها ئەمڕۆکەیش لە نێو داعشدا رۆڵێکی بەرچاویان هەیە و داڕێژەری بەشێک لە بیرۆکەی داعشن، واتە مانای خەلافەت و هەرێم بوون،  تۆڕی دووەم، واتە پاشماوە بەعسییەکانی سەردەمی سەدام بوون، شایانی باسە کە بەشێکی هەرەزۆریان شیعە و عەلەوی بوون کە لە سەردەمی پاش سەدام کەڵکیان وەرگرت و ئەم بیرۆکەیەیان بە‌هێزتر کرد. بە واتایەکی دیکە ئەو ئەفسەرە پلە مام ناوەندانەی  کە لە پرۆسەی لابردنی بەعسییەکان لەسەر کار لابرابوون، یان لە کاتی لەناوچوونی ئەرتەش، یەکەکانیان لەناو چووبوون و پاش ساڵی 2003 بە شێوەیەکی ڕەها و سەرگەردان مابوونەوە، و بە ناچاری پەلیان بۆ هەموو ئیشێک هاویشتبوو، هەروەها بەهۆی ئەو بەربەستانەی کە بۆیان دانرابوو، ناچاربوون کە لە نێو عەشیرەت و سیستەمی عەشیرەتی خۆیاندا هەنگاو بنێن.  بەشێک لەو ئەفسەرانە گوردانی  بەرگرییان دروست کرد و بەشێکی دیکە بە شێوەیەکی کردەوەیی وجدی بە ئاراستەی بزووتنەوە ئیسلامی و دژە کۆلۆنیالیزمەکان دەرۆشتن و بەهۆی پەیوەندی خوێنی و عەشیرەتی، چوونە نێو پرۆسەیەک کە سیستەمی سەربازی پێشوو بە خێرایی بەسەریدا زاڵ بوو. 

هێزی بەعسی سورییە کە لە وڵاتی لوبنان بوو، بەرەو رەقە و دیرەزور هاتەوە و ئاسایشی سنوور و کارەکانی ئەو ناوچانەی گرتە ئەستۆی خۆی.  ئەو ناوچە لەو کاتەدا لەگەڵ دیاردەی گواستنەوەی جیهادییەکان بە ماشینی جۆراوجۆر رووبەڕوو ببویەوە. پاش ساڵی 2007، توندترین جۆری تەقینەوە و چالاکی سەربازی ڕوویداوە، بە ڕادەیەک کە تروریزم بە لوتکەی خۆی دەگات. لەو سەردەمەدا ئەو تۆڕە سەربازییە زۆر چالاک و کاریگەر بووە، هەورەها بەعس سەرەڕای جێبەجێکردنی چالاکی سەربازی جۆراوجۆر و فراوان، بە ئاسانی ڕەخنەی کردە نێو تۆڕە  جیهادییەکان.یەکەم نموونە لە بزووتنەوەیەک کە بنەڕەتی بەعسی هەبێت، دەگەڕێتەوە بۆ ئەو کاتەی کە رێکخراوی کۆمەڵەی موجاهیدین لە بەرواری یەکەمی دیسامبەری 2005 لە عیراق بوونی خۆی ڕاگەیاند و کەسێک لەوان وتی کە من دەمەوێت وڵاتی ئیسلامی عیراق دروست بکەم، ئەو کەسەش هەمان ئەبوبەکر بەغدادی هاشمی، بناغەداڕێژەری سەرەکی داعش بووە (موجانی، هەمان سەرچاوە).ئەو کەسەی کە رواڵەتی ناسیوناڵیزمی عەرەبی بۆ خەلافەتی ئیسلامی گۆڕی، بە هەمان شێوەی کە لە سەردەمی ئیسلام، رواڵەتی دەمارگیری قورەیشی/عەرەبی بۆ نەتەوەی ئیسلامی گۆردرا.  بەم پێیەش، بەعسییەکانی لایەنگری یەکڕیزی شام و عیراق کە لەلایەن سەدامەوە دوور خرابوونەوە و هەروەهاش ئەو بەعسیانەی کە لە کۆمەڵکوژی سەدام دژ بە کوردەکان لە ئەنفال و هەڵەبجەدا بەشدار بوون، پاش لەناوچوونی سەدام هەموویان چوونە ڕیزی داعش، بەهۆی ئەوەی کە یەک ئامانجی هاوبەشیان هەبوو، ئەویش رێگریکردن لە سەربەخۆیی و جیابوونەوەی کوردستان لە عیراقی عەرەبی بووە. ئەگەر داعش خاوەنی چەکی کیمیاوی دەبوو، هاوشێوەی سەدام دژ بە کوردەکان بەکاری دەهێنا. بەهۆی ئەوەی کە کردەوە دڕندانەکانی داعش دژ بە کوردەکان هاوشێوەی هەمان شۆڤینیزمی خوێنی بەعس دژ بە کوردەکان بووە، کە لە چوارچێوەی ئایاتی قورئان ڕەوایی پێبەخشراوە.  هەروەها کە کردەوەکانی ئیسلام لە سەردەمی پێغەمبەر هەمان دەمارگیری و لۆژیکی عەشیرەت بووە کە ڕواڵەتی پەیامی ئاسمانی قورئانی پێدراوە.  ئەگەر پێغەمبەر بەپێی پەیامەکانی خودا، دەمارگیری و لۆژیکی عەشیرەتە عەرەبەکانی بۆ دیاردەیەکی میتافیزیکی گۆڕی، بەغدادیش بە کەڵک وەرگرتن لە پەیامەکانی پێغەمبەری شوینیزمی عەرەبی، پیرۆزی ئایینی بە بەعس بەخشی.  دیارە کە ئیسلام لە سەردەمی قورەیش تا داعش، ستراتیژی هژمونی عەرەب بەسەر غەیری عەرەب بووە و ئیسلام ئیدیۆلۆژی ئەم هژمونییە بووە. 

پەیوەندییەکی پتەو لەنێوان عەرەبییەت و ئیسلامدا هەیە،  "عەرەبەکان ناتوانن باڵادەستی شوناسی خۆیان بەبێ بەرزکردنەوەی ئیسلام بپارێزن، ئەو ئایینەی کە بە درێژایی سەدەکان و سەردەمەکان، سەقامگیرترین سەرچاوەی بەهاکان و بەهێزترین و روژێنەری هەستی یەکڕیزی شوناسی عەرەبی بووە" (عینایەت،1362،200).ئەوە چاوەڕوانکراوە کە ئەمڕۆکە بەهۆی بوونی وشیاری و ناسیوناڵیستی نەتەوەکانی دیکە وەک کوردەکان، پەیامی ئیسلام پیرۆزی ڕابردووی خۆی نییە تا نەتەوەکان لە دەوری خۆی کۆبکاتەوە. بە ناچار بۆ هژمونی دووبارەی خۆیان دەبێ توندوتیژی زۆرتر بەکار بهێنن.دەستدرێژی کردنە سەر ژنەکانی شەنگال و. لە ڕوانگەی ئیمەوە و هەروەها لە روانگەی مافی مرۆڤەوە بە مانای دڕندەیی و دەستدرێژیکردنە سەر مرۆڤە. بەڵام ئەگەر لە ڕوانگەی خودی داعش یان ئیسلامی عەرەبی چاوی لێبکەین، بە دڵنیاییەوە هاوشێوەی سەردەمی سەرەتای ئیسلام و پێغەمبەر بە واتای نەریتی فرەژنی و کۆیلەی ژنی ئیسلامی و جۆرێک لە تاڵانکردنە. هاوشێوەی داعشی ئەمڕۆ،  لە سەرەتای ئیسلامدا ئەم جۆرە هەنگاوە داعشییانە وەک جیهاد و تاڵانکردن و. ڕەوا بووە و تەنانەت مایەی شانازی بووە،  بەو جیاوازییەی کە لەو سەردەمەدا پەیوەندییەکان وەک ئەمڕۆ نەبووە، هەورەها واتاکانی مافی مرۆڤ و بەها مرۆییەکان بوونی نەبووە تا بتوانینن لە سەرووی بانگەشەی ئایین/بێ باوەڕی خودی دەسەڵاتدارەکان چاوی لێبکەین. 
 
ئاکام:
ئەوەی کە لەم وتارەدا پێشکەشمان کرد، بریتی بوو لە پەیوەندی ئیسلام وەک ئایین لەگەڵ دەمارگیری دێرینی عەرەبی و ناسیوناڵیزمی مودێرنی ئەمرۆژی.ئیسلام لە سەرەتادا وەک ستراتیژێکی داڕیژراو لەلایەن موحەمەدەوە بۆ یەکڕیزی قەومی عەرەب و هژمونی بەسەر غەیری عەرەب بووە. هەروەها لە دونیای مودێرنیش بە تێکەڵبوون لەگەڵ ناسیوناڵیزم بۆ زیندووکردنەوەی هژمون و شکۆ و مەیەتی لەناوچووی عەرەب، ئیسلام وەک ئیدیۆلۆژییەکی ی بەکاردێت بە مەبەستی یەکڕیزی عەرەبەکان و لەناوچوونی دەسەڵاتی تورکەکان و کۆلۆنیالیزم و لە دواییدا، رێگایان بۆ هژمونی عەرەبەکان بەسەر قەومەکانی دیکە وەک کوردەکان، کردۆتەوە. شایانی باسە کە لە ناوچەی رۆژهەڵاتی ناوەڕاست هەموو کات ەت بەسەر بیرکردنەوە و هزردا زاڵ بووە و لە نێوان ئایین و بیر و هزر  و پێکهاتەی دەسەڵات و بەرژەوەندی قەومیدا، پەیوەندییەکی چڕوپڕ بووە و ئایینەکانی رۆژهەڵاتی ناوەڕاست لە رۆحی قەومی خۆیان جیا نەبوون. بەم هۆیەش بووە کە خاوەنەکانی ئایین بۆ شاردنەوەی ئایین وەک گەڵاڵەیەکی ی و رەتکردنەوەی پەیوەندی ئایین لەگەڵ بەرژەوەندی قەومی، بە تەواوی هەوڵیان بۆ پیرۆزی بەخشی بە ئایین و بە میتافیزیکی نیشاندانیان داوە تا ڕەوایی هژمونی قەومی خاوەن ئایین دەستەبەر بکەن.  ئیسلام نەک تەنیا لە رۆحی عەرەبییەت سەرچاوەی گرتووە، بەڵکو خۆدی ئیسلام هۆکاری پەرەسەندن و هژمونی عەرەبیزم بووە، هەروەهاش لە روانگەی کەلتوورییەوە، ئامانجە ییە نهێنییەکانی لە پێناوی بەرژەوەندی قەومی عەرەب و داگیرکردنی دونیا بووە.  ئایینی ئیسلام لە سەردەمی قورەیش تا بەعس، گەڵاڵەیەکی ی بووە بە مەبەستی هژمونی و باڵادەستی عەرەبەکان بەسەر غەیری عەرەبەکان بووە و بە ئێستاشەوە هەمان مەبەستی هەیە. 
 
هەروەها کە دەمارگیری قورەیش بناغە وبنەڕەتی ئایین/ خەلافەتی ئیسلامی بووە،  ناسیوناڵیزمی عەرەبی بەعس بناغە و بنەڕەتی خەلافەتی داعش بووە. ئەگەر ئەبوبەکری سدیق پرۆسەی بانگهێشتی ئیسلامی بە کۆتایی خۆی، واتە دەوڵەتی ئیسلامی گەیاند، ئەبوبەکری بەغدادیش گەڵاڵەی دەوڵەتی ئیسلامی بەعسی بۆ بانگهێشتی ئیسلامی گواستەوە. پەیوەندی نێوان پەیامی ئاسمانی ئیسلام و دەمارگیری قورەیش و کەڵک وەرگرتن لە لۆژیکی عەشیرەت، بە واتای لادان لە ئیسلامی ڕەسەن یان چارەنووسی پێکهاتەی ئیسلام نەبووە، بەڵکو پرۆگرامی پەیامی ئاسمانی و ویستی سوژەی ئیسلام بووە. پێکهاتەی پەیوەندی نێوان  (عەشیرەت/پەیامی ئاسمانی)، گەڵاڵەیەکی وشیارانە بووە بۆ بەدیهێنانی بەهەشتێ لە زەوین بە بەڵێنی بەهەشتی ئاسمانی بووە. بەڵێنی خەزێنەکانی قەیسەر/کەسرا، پیرۆزی بەخشین بە تاڵانکردن، جیهاد، کۆیلەی ژن و زەکات، هەموو گرێبەستی نەنووسراوە و زارەکی لەگەڵ قورەیش بووە (بەڵێنی باڵادەستی بە قورەیش لە بەرامبەر قبووڵکردنی ئیسلام)، هەروەها ئەمانە هەموو نیشاندەری گەڵاڵەیەکی ی سوژە بووە، واتە ئەو گەڵاڵەیەی کە بە نەخشەی قورئان و بێڵی جیهاد/کوشتن، هەروەها رێگا خۆشکەری داگیرکردن بۆ کاروانی تاڵانکردن/زەکات بۆ قورەیش بووە.  بە مەبەستی پاراستنی ئەم کاروانە لە دز وچەتەکان (قەومەکانی دیکە) پولیسی خەلافەت و کامێرای ئاگارکردنەوەی خودایان دروستکرد.  قەومی عەرەب کە خاوەنی هێزی بەرهەمهێنانی تاڵانکردن/تاڵانی بوو، وەک چینی باڵادەست و بە هۆی گوێرایەڵی لە فەرمانەکانی کوشتن/جیهادی خودا، بوو بە خاوەنی بەهەشت و حۆری/کۆیلەی ژن و سەرچاوە و چێژەکان. قەومە بندەستەکانیش لە جەهەندەمی کۆیلایەتی، تەنیا خاوەنی هێزی بەرهەمهێنانی خۆیان بوون و ئاکام و بەرهەمی کارەکەیان، سامانی خوشگوزەرانی چینی خاوەن کەرەستەی بەرهەمهێنان (شمشێر/دەسەڵات) بوو. ئیسلام وەک ئامرازی هژمونیکی عەرەبەکان لە چوارچێوەی جیهاد/کوشتن، تاڵانی، کۆیلەی ژن و. ڕەوایی بە تاڵانکردن و داگیرکردن دەبەخشی و هەروەهاش ڕەوایی بە باڵادەستی و زلهێزی قەومی عەرەب دەبەخشی لە چوارچێوەی نەتەوەی قورەیش، پیرۆزی زمانی عەرەبی، هاورێیانی پێغەمبەر، کەسانی چاکسازی خواز وئاشتی خواز و.

ئایینی ئیسلام و کەسایەتی کاریزمای پێغەمبەری ئیسلام، نەریت و کەلتووری عەشیرەتە عەرەبەکانی کە لەوانەیە پێش دەرکەوتنی پێغەمبەر، هۆکاری سەرشۆڕی بووە، نەک شانازی و ئەم کەلتوورە تەنیا لەسەر بناغەی غەریزەی پاراستنی ژیان و لۆژیکی بیابان داڕێژرابوو، بۆ یاسا، بەها و ڕەوابوون گۆڕی. پێغەمبەر خۆی ئاماژە بە پێنج تایبەتمەندی دەکات کە ئەرکی ئەو لە پێغەمبەرەکانی پێشوو یان ئایینەکانی پێشوو جیادەکاتەوە کە بریتین لە: "پێنج تایبەتمەندی بە من بەخشراوە کە پێغەمبەرانی پێشوو لەو تایبەتمەندییە بێبەش بوون کە بریتین لە: هەر پێغەمبەرێک بۆ قەومێکی تایبەت هەڵبژێردرابوو، بەڵام من بۆ رێنوێنی هەموو مرۆڤەکان هەڵبژێردراوم (قەیسەر و کەسرا، قادری)، تاڵانی شەڕەکان بۆ من ڕەوایە بەڵام بۆ پێغەمبەرانی پێش من ڕەوا نەبووە. زەوین بۆ من بە پاکی و پاراوی و وەک مزگەوت دانراوە (داگیرکردنی زەوین. قادری ). هەورەها دوژمنانی ئێمە بە قەد مەودای یەک مانگ لە ئێمە دەترسن (بکوژن و جیهاد بکەن و.، قادری).  مافی لێبوردن بە من بەخشراوە (ریعور لە فیرحی، 1378، 143). ئێستا کوردە دوژمنەکان بە قەد مەودای ساڵێک لە داعش دەترسن. 

 

بەشی سێیەم

سەرچاوەکان:

1.ابن اثیر، عزالدین، تاریخ کامل، ترجمه‌ سید ، ج2، تهران، اساطیر، 1370
2.مقدسی، مطهر بن طاهر، افرینش و تاریخ، ترجمه‌ شفیع کدکنی،تهران، فرهنگ ایران 1364
3.پطروشفسکی، ایلیاپاولویچ، اسلام در ایران، ترجمه‌ کریم کشاورز، تهران ، پیام، 1363
4.ترنر، برایان، ماکس وبر و اسلام، ترجمه‌ سعید و صالی، تهران، نشر مرکز، 1379
5.جریر طبری، محمد، تاریخ طبری یا تاریخ الرسل و الملوک، ترجمه‌ ابوالقاسم پاینده‌، ج3، تهران، اساطیر، 1375 
6.صفی ، لر، ای ، م، چالش مدرنیته‌، جهان عرب در جستجوی اصالت، ترجمه‌ احمد موثقی، تهران، دادگستر،1380
7.طباطبایی، سید جواد، خواجه‌ نظام الملک و تداوم اندیشه‌ ایرانشهری، تهران، 1379
8.عابد الجابری، محمد،عقل ی در اسلام، ترجمه‌ عبدالرضا سواری،تهران گام نو،1384
9.عبدالملک، انور، اندیشه‌ ی عرب در دوره‌ معاصر، ترجمه‌ احمد موثقی،قوم،مفقید،1384
10.عنایت، حمید، اندیشه‌ ی اسلام معاصر، ترجمه‌ خرمشاهی،تهران،خوارزمی،1360
11.عنایت، حمید، سیری در اندیشه‌ ی عرب، تهران، امیر کبیر، 1370
12.فراتی، عبدالوهاب، رهیافتی بر علم ت و جنبشهای اسلامی معاصر، مرکز جهانی علوم اسلامی،1378
13.زرین کوب، عبدالحسن، تاریخ ایران بعد از اسلام،تهران،امیر کبیر،1363
14.فرای، ن، ریچارد، تاریخ ایران از سقوط ساسانیان تا برامدن سلجوقیان، ترجمه‌ حسن انوشه‌،ج4، تهران علمی فرهنگی،1379
15.فیرحی، داود،قدرت،دانش و مشروعیت در اسلام،تهران،نشر نی ،1378
16.قادر، سه‌رۆ،ندک،ه‌ت،وزاره‌تی روشنبیری،هه‌ولێر،2000
17.کامرون، جیمز،ایران در سپیده‌ دم تاریخ، علمی فرهنگی،1387
18.کمجیان، هرایرد،جنبشهای اسلامی معاصر در جهان عرب،ترجمه‌ حمید ،تهران،کیهان،1372
19.موثقی، سید ، جنبشهای اسلامی معاصر، تهران،سمت، 1376
20.ارنولد، سرتوماس،تاریخ گسترش اسلام، ترجمه‌ ابوالفضل عزتی (انتشارات دانشگاه‌ تهران، بی تا)
21.ابراهیم حسن، حسن،تاریخ ی اسلام، ترجمه‌ ابوالقاسم پاینده‌،(انتشارات جاویدان،بی تا )
22.ابن اثیر، جزری، ابوالحسن علی بن عبدالواحد،الکامل فی التاریخ (بیروت، دارالفکر، 1389ق)
23.ابن اثیر، جزری، اللباب فی تهذیب الانساب،(مکتبه‌ المقدسی ،1357 ق)
24.ابن حزم اندلسی، ابی محمد علی بن احمد بن سعید، جمهره‌ انساب العرب،(دارالکتب العلمیه‌ ،1403 ق)
25.ابن خردادیه‌، ابی قاسم عبیدالله‌ بن عبدالله‌، المسالک الممالک، ترجمه‌ حسین قره‌ چانلو،(تهران،1370ش)
26.ابن خلدون، عبدالرحمن، العبر، ترجمه‌ عبدالمحمد ایتی (موسسه‌ مطالعات و تحقیقات فرهنگی ،1365ش)
27.ابن خلکان، احمد بن احمد،وفیات الاعیان و انباء ابناء امان (القاهره‌،بی تا)
28.ابن عبدربه‌، ابی عمر احمد بن محمد ،العقد الفرید (بیروت ،دارالکتب العربی،1368 ق)
29.ابن فقیه‌، ابوبکر احمد بن ابراهیم همدانی ،مختصر کتاب البلدان (بغداد،مکتبه‌ المثنی ،1302ق)
30.ابن منجم اسحاق بن حسین، اکام المرجان فی ذکر المدائن المشهور فی کل مکان ،ترجمه‌ محمد اصف فکرت،(انتشارات استان قدس،بی تا )
31.ابوالفداء، تقویم البلدان،ترجمه‌ عبدالمحمد ایتی،(انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، بی تا )
32.اجتهادی، ابوالقاسم،بررسی وضع مالی و مالیه‌ مسلمین از اغاز تا پایان دوره‌ اموی (سروش ،1363 ش)
33.اصطخری، ابواسحاق ابراهیم، مسالک و ممالک، ترجمه‌ محمد بن اسعد بن عبدالله‌ تستری، تصحیح ایرج افشار (1373 ه‌ ش)
34.Max Weber,the sociology of Religion London,1965
35.H.A.R. Gibb,studies on the civilization of islam,London,1962


 

توێژینەوە پەیوەندی نێوان ئیسلام و ناسیونالیزمی عەرەبی
لە سەردەمی قورەیش تاکو بەعس/ داعش (بەشی سێیەم)

د.هێرش قادری

ناسیونالیزم/ ئیسلامی مودێرنی عەرەبی: 
پاش لاوازبوونی دەمارگیری عەرەبی و هێرشی قەومی تورک، کە هاوشێوەی عەرەبە ئیسلامییەکان بە مەبەستی تاڵانکردن هێرشیان کردووە، دەسەڵات و خەلافەت کەوتە دەستی تورکەکان و بەرژەوەندی ئەوان. هاوکات لەگەڵ داڕمانی ئیمپراتوری عوسمانی و هەروەها لەناوچوونی خەلافەتی ئیسلامی، نەتەوە عەرەبییەکان کەوتنە نێو بۆشاییەکی فکرییەوە و لە چوارچێوەی ئەو وشیارییەی کە بەهۆی ناسیوناڵیزمی عەرەبی دەستیان کەوتبوو، بۆ زیندووکردنەوەی هژمونی و دەسەڵاتی ڕابردووی خۆیان دەرفەتێکیان بۆ رەخسایەوە. هەموو جارێک وەک کەڵەشێرێکی سەربڕاو، بۆ پڕکردنەوەی ئەو بۆشاییە فکرییە، پەنایان بۆ یەکێک لە ئیدیۆلۆژییە رۆژئاواییەکان وەک ناسیونالیزم، سۆسیالیزم و لیبراڵیزم دەبرد، تاکو لە چوارچێوەی هەنگاونان بەرەو مودێرنێتە، دەسەڵات و هژمونی عەرەبی زیندوو بکەنەوە.عەرەبەکان پاش ئاشنابوونیان لەگەڵ رۆژئاوا و بەئاگاهاتنەوە سەبارەت بە دواکەوتوویی خۆیان و پێشکەوتوویی رۆژئاوا، بەمەبەستی قەرەبووکردنەوەی دواکەوتوویی خۆیان و زیندووکردنەوەی شکۆ و مەیەتی عەرەبەکان و ئازادبوون لە هژمونی تورک و کۆلۆنیالیزم، پەنایان بە ئیدیۆلۆژی رۆژئاوایی ناسیونالیزم بردووە.ناسیوناڵیزمی عەرەبی، هەموو جارێک بۆ گەشەپێدان و زیندووکردنەوەی شکۆ و مەیەتی عەرەبی، ئیدۆلۆژییەکانی بەکار دەهێنا. واتە لیبرالیزم، سۆسیالیزم و کۆمونیزم و. بەڵام بنەڕەتی هەموویان ناسیونالیزم و وشیاری نەتەوەیی قەومی عەرەب بووە. پاش شکستی ئیدیۆلۆژییە رۆژئاواییەکان لە زیندووکردنەوەی شکۆومەیەتی عەرەبی و درێژەپێدانی قەیرانی فیکری لە کۆمەڵگای ئیسلامی/عەرەبی، عەرەبەکان دیسان پەنایان بۆ ئیسلام برد، بەڵام نە وەک دینێکی ئاسمانی، بەڵکو وەک هێزێکی ی وئیدۆلۆژیک بە مەبەستی زیندووکردنەوەی شکۆی ڕابردووی عەرەب. بە وتەی توماس بوتکو، ئیسلامی ی سەردەم، ئامرازی هژمونیکی رۆشبیرە عەرەبەکان لە پێناوی بە دەستهێنانی دەسەڵات بووە. ناسیوناڵیزمی عەرەبی رەشید رزا، ساتع ئەلحەسری، کەواکبی و میشل عەفلەق و. ناسیوناڵیزمێکی سکۆلار و دژە دین نەبووە و بەڵکو لەگەڵ دینی ئیسلام  یەکڕیز و هاوتەریب بووە. بە هۆی ئەوەی کە بە بۆچوونی ئەوان، ئیسلام وەکو دینی مەسیحی بیانی (روم) بۆ نەتەوەکانی ئاڵمان و فەرانسە نەبووە، تاکو سامانی عەرەبەکان داگیر بکات، هەروەها ناسیوناڵیزمی دژ بە دین واتای نەبووە، بەڵکو بە پێچەوانەوە، ئیسلام هۆکاری هژمونی وباڵادەستی عەرەبەکان بەسەر غەیری عەرەب بووە. هەر بەهۆی ئەوەش بووە کە حزبی بەعسی شۆڤینیزم کە تەنیا خاک و خوێنیان دەپەرست، لە پەیوەندی ناسیوناڵیزم و ئیسلام و زیندووکردنەوەی ئیسلام بەرگرییان دەکرد، هەروەها بەهۆی ئەوەی کە زیندووکردنەوەی ئیسلام بە واتای زیندووکردنەوەی عەرەب بووە و ئاکامی چاوەڕوانکراوی ناسیونالیزمی عەرەبی بەعس/عەفلەق، خەلافەتی ئیسلامی داعش بووە.

ئیسلامی ی عەرەبی، چ لە چوارچێوەی ئیخوان و چ فکری سەلەفی، لە دەمارگیری قەومی عەرەبی و بەمەبەستی زیندووکردنەوەی شکۆ و مەیەتی ڕابردوو و هەروەها هژمونی و زاڵبوون بەسەر غەیری عەرەبدا سەرچاوەی گرتووە. تەنانەت " ئیخوان ئەلموسلمین " لە سەرەتادا بانگەشەی بۆ ئیدیۆلۆژی عەرەبیزم دەکرد کە لە دواییدا و بۆ دژایەتی لەگەڵ هژمونی ناسیوناڵ سکۆلاری ناسر، کە قەیرانی سوئزی چارەسەر کردبوو، هەورەها بەمەبەستی دژایەتی ی لەگەڵ جەمال عەبدولناسر و دژایەتی لەگەڵ ناوبانگی ئەو لە نێو وڵاتانی غەیری عەرەبی، پەیرەو و پرۆگرامی خۆیان گۆڕی و بۆ دژایەتیکردنی دەسەڵاتی جەمال عەبدولناسر، پەنایان بۆ ئیدیۆلۆژی ئیسلام بردووە.ئیخوان پێش شۆڕشی 1952 و دەرکەوتنی جەمال عەبدولناسر، خۆیان بە ڕزگارکەری نەتەوەی عەرەب ئەژمار دەکرد و گەڕاندنەوەی شکۆ و مەیەتی نەتەوەی عەرەب ئامانجی ئەوان بووە "(قادر، 2000، 9). هەروەها ئەوان لە ساڵی 1939 لە پرسی فەلەستین، رۆڵێکی گرینگیان لە بەرگری لە مافی عەرەبەکان بووە (عینایەت، 1360، 154). بەڵام پاش شکستهێنانی ناسر و عەرەبەکان بەرامبەر بە ئیسرائیل کە لە ڕاستیدا بە واتای شکستهێنانی ئیدیۆلۆژی سوسیالیزم وناسیۆناڵیزم بوو، ئیخوان شەڕی نێوان عەرەب – ئیسرائیلی بە شەڕی نێوان ئیسلام و یەهودییەت ئەژمار کرد (هەمان سەرچاوە، 157). هەروەها ئیخوان بۆ باڵادەستی خۆی پەنای بۆ ئیدیۆلۆژی ئیسلام برد وشەڕێکی هژمونیکی هەڵگیرساند. پێش گۆڕینی پەیڕەو و پرۆگرامی ئیخوان لە عەرەبییەت بۆ ئیسلام، " ئیخوان لەگەڵ ئەفسەرانی ئازادی ناسیونالیستی عەرەبی پەیوەندی هەبووە، ئیخوان وانەی ئایینی بە ئەفسەرانی ئازاد وتووە و هەروەها ئەفسەرانی ئازاد وانەی سەربازییان بە ئیخوانەکان داوە (هەمان سەرچاوە، 156). 

دەمارگیری عەرەبی کە بە ئیدیۆلۆژییە رۆژئاواییەکانی وەک ناسیۆنالیزم، سوسیالیزم و. توانای یەکڕیزی وسەرکەوتنی بە دەست نەهێنابوو، هۆکاری شکستی عەرەب بۆ ئیدیۆلۆژییە رۆژئاواییەکان دەگەڕێنێتەوە و درووشمی گەڕانەوە بۆ ئیسلام، وەکو ئیدیۆلۆژی یەکڕیزی عەرەب و هەروەها ئامرازی یەکگرتوویی ی عەرەبەکان بۆ ڕووبەڕووبوونەوە لەگەڵ ئیسرائیل و. دەدات. جێگای سەرنجە کە بناغەی ئیسلام گەرایی هەمان عەرەبیزم بووە.بزار دەڵێت :" ئیسلام لەگەڵ ناسیوناڵیزمی عەرەبی دژایەتییەکی نییە، مەگەر ئەوەی کە ئامانجەکانیان جیاواز بێت  کە ئەمەش  لە ڕاستیدا بوونی نییە " (ئەلبزاز، بی تا، 199). هەروەها دەڵێت: هەرچەندە ئیسلام بە دینێکی جیهانی و گشتی دادەنرێت، بەڵام وەک سرووشتی خۆی بۆ عەرەبەکان داڕێرژراوە‌ و هەروەها قورئان بە زمانی عەرەبییە وپێغەمبەریش لە نێو ئەوان هەڵبژێردراوە (عینایەت، 1362، 201). مزگەوتی ئەلئەزهەر  کە بە هێما وسومبولی  پیاوانی ئایینی وئیسلامی فیقهی/ئاسمانی دادەنرێت، " پاش شەڕی جیهانی دووەم، لە ناوەندی نیشتمانی جیهانی ئیسلامی بۆ ناوەندی پاڵپشتی مەعنەوی لە ناسیونالیزمی عەرەبی دەگۆڕدرێت. هەروەها ئەلئەزهەر بە هەموو توانای خۆیەوە پاڵپشتی لە شۆڕشی 1952ی ناسیونالیزمی ناسر کرد وئەفسەرانی ئازادی بە درێژەپێدەری رێگای ورێبازی عومەر وعەمرو کوڕی عاس ئەژمار دەکرد، واتە ئەوانی بە یەکەمەین قارەمانانی سەربازیگەری ئیسلامی پێناسە کردووە "(عینایەت، 1362، 210). لە ساڵی 1956، کەسانێ وەک بزاز وسکۆلار لە کۆمەڵگای ئەلئەزهەر، بە تەواوی بەرگرییان لە بیرۆکەی هاوشێوەبوونی  ئیسلام و ناسیونالیزمی عەرەبییان دەکرد. خەتیب کە لە زانایانی ئەلئەزهەرە، لە وتارێکدا لە ژێر ناوی " ئایا  دێو ‌ هەستاوەتەوە " کە مەبەستی لە دێو، عەرەبەکان بووە، مێژووی ئیسلام وعەرەبییەت بە یەک مێژووی هاوبەش دادەنێت و هاوشێوەی وەهابییەکان، داڕمانی ئیسلام بە داڕمانی سیستەمی حکوومەتی عەرەبی یان گۆڕینی بە سیستەمی ئێرانی، فەلسەفەی یونان و عیرفان دادەنێت. هەروەها ئاماژە بەوە دەکات کە بە دەسەڵات گرتنی تورکەکان، مەغول و کولونیالیزم، دێوی عەرەب چووەتە خەو. هەروەها بە بۆچوونی خەتیب، شۆڕشی ناسیونالیستی عەبدولناسر بە ئاراستەی رۆنێسانسی تەواوی کۆمەڵگای ئیسلامی و هەستانەوەی دێوی عەرەبی ئەژمار دەکات (عینایەت، هەمان سەرچاوە، 21). هەروەها خەتیب سەرنووسەری ئەلئەزهەر، ستایشی بزووتنەوەی ناسیونالیستی عەرەبی ناسر دەکات و  کودتای  1952 بە بەزەیی خودا بۆ مرۆڤایەتی  دادەنێت و عەرەبییەت و ئیسلام بە هاوشێوەی یەک ئەژمار دەکات (ئەحمەدی، 1383، 62).لە ڕاستیدا لە بزووتنەوە ئیسلامییەکانی هاوچەرخ (هاوشێوەی سەردەمی سەرەتایی ) بڕوا بە دین وەک ئایینێکی میتافیزیکی جێگای گۆمان و دوودڵی بووە و زۆرتر  ئیسلام وەک ئیدیۆلۆژییەکی ی بۆ کۆکردنەوەی خەڵک و زیندووکردنەوەی قەومییەت بەکار هێندراوەو لە ئاکامی شکستهێنانی بیرۆکە دژەکانی ئیسلام، هەروەها بە لەبەرچاو گرتنی پێگەی باڵای دین و هێما دینییەکان لە کۆمەڵگا ئیسلامییەکاندا، دین وەک ئیدیۆلۆژییەکی ئیسلامی وسەرچاوەیەکی گەورەی هێزی ی – کۆمەڵایەتی بەکار هێندراوە وکەڵکی لێ وەرگیراوە (رزوان ئەلسەیید، 1383، 10). بۆ نموونە، سەیید جەمال ئەلدین، کە کەسایەتی مەزنی هەموو ئیسلام خوازەکان، لە سەردەمی رەشید رەزا تا ئیخوان  ئەلموسلمین بووە، سەرەڕای بەکارهێنانی ئیسلام وەک ئیدیۆلۆژییەک بۆ یەکڕیزی ی، بە هیچ شێوەیەک بڕوای بە ئیسلام وەک دینێکی میتافیزیکی نەبووە و تەنانەت لە بنەڕەتیشدا بڕوای بە میتافیزیک و خودا و پێغەمبەریش نەبووە. ئەم رستانەی سەیید لە وەڵامدانەوەی رنان، بە ڕوونی بێ باوەڕی نهێنی ئەو ئاشکرا دەکات کە دەڵێت :" پیغەمبەرەکان هەوڵی ئەوەیان داوە کە  بانگهێشت لە مرۆڤ بکەن  بۆ گوێرایەڵی لە فەرمانی عەقڵ، بەڵام کاتێ کە لەم هەوڵەدا شکستیان هێناوە، بە ناچار بیرۆکە ژیرانەکانی خۆیان بۆ خودای گەورە وبێ هاوتا گەڕاندەوە تا خەڵک گوێرایەڵی ئەوان بن. ئەو گوێرایەڵی وژێردەستەبوونەی کە بە ناوی خودای گەورە بەسەر خەڵکدا سەپێندرا، یەکێک لە قورسترین وبێ بەهاترین کوت وبەندەکان بۆ مرۆڤ بووە. " (عینایەت، 1389، 105).سەرەڕای بێ باوەڕی بەرامبەر بە ناوەرۆک و چییەتی خودایی دین، وەک ئامرازێکی ئیدیۆلۆژیک بە مەبەستی گەڕاندنەوەی باڵادەستی عەرەب و هژمونی بەسەر غەیری عەرەبدا کەڵکی لێ وەرگیراوە.هاوکات لەگەڵ داڕمانی خەلافەتی عوسمانی، ناسیونالیستە عەرەبییەکان، بە پشتیوانی ولە ژێر سێبەری ئیسلام، خەونی زیندووکردنەوەی سەرلەنوێی شکۆومەیەتی عەرەبیان هەبووە. " دوا بە دوای لەناوچوونی خەلافەتی عوسمانی، نەتەوەخوازەکانی عەرەب، لاوازبوون و لەناوچوونی خەلافەتی عوسمانیان بە هەل ئەژمار کرد و  بۆ گەڕاندنەوەی خەلافەت و دەسەڵات بۆ عەرەبەکان خەباتی خۆیان چڕتر کرد "(عینایەت، 1360، 129). " بە بۆچوونی ناسیوناڵیستەکانی عەرەب، خەلافەتی عوسمانی تەنیا وەک ئامرازێک بووە بۆ باڵادەستی تورانییەکان (تورکەکان) بەسەر عەرەب، هەروەها لە روانگەی ئەوانەوە لەناوچوونی خەلافەت بە واتای بەدیهاتنی هیوا وئاواتێکی دێرینی عەرەب بووە " (عینایەت، 1360، 106). 

 بەم پێیە دیارە کە پەیوەندییەکی دوولایەنە لە نێوان ناسیونالیستەکانی عەرەب و ئیسلام خوازەکانی نەتەوەیی هەبووە. کەسانێک وەک عەفلەق لە ڕوانگە و ڕەهەندی ناسیونالیستی، هەوڵی زیندووکردنەوەی ئیسلامیان هەبووە و هەروەها کەسانێ وەک رەشید رەزا وزانایانی ئەلئەزهەر لە ڕوانگەو ڕەهەندی ئیسلامییەوە، پەرۆشی بووژانەوەی ناسیوناڵیزم و دەمارگیری عەرەبییان هەبووە. بەڵام ئاکام وئامانجی هەردوو گرووپەکە هاوشێوەی یەکدی بووە.بە هۆی ئەوەی کە زیندووکردنەوەی خەلافەتی ئیسلامی لەلایەن عەرەبەکانەوە بە واتای زیندووکردنەوەی ئیمپراتوری و هژمونی و باڵادەستی عەرەبەکان بووە، هەروەهاش زیندووکردنەوەی دەمارگیری عەرەبی لە چوارچێوەی ئیسلام، دیسان بە واتای زیندووکردنەوەی ئیمپراتوری وهژمونی  عەرەبەکان بووە. ناسیوناڵیزمی هاوچەرخی عەرەبی، دینی ئیسلامی وەک ئامرازێک بۆ یەکڕیزی عەرەبەکان و زاڵبوون بەسەر غەیری عەرەبەکان، بە تایبەت کورد بە کارهێناوە، بە هۆی ئەوەی کە بە درووشمی عەرەب خوازی دەبوونە هۆی هەڵوێست گرتنی قەومە غەیری عەرەبەکان. ئەمە لە کاتێکدایە کە ئیسلام لە بنەڕەتدا لە پێناوی دونیاگری عەرەب/قورەیش داڕێژراوە. کەوایە بە درووشمی ئیسلام وەک دینێکی جیهانی و نێونەتەوەیی، هەوڵی ڕاکێشان و تواندنەوەی غەیری عەرەبەکانی لە ئیمپراتوری عەرەبی داوە، هاوشێوەی درووشمی ئەمڕۆی ئیسلام لە وڵاتی تورکیە کە هەوڵی کۆکردنەوەی کوردەکان لە ژێر دەسەڵات وهژمونی خۆی دەدات. بنەڕەتی ئەم ئستراتژیانە لە ڕابردووی ئیسلام و ئاکامی چاوەڕوانکراوی ئەرکی ئیسلامی – عەرەبی پێغەمبەری ئیسلام (س) سەرچاوەی گرتووە کە تێیدا ئیسلام وەک ئامرازێکی ئیدیۆلۆژیک بۆ هژمونی و خۆسەپاندنی عەرەب/قورەیش هاتە ئاراوە.  بەم پێیەش لە سەردەمی قورەیش تا سەردەمی بەعس، لە پەیامی ئاسمانی پێغەمبەر تا پەیامی پێغەمبەر بۆ بەغدادی، هەروەها لە سەردەمی ئەبوبەکری سددیق تا سەردەمی ئەبوبەکری بەغدادی، لە بەستنی پەیمانی برایەتی نێوان موهاجرین وئەنسار تا ئیخوان ئەلموسلمینی بەنا، شەڕ وپێکدادانی ئەخلاقی و دینی بەرهەمی ئیدیۆلۆژیکی دەمارگیری/ناسیوناڵیستی عەرەبی بووە. دەمارگیری /ناسیوناڵیستی عەرەبی، بوونناسی، دین/ئەخلاق، ئیدیۆلۆژی، هەموو لە پێناوی بوون و ژیانەوەی ی /ئابووری عەرەبیدایە، بەم پێیەش، عەقڵی عەرەبی ( لە سەردەمی پەیامی ئاسمانی ئیسلامی تا سەردەمی ناسیونالیستی عەرەبی )، عەقڵێک بووە کە ئامانج و بەرهەمی جێگیرکردن و سەقامگیرکردنی دەسەڵات بووە، نەک بەرهەمهێنانی زانست وبەڕێوەبردنی ئەخلاق، هەروەها ئەخلاق/دین وزانست، ئامرازی دەسەڵاتی عەرەبی بوون نەک ورووژێنەری و ناورۆکی ئەو دەسەڵاتە. 

بەشێک لە ئیسلام خوازەکان، درووشمی ڕواڵەتی ئیسلام و قورئان دەکەن بە پێوەر کە تێیدا چاو لە ڕەچەڵەک و قەوم ناکرێت و دەڵێن کە یەکڕیزی نەتەوە ئیسلامییەکان لەسەر بنەمای باوەڕ و خۆراگری و برایەتی دینی داڕێژراوە. بۆ رەتکردنەوەی ئەم درووشمە رواڵەتییە، بۆچوونی یەکێک لە گەورەترین بیرمەندانی هاوچەرخی ئیسلامی میسر، واتە " موحەمەدی غەزاڵی " دژ بە بۆچوونی ئیسلامیە بناژۆخوازەکان بە کاردەهێنین. موحەمەدی غەزاڵی بە ڕەخنەگرتن لەو بیرۆکانەی کە تێیدا هاتووە کە فکر و سیستەمی ی رۆژئاوایی گرینگی بە دین نادات و دین لەبەرچاو ناگرێت، بنەڕەت و بناغەی زۆرینەی سیستەمە یەکان وحزبەکان و وڵاتە رۆژئاواییەکان بۆ دەمارگیری (مەسیحی/جوولەکە) دەگەڕێنێتەوە و هەورەها بە بۆچوونی ئەو کولونیالیزمی رۆژئاوایی بە درووشمە مرووییەکانەوە، درێژەپێدەری شەڕی خاچ پەرستی دژ بە ئیسلام بووە. غەزاڵی دژی ئەو بۆچوونەیە کە دەڵێت " رۆژئاواییەکان دینیان ماچ کردووە وپاشان لەبیریان کردووە " و لەو بڕوایەدایە کە دژایەتی ئوروپا لە بەرامبەری ئیسلام لە هەستی ورووژێنەری خاچ پەرستی سەرچاوەی گرتووە‌. هەروەها دەڵێت :"ناوی فەرمی حکومەتی بەریتانیا بریتییە لە پارێزەری دین، یەکەم خاڵی پرۆگرامی حزبی سێرواتیوی بریتانیا  بریتییە لە بونیادنانی شارستانییەتی خاچ پەرستی، هەروەها ناوی حزبی ئیتالیا، حزبی دیموکراتی خاچ پەرستە. هەروەها موسوڵمانەکانیش دەبێ حکوومەتێکی لەو چەشنە (ئامانجی پاراستنی دین بێت ) بونیاد بنێن، بەهۆی ئەوەی کە ئیسرائیل و رۆژئاوا پێکەوە پەنایان بۆ دینی خۆیان بردووە. ئیسرائیلیەکان، ناوی وڵاتی خۆیان بە کۆماری جوولەکە یان رێکخراوی سوسیالیستی یان. نەناوە، بەڵکو ناویان ناوە وڵاتی ئیسرائیل " (عینایەت، 1360، 160). 

بە گشتی مەبەستی غەزاڵی ئەوەیە کە درووشمە روالەتییەکانی رۆژئاواییەکان بۆ وەلانانی دین و هۆگری بۆ بەها جیهانییەکانی دیموکراسی و لیبراڵیزم و. تەنیا بۆ موسوڵمانەکانە کە دژ بە ئەوان وەستاون، لە ڕاستیدا بە مەبەستی گشتگیرکردن و جیهانی کردنی بەها رۆژئاواییەکانە. ئەو بەهایانەی کە رۆژئاواییەکان هەوڵ بۆ گشتگیرکردنی دەدەن، بەهای رۆژئاواییە و بنەڕەت وبناغەی شارستانییەت و بنەماکانی ەتی ئەوان بە دینی خۆیان واتە خاچ پەرستی و جوولەکە تەنراوە. کەوایە بۆچی ئێمەی موسوڵمان هاوشێوەی رۆژئاواییەکان بۆ ناونانی وڵاتەکانمان وبنەماکانی ەت و. خۆمان، لە دینی خۆمان کەڵک وەرنەگرین. لە ڕاستیدا درووشمی رۆژئاواییەکان بۆ وەلانانی دین، تەنیا بۆ دینە دژبەرەکانە وئامانجی ئەوان لەناوچوونی دینە نەیارەکانی خاچ پەرستی و جوولەکەیە و هەروەها بە ئامانجی زاڵبوونی خاچ پەرستی بەسەر هەموو دینەکان، درێژەپێدەری شەڕی خاچ پەرستی دەبن.  دەتوانین هاوشێوەی ئەم بۆچوونە سەبارەت بە درووشمی رواڵەتی ئیسلام و ئیسلام خوازە هاوچەرخەکان، وەک غەزالی بەکاربهێنین ‌ کە ئیسلام بە دینێکی جیهانی و یەکسانیخواز ناودەبەن کە قەومییەت و ڕەچەڵەک تێیدا گرینگ نییە، بە واتایەکی دیکە، درووشمی ئیسلام وەک دینێکی نێونەتەوەیی ورەتکەرەوەی قەومییەت، تەنیا قەوم وڕەچەڵەکی غەیری عەرەب دەگرێتەوە.  ئەو بەها ئیسلامیانەی کە ئاماژە بە جیهانی و نێونەتەوەیی بوونی ئیسلام دەکەن بە واتای جیهانی بوونی بەها عەرەبییەکانە وبە مەبەستی رەتکردنەوە و بندەستی قەومە غەیری عەرەبەکان داڕێژراوە. بەها ئیسلامییەکان بە زمانی عەرەبی بە شێوەیەکی ناوشیار بە ئامانجی باڵادەستی عەرەبەکان و گەشەپێدانی کەلتووری عەرەبی، بەها عەرەبییەکان و قەومی عەرەب بەرز و زیندوو دەکەنەوە. بناغە وبنەڕەتی درووشمە دژە قەومییەکانی ئیسلام بە ئامانجی لاواز کردنی ناسیونالیستی غەیری عەرەبەکان و هژمونی قەومی عەرەب بەسەر ئەواندا داڕێژراوە. نەتەوەی قورەیش، کۆمەڵەی هاورێیانی پێغەمبەر، باڵادەستی  هاورێیان یان بنەماڵەی  پێغەمبەر، زمانی خودایی و پیرۆزی عەرەبی، بەناوەند بوونی مەککە  و عەرەبستان بۆ حەج، هاوردنی رێژەی بێ سنووری تاڵانی بۆ ناوەندی خەلافەتی ئیسلامی و. هەموو لە پێناوی عەرەبییەت بووە و هەروەها درووشمە رواڵەتییە جوانەکانی بۆ غەیری عەرەب بووە و بە مەبەستی جێگیرکردنی هژمونی عەرەبیزم و لە ڕاستیدا بە مەبەستی بەخشینی ڕەوایی مرۆیی/خودایی بە هژمونی قەومی خەلافەت/دینی عەرەبی بووە. 

رەتکردنەوەی قەومییەت وڕەچەڵەک لە ڕوانگەی دینی ئیسلامەوە لە ڕاستیدا بە واتای رەتکردنەوەی خۆراگری قەومی/ڕەچەڵەکی لە بەرامبەر هێرشی قەومییەت وڕەچەڵەکی عەرەبی بووە. هەروەها ناساندنی ئیسلام وەک دوایین دین و پێغەمبەر وەک دوایین پێغەمبەر بە مانای هێرشکردنە سەر خۆراگری دین/قەومەکانی دیکە لە بەرامبەر دین/قەومی عەرەبی بووە. بەهۆی ئەوەی کە عەرەبەکان هەموو دەسەڵاتیان قۆرخ کردبوو، درووشمی یەکڕیزی نەتەوە ئیسلامییەکانیان بە ئامانجی پێکهاتنی نەتەوەی ئیسلامی، برایەتی دینی و یەکسانی و. دووپات دەکردەوە، بەڵام بە کردەوە ئەوە باڵادەستی عەرەب بوو کە لە چوارچێوەی بنەماڵەی پێغەمبەر، نەتەوەی قورەیش، زمان/کەلتووری عەرەبی و. سەرلەنوێ بەرهەم دەهێندرایەوە. هەموو نەتەوە غەیری عەرەبەکان بە درووشمی " ئیسلام دینێکی جیهانی " لە پێناوی کەلتوور/زمانی عەرەبی و عەقڵی ی /ئابووری عەرەبیدا بوون. بەهۆی ئەوەی کە عەرەبەکان لە بەرامبەر تورکی عوسمانی و کولونیالیئزمی رۆژئاوا لە باروودوخێکی لاوازدا بوون، دژ بە هژمونی نەتەوەکانی دیکە پەنایان بۆ نەتەوەخوازی و ناسیوناڵیزم دەبرد و لە کۆتاییدا دەگەڕانەوە بۆ دینی ئیسلام وەک دینێکی عەرەبی، بەڵام کاتێ کە سەربەخۆیی خۆیان بەدەست هێنا و بەسەر قەومەکانی وەک کورد و. زاڵبوون، درووشمی برایەتی دینی و نەتەوەی ئیسلامیان بەکار دەهێنا تا هژمونی و دەسەڵاتی خۆیان لە نێو واتا مرۆیی/دینیەکان بشارنەوە و ڕەهەندی سەربازی هژمونی خۆیان تێکەڵ بە ڕەهەندی کەلتووریش بکەن. بە هەمان شێوەیش لە سەردەمی پێش ئیسلامدا، کاتێ کە ئێرانییەکان بەسەر قەومەکانی دیکەدا زاڵبوون، بە ناوی بەهای دینی و ئایینی و سیستەمی ئاسمانی، پاساویان بۆ دەسەڵاتی خۆیان دەهێنایەوە وئاماژەیان بە قەومییەتی خۆیان نەدەکرد تا دژ بە هژمونی قەومی خۆیان، هەستیاری قەومەکانی دیکە نەورووژێنن. بەڵام کاتێ کە ئێرانییەکان‌ لە بەرامبەر عەرەبەکان، دەسەلاتیان لاواز بوو، لە چوارچێوەی بزووتنەوەی نەتەوەیی، دژ بە عەرەبەکان پەنایان بۆ قەومییەت/ڕەچەڵەکی خۆیان دەبرد. هەروەهایش لە بەرامبەر خەلافەتی تورکی /عوسمانی و بەهێزی ئیمپراتوری سەفەوی، پەنایان بۆ دەمارگیری قەومی/ڕەچەڵەکی و یان بۆ دینێکی جیاواز لە دینی زاڵی ئیمپراتوری دەبرد. بەم پێیەش دیارە کە ئیسلامی شێعە بۆ ئێرانییەکان و ئیسلامی سوننی بۆ عەرەبەکان لە پێناو قەومییەتی ئەوان، بە ڕابردوو و ئێستاشەوە ئامرازی زیندووکردنەوەی هژمونی قەومی بووە. هەروەها ئاتاتورک بە درووشمی برایەتی ئیسلامی، کوردەکانی لە بەرەی خۆیدا دژ بە دوژمنانی تورک (نە کورد) کۆدەکردەوە. 

هیچ قەوم /چینێک، بێ بوونی ئیدیۆلۆژییەکی سەرووی نەتەوە/چینایەتی، هەروەها درووشمی مرۆیی/خودایی، توانای هژمونی و تالانکردنی قەومەکان/چینەکانی دیکە و بەدەستهینانی ڕەوایی لە نێوان ئەواندا نەبووە. هەموو دەسەڵاتێکی سەربازی/دەوڵەتی بۆ گەشەسەندنی داگیرکاری و پاراستنی هژمونی خۆی، پێویستی بە هێزێکی هژمونیک/ ئیدیۆلۆژیکی  مرۆیی /دینی دەبێت.  ئەم دەسەڵاتە هژمونیکە (ئەفسانە، دین و ئیدیۆلۆژی) گرێدراوی دەسەڵات یان ئامرازی دەسەڵاتی هژمونیکی قەوم/چینی دەسەڵاتدارە. پەیوەندی دەسەڵاتی هژمونیکی و دەسەڵاتی سەربازی قەوم/چینایەتی، پەیوەندییەکی هەڵبژێردراو/گرێبەستی نییە وبەڵکو پەیوەندییەکی بوونناسانە /ئانتۆلۆژیکییە antologic /. بە واتایەکی دیکە پەیوەندییەکی سرووشتی/چیەتییە نەک ئاسۆیی/مێژوویی یان پەیوەندییەکی بەلارێدا رۆشتوو. بەو مانایەی کە دەسەڵاتی سەربازی و تاڵانکاری عەرەب/ئێران، بە مانای دوورکەوتنەوە لە بنەڕەتی ئیسلام/زەردەشت نییە، بەڵکو ئاکامی چاوەڕوانکراوی بیرۆکەی ئیسلام یان زەردەشت بووە. شایانی باسە کە ئەم بۆچوونە بۆ هەموو دین/شارستانییەتێک گونجاوە و نەک ئەوەی کە تەنیا بەشێک لە دین یان شارستانییەتێک بگرێتەوە. ناکرێت ئەم بۆچوونە بۆ سەردەمی داعش بەکار بهێنین و بۆ سەردەمی سەرەتای ئیسلام ڕوانگەیەکی دینی/میتافیزیکیمان هەبێت، بەهۆی ئەوەی کە دین/میتافیزیک ئامرازی هژمونیکی هەمان دەسەڵات وهژمونی زەوینی بووە. بەهۆی ئەوەی کە خودی دین/میتافیزیک هیچ جۆرە واتا و ناوەرۆکێکی نەبووە و ناوەڕۆک و واتاکەی لە دەرەوەی دەق و نووسراوەی دین /میتافیزیک، واتە لە نێو پەیوەندییەکانی هژمونی قەوم/چینە ‌کۆمەڵایەتییەکان بوونی هەبووە‌. کەوایە دەبێ " ڕەخنە لە ئاسمان بۆ ڕەخنەی زەوین، ڕەخنەی دین بۆ یاسا، تئۆلۆژی بۆ ڕەخنە لە ەت بگۆردرێت.بە واتایەکی دیکە دەتوانین بڵێین کە ڕەخنە لە ئیسلام/قورئان دەبێ بۆ ڕەخنە لە دەسەڵاتی هژمونیکی عەرەبەکان، لە سەردەمی قورەیش تا سەردەمی داعش بگۆردرێت. 

بە پێی روانگەی مارکس کە دەڵێت، بناغە و بنەڕەتی دەقەکان لە بەرژەوەندی چینایەتی پێکهاتووە، بەم پێیەش لە  هەموو ئیدیۆلۆژییە دینی و مرۆییەکانی لە رۆژهەڵاتی ناوەڕاست لەسەر بناغەی دەمارگیری قەومی /عەشیرەتی پێکهاتووە. مەبەستی کەسانێک وەک کەواکبی، عەبدە و ڕەشید ڕەزا لە خەبات دژ بە دسپوتیزم/زۆرەملی، واتە زۆرەملی ودەسەڵاتی تورکەکانی عوسمانی بەسەر عەرەبەکان  و هەروەها مەبەست لە بەرگری لە دیموکراسی و بنەماکان، گەڕاندنە‌وە و زیندووکردنەوەی دەسەڵات بۆ عەرەبەکان بووە. بەهۆی ئەوەی کە ئەو کەسانەی کە درووشمی مرۆیی/دینی دیموکراسی/ئیسلامی دەدەن، دەسەڵاتیان نەبووە‌ و هەروەها بەرامبەر بە دەسەڵاتدارانی تورک  پێگەیان لاواز بووە. هەروەها بەهۆی ئەوەی کە دەسەڵاتی شەڕی سەربازی یەکسانیان نەبووە، بە درووشمی مرۆیی/دینی هەوڵی بە کارهێنانی هێزی جەماوەریان دژ بە دەوڵەت داوە. 

مەبەستی وەهابییەکان لە شەڕ لەگەڵ بەلارێداچوون/بێ باوەڕی و زۆرەملی، هەمان سیستەمی زۆرەملی و هژمونی خەلافەتی تورکەکانی عوسمانی و هێزەکانی دیکە بەسەر عەرەبەکان بووە. هەروەهاش مەبەست لە گەڕانەوە بۆ دیموکراسی و تاکپەرستی و ئیسلامی ڕەسەن و. زیندووکردنەوەی هژمونی و باڵادەستی عەرەبەکان و گەڕانەوە بۆ رۆحی عەرەبییەت بووە. رەتکردنەوەی زۆرملی/چەقبەستوویی فکری، بێ باوەڕی و بەلارێداچوون، بە واتای رەتکردنەوەی دەسەڵاتی غەیری عەرەبی وەک دەسەڵاتی تورک و کولونیالیزم بووە. هەروەها بە زیندووکردنەوەی ئیسلامی ڕەسەن، تاکپەرستی، دیموکراسی و ئازادی بە واتای زیندووکردنەوەی هژمونی و یەکڕیزی عەرەبەکان بووە. مەبەستی کەسانێک وەک کەواکبی لە سیستەمی زۆرەملی، لەناوبردنی سیستەمی زۆرەملی عوسمانی بووە.  وتاری " تەبایع ئستبداد (سرووشتی سیستەمی زۆرەملی) " کەواکبی، رەنگدانەوەی دەنگی هەموو نەیارانی سیستەمی زۆرەملی عوسمانی، بە تایبەت بۆچوونی عەرەبەکانی شام  بووە. (عینایەت، 1389، 164). هەروەها لە کۆتایی ئەم وتارەدا ئاماژە بە گەڕاندنەوەی دەسەڵات  و خەلافەت بۆ قەومی عەرەب دەکات (هەمان سەرچاوە، 178). " کەواکبی بەرگری  لە‌ خاڵە ئەرێنییەکانی دەسەڵاتی عەرەب لە مێژووی ئیسلام دەکات و دژ بە خەلافەتی تورکی، خوازیاری هەڵبژاردنی عەرەبێکی قورەیشی وەک خەلیفە لە شاری مەککە دەکات. لە گەڵاڵەی کەواکبی، بۆچوونە قەومییەکان هاوشێوەی ڕوانگە دینییەکان کاردانەوەی بووە. بەهۆی لایەنگری، عەرەبەکانی بە بناغەدارێژەری کۆمەڵگای ئیسلامی ئەژمار دەکرد "(عینایەت، 1360، 106). رەشید رەزا بەرگری لە یەکڕیزی ئیسلامی دەکرد و لە بەرامبەر درووشمی یەکڕیزی خەلافەتی تورکەکانی عوسمانی، بەرگری لە نەبوونی ناوەندارێتی ئیداری و جیابوونەوە لە دەسەڵاتی عوسمانی دەکرد. بەم پێیەش ئەوە ڕوونە کە بەرگری لە یەکڕیزی ئیسلامی بە واتای بەرگری لە یەکڕیزی عەرەبی بووە. هەروەهاش رەتکردنەوەی خەلافەتی زۆرەملی و بەلارێداچووی عوسمانی بە واتای رەتکردنەوەی دەسەڵات و باڵادەستی غەیری عەرەب بەسەر عەرەب بووە. بە بۆچوونی ناسیونالیستە عەرەبەکان، خەلافەتی عوسمانی تەنیا هۆکارێک بووە بۆ درێژەپێدانی باڵادەستی تورکەکان بەسەر عەرەبەکان ‌ (عینایەت، 1369، 199). بەم هۆیەش بە ڕوانگەی ئیسلامی، ئاماژەیان بە باڵادەستی خەلافەتی تورکەکان بەسەر عەرەبەکان دەکرد نەک بە ڕوانگە وزمانێکی قەومی، تا ڕەوایی تورکەکان لەناوببەن و رێگا بۆ گەڕاندنەوەی دەسەڵات بۆ عەرەبەکان بکەنەوە. " رەشید رەزا وکەواکبی وعەبدە و. لە بەرامبەر هژمونی تورکەکانی عوسمانی لە خەلافەت، بەرگرییان لە قەومییەتی عەرەبی دەکرد و خوازیاری گەڕاندنەوەی دەسەڵاتی خەلافەت بۆ خاوەنە ڕەسەنەکانی خۆی، واتە عەرەبەکان بوون " (ئەحمەدی، 1383، 57). بەم پێیە، هەروەها کە ئیسلام پەیوەندییەکی قووڵی لەگەڵ دەمارگیری سەردەمی پێغەمبەر بووە، هەروەهاش لەگەڵ ناسیونالێزمی هاوچەرخی عەرەبی پەیوەندییەکی پتەوی هەبووە و ئیسلام بەرهەمهێنەری هەتاهەتایی داخوازییەکانی قەومی عەرەبی بووە ولە وڵاتی هند وپاکستان بە هەمان شێوە ئیسلام ئامرازی شوناس خوازی نەتەوەیی بووە. لە سەرەتا، لاهوری و مودودی ئیسلام و ناسیونالیزمیان پێکەوە تێکەڵ کرد و ئەو بۆچوونە پاساوێک بووە بۆ بونیادنانی دوو سیستەمی جیاواز بۆ موسوڵمانەکانی هند – پاکستان، هەروەها پاش درووستبوونی وڵاتی پاکستان ئاماژەیان بە رەتکردنەوەی ناسیونالیزم لە لایەن ئیسلامەوە دەکرد (ئەحمەدی، 1383، 58). ئەمەش بەهۆی ئەوە بووە کە بە کەڵک وەرگرتن لە ئیسلام وەک ئامرازێک بە ئامانجی قەومی خۆیان گەشتبوون و پاش ئەو ئامانجە دژ بە ناسیونالیزم هەڵویستیان گرتووە. 

لە درێژەی ئەم بابەتەدا، بە شیوەیەکی کورت ئاماژە بە چەند نموونەیەک دەکەین تا بیسەلمێنین کە ئامانجی بزووتنەوە ئیسلامی/عەرەبیە هاوچەرخەکان، چ لە چوارچێوەی سەلەفیزم، ئیسلامیزم وەک وەهابییەتی رەشید رەزا و سەیید قوتب و داعش، هەروەها چ لە چوارچێوەی ناسیوناڵیزمی ناسر، عەفلەق و حزبی بەعس، یەک ئامانجیان هەیە کە ئەویش بریتییە لە زیندووکردنەوەی شکۆ و دەسەڵات و باڵادەستی عەرەبەکان بەسەر قەومەکانی دیکە و هەروەها یەکڕیزی عەرەبی بە درووشمی ئیسلامی. بەهۆی ئەوەی کە لە بیرەوەری و فکری کۆمەڵایەتی عەرەبەکاندا، یەکڕیزی و باڵادەستی عەرەبەکان تەنیا لە ڕێگای ئیسلامەوە دەستەبەر بووە.


توێژینەوە پەیوەندی نێوان ئیسلام و ناسیونالیزمی عەرەبی
لە سەردەمی قورەیش تاکو بەعس/ داعش (بەشی دووەم)

هێرش قادری

لە کاتی بڕیاری پێغەمبەر بۆ چوونە نێو مەککە کە بە شێوازێکی ئاشتی خوازانە روویدا‌ و بەستنی گرێبەستی ئاشتی حودەیبییە کە دەسکەوت و تاڵانی شەڕی تێدا نەبوو، بەم هۆیەش زۆرینەی عەرەبەکان خۆیان لە پاڵپشتی پێغەمبەر دزیەوە. بەڵام لە دواییدا کە پێغەمبەر لە جێگای دەسکەوتی شەڕی مەککە بەڵێنی دەسکەوتی خەیبەری بۆ تاڵانکردن دەدا، هەموو عەرەبەکان لەبەر دەسکەوت و تاڵانی خوازیاری پاڵپشتی پێغەمبەر بوون. لە ئایەتەکانی 2 و5 و 11 سورەی فەتح،پاش گەڕانەوەی بێ دەسکەوت لە ئاشتی حودەیبییە، بەڵێنی دەسکەوتی دیکە بە جەنگاوەرەکان دەدات. پێغەمبەر حەوت رۆژ پاش شەڕی بەدر، هەموو وشترەکانی "بەنی سەلیم " و " عەتفان"ـی داگیرکرد و وەکو دەسکەوتی شەڕ، پشکی خۆی واتە یەک لەسەر پێنجی هەڵگرت و پاشماوەکەی بەسەر جەنگاوەرەکاندا دابەش کرد. پاش ئەوە جوولەکەکانی عەشیرەتی " بەنی قینقاع "ـی بۆ شام دوورخستەوە و بەهۆی ئەوەی کە زەوینیان نەبوو، چەکە زۆرەکانیان و کەرەستەی ئاسنگەرییەکانیانی داگیرکرد. لە دواییدا بە ئابلۆقە و ئاگرتێبەردانی دارستانە خورما و بڕینی دارخورماکانی " بەنی نەزیر "، ئەوانی ناچار بە خۆبەدەستەوەدان کرد و دووریانی خستەوە. هەروەها سامان و داهاتی ئەوانی لە نێو کۆچبەرە سەرەتاییەکان (نەک ئەنسار) دابەشکرد و هەموو سورەی " حەشر " سەبارەت بە سامان و داهاتی " بەنی نەزیرە " کە بەبێ شەڕ داگیر کراوە  (جابری، هەمان سەرچاوە،183). پێغەمبەر پاش شکستپێهێنانی بەنی قوڕەیزە، بە شمشێری عەلی و زوبەیر، سەری هەموو پیاوەکانی بڕی و خستیە چاڵ و ژن و منداڵ و سامان و داهاتی وەکوو دەسکەوتی شەڕ تاڵان کرد (ئبن ئەسیر، هەمان سەرچاوە،1026).پێغەمبەر هەموو زەوینەکانی خەیبەر و سامان و داهاتەکانی داگیر کرد و نیوەی زەوینەکانی فەدەکی وەکوو دەسکەوتی شەڕ داگیر کرد و هەروەها زۆرێک لە شەڕەکان و دەسکەوتەکانی دیکە، کە وەکوو پێشەکی جێبەجێ کردنی بەڵێنی پێغەمبەر بۆ خەزێنەی کۆشکەکانی قەیسەر و کەسرا بووە. هەر ئەو دەسکەوت و تاڵانی شەڕ بوو کە بۆ هاندانی عەشیرەت و عەرەبەکان بۆ باوەڕ هێنان بە ئیسلام رۆڵێکی گرینگی هەبووە. دەسکەوتی فراوان و هاتنی خەڵک بەرەو ئیسلام بە ڕێژەیەکی بەرچاو، لەگەڵ یەک هاوکات بوون.لە ڕاستیدا بە شکستی یەکڕیزی عەشیرەتەکان (قورەیش و غەزفان و بەنی سەلیم و. ) دژ بە ئیسلام و گواستنەوەی هژمونی تاڵانی و بازرگانی لە مەککەی قورەیشی بۆ مەدینەی ئیسلامی، زۆرینەی کەسایەتییەکانی قورەیش (خالد وعەمروعاس و.) و عەشیرەتەکانی دیکە عەرەبی باوەڕیان بە ئیسلام هاورد . پێغەمبەر هیچ قەوم و عەشیرەت و وڵاتێکی بە بێ تاڵانکردنی سامان و داهات و زەوین و گرتنی دەسکەوت، داگیر نەکرد. بەڵام لە کاتی داگیرکردنی مەککە، بۆ داگیرکردنی سامان و داهاتی مەکییەکان رێگای بە موسوڵمانەکان نەدا و بەڵکو هەموو دەسکەوتەکانی لەنێو موسوڵمانە نوێیەکان و دەوڵەمەندەکانی قورەیش دابەش کرد. بەڵام ئەنسار لەم دابەشکردنە بێبەش بوون، کە ئەمە بووە هۆی دڵگرانی ئەنسار (ئبن هشام، لە جابری، 194). ئەمە بە واتای پاراستنی پێگەی دەوڵەمەندەکانی قورەیش و پەیوەندی ئیسلام لەگەڵ دەمارگیری عەشیرەتی قورەیش بووە. دەوڵەتی ئیسلامی بە داگیرکردنی مەککە بۆ دەوڵەتی قورەیشی گۆردرا (هەمان سەرچاوە، 246). لە راستیدا دەوڵەتی ئیسلامی تا ئەو کاتەی کە لە دوورگەی عەرەب بووە، وەکو دەوڵەتی قورەیش و ئامرازێک بووە بۆ زاڵبوونی قورەیش بەسەر عەرەبدا، پاش پەرە سەندنی ئیسلام بەرەو ئێران و رۆم، دەوڵەتی عەرەبی/قورەیشی وەکو ئامرازی هژمونی باڵادەستی عەرەب بەسەر غەیری عەرەبەکان بووە.

عەشیرەتەکان باوەڕیان بە ئیسلامی ئابووری و ی هێنابوو. کە ئەمەش بە هۆکاری لۆژیکی عەشیرە و خودی ئیسلام بوو، بەهۆی ئەوەی کە ئامانجی ئیستراتیژی ی و ئابووری ئیسلام، باڵادەستی قورەیش بەسەر عەرەب و هەروەها باڵادەستی عەرەب بەسەر غەیری عەرەب بووە.شەڕەکان و دەسکەوتەکانی شەڕی پێغەمبەر لە دوورگەی عەرەبی، وەکو پێشەکی بانگهێشتی سەرەکی پێغەمبەر بۆ دەسکەوتەکانی قەیسەر و کەسرا بوو، کە لە رۆژە سەرەتاییەکانەوە بەڵێنی دابوو. کەوایە بانگهێشتی پێغەمبەر تەنیا بانگهێشت نەبووە، بەڵکو وەکو دەوڵەت بووە (جابری، هەمان سەرچاوە،195). لە ڕاستیدا دەوڵەت/خەلافەت بە واتاکانی شەڕ/جیهاد، ئامرازی سەربازی/ئیداری داگیرکردنی وڵاتەکان بووە و هەروەها لە دواییدا ئامانجی تاڵانکردن و داگیرکردنی سامان و داهات ودەسدرێژی کردنە سەر ناموسی خەڵک بووە. تاڵانکردن/داگیرکردن لە ژێر ناوی تاڵانی و خوێن بایی و باج و دەسدرێژی کردن لە ژێر ناوی کۆیلە، ڕەوایی ئیسلامی/خودایی پێ دەبەخشرێت. کەوایە عەقڵی ی ئیسلام کە لە لۆژیکی عەشیرەتی سەرچاوەی گرتووە (تاڵانکردن،شەڕ، ژن و.)، لە چوارچێوەی تاڵانی/زەکات، جیهاد، کۆیلە، هەروەها باڵادەستی قورەیش لەچوارچێوەی نەتەوەی قورەیش، کۆبوونەوەی هاورێیانی پێغەمبەر، چارەسەری کێشەکان و نووسینی گرێبەست و. کە ئەمانە هەموو لە چوارچێوەی خەلافەتی پیرۆزی ئیسلامیدا سەقامگیر ویاسایی بوویەوە . بەم پێیەش، عەقڵی ی ئیسلام لەسەر سێ بناغەی پەیامی خودا، خەیاڵ، باڵادەستی و لۆژیکی عەشیرەتی قورەیش داڕێژراوە، کە ئەمەش ئاکامی چاوەڕوانکراوی ئەرکی پێغەمبەر و بەدیهاتنی خەونی ئەو بوو کە لە بەرامبەر قبووڵکردنی ئیسلام لەلایەن عەشیرەتی قورەیش، بەڵێنی باڵادەستی عەرەب بەسەر غەیری عەرەبی بە ئەوان دابوو، هەروەها بە پێدانی بەلێنی خەزێنەکانی قەیسەر/کەسرا بە عەشیرەتەکان و بە لۆژیکی شەڕ/جیهاد وتالانکردن /تاڵانی، بناغەی دەو‌ڵەتی نوێی مەدینەی داڕشت. پێغەمبەری ئیسلام بە کەڵک وەرگرتن لە وانە دینیەکانی خۆی، خواستی ئابووری دەوڵەمەندەکانی قورەیش و خواستی تاڵانی و جەنگاوەری عەشیرەتە دەشتەکییەکانی پێکەوە بەستەوە . " هێزی جووڵێنەری تایبەتی ئیسلام، تێکەڵێکی کاتی لە هێزەکانی لێهاتوو و سەرۆکایەتی شاری و هێزی خێوەت نشین بووە "(وبر، هەمان سەرچاوە، 60). ئەوە ڕوونە کە ناوەڕۆک وئامانجی دینی سەرەتای ئیسلام، دیاردەیەکی بنەڕەتی و سەرەکی نەبووە و لە پلەی دووەمدا بووە. دیاردە وئامانجی سەرەکی وبنەڕەتی ئیسلام، داگیرکردن و سەرکەوتنی دونیایی بووە (وبر،هەمان سەرچاوە،66). کەوایە ئیسلام دینێکی ییە وەتەکەی موڵکی عەرەبەکان و دینەکەی موڵکی خەڵکی دیکە (غەیری عەرەب) بووە. موحەمەد بۆ عەرەبەکان /قورەیش کەسایەتییەکی ەتمەدار و بۆ خەڵکی غەیری عەرەب پێغەمبەر بووە. ئێمە پەیامی ئیسلامیمان وەرگرت و عەرەبەکان گەڵاڵەی زەینی ئیسلامیان وەرگرت. غەیری عەرەب بێ ئاگا بوون لەوەی کە خاوەنی ئاسمان و ئەخلاق و دین خودی پێغەمبەر بووە کە لەلایەن گەڵاڵە داڕێژەرە زەوینیەکان هەڵبژێردراوە تاکو بە خەیاڵ و وەهمی ڕووناکی خۆی، لە زەویندا تاریکی بڵاو بکاتەوە، هەورەها بە پێدانی بەڵێنی دادپەروەری، زۆڵم و نادادپەروەری خۆی بلاو بکاتەوە.

ئیسلام، نەریتی عەشیرەتە عەرەبییەکانی وەکو: تاڵانکردن، رەگەز و جەنگاوەری عەرەبی لە چوارچێوەی زەکات،باج،کۆیلە/فرەژنی و جیهاد زیندوو کردەوە و پاشان بڵاوی کردەوە. ئیسلام خووی چێژخوازی، بە تایبەت سەبارەت بە ژنەکان و دەوڵەمەندی و دارایی قبووڵ دەکات(وبر لە ترنر،1379،20). هەروەها حەز و ویستی جنسی لە پێکهێنانی پەروەردەی موسوڵمانەکان لەسەر ژیانی هاوبەش و هاوسەرگیری رۆڵێکی گرینگی بووە (وبر، هەمان سەرچاوە، 59). لە ڕاستیدا دەتوانین بڵێین کە " ئیسلام واتا گشتییە عەشیرەتییەکانی تێکەڵ بە خۆی کرد و ناوەڕۆکێکی نوێ و دینی پێ بەخشی " (ئیزوتسو لە ترنر، هەمان سەرچاوە، 61). دینی ئیسلام زۆربەی فاکتەرەکانی عەشیرەتی بە تایبەت پێکهاتەی گشتی پاراست و کەڵکی لێوەرگرت (فیرحی، 1378،135). پێغەمبەری مەزنی ئیسلام، لە جێگای تاڵانکردن و دەسدرێژی عەشیرەتەکان بەرامبەر بە یەک، ئەوانی یەکڕیز کردەوە و ئاراستەی هێز و تاڵانکردن و دەسدرێژی عەرەبەکانی بەرەو غەیری عەرەبەکان گۆڕی." پاش دابینکردنی ئاسایشی ناوخۆیی وقەدەغە کردنی خوێنڕشتن، کۆمەڵگای نوێی موسوڵمانەکان دەبوو بە ئاراستەی دەرەوە هەنگاو بنێت . توانای ئیسلام لەسەر هێزێکی کاریگەر وچالاک داڕێژرابوو "(ترنر،1379،144). ئیسلام و خەلافەتی ئیسلامی وەکو ئامرازی هژمونیک وسەربازی بەکار هاتووە کە لە پێناوی دەسدرێژی و هێزی بەرهەمهێنەری تاڵانکردن /تاڵانی ئیمپراتوری عەرەب/قورەیش و پاراستنی هژمونی عەرەب بەسەر غەیری عەرەبدا بووە. دەوڵەت / خەلافەتی ئیسلامی/عەرەبی وەکو " خاوەن زەوینی راستەقینە " دەرکەوت وزانایانی عەرەب کە لە بەهرەی زەوین و باج بەشدار بوون و سەرۆکایەتی سیستەمی چینایەتییان دەکرد و نەتەوەکانی دیکە وەکو کۆیلەی گشتی ئەوان بوون (ترنر،1379،149).

ئەبوبەکر، واتە خەلیفەی یەکەم بە باشی لە لۆژیکی پەیامی پێغەمبەر و فەلسەفەی بوونی ئیسلام تێگەییشتبوو. ئەمە لە کاتێکدایە کە عەلی هەژار، لە قوڵایی بوونی درۆیینی ئیسلامدا خۆی نوقم کردبوو. ئەو (ئەبوبەکر) بە راستی میراتی لێهاتوویی ی پێغەمبەری مەزنی ئیسلامی بۆ مابوویەوە. بەهۆی ئەوەی کە نوێژ و زەکاتی (دین/تاڵانی) لە یەک جیا نەدەکردەوە. ئەو بە باشی ئەوەی دەزانی کە ئەگەر خوێنی تاڵانی – بە ناوی زەکات و. – ببرێت، ئەگەری پێکهاتنی ئیمپراتوری ئیسلامی لەناودەچێت، هەروەها ئەو بە باشی ئەوەی دەزانی کە لەبیرکردنی زەکات بە واتای لەناوچوونی پەیوەندی دەسەڵات و لەبیرکردنی داگیرکردنی وڵاتەکانە (جابری ، هەمان سەرچاوە، 222). بەم هۆیەش بوو کە پاش مەرگی پێغەمبەری ئیسلام، زۆرینەی ئەو عەرەبانەی کە لەسەر دینی ئیسلام بوون و بەڵام رازی بە پێدانی زەکات نەبوون بە بێ باوەڕ و کافر پێناسە بوون و هەڕەشەی شەڕ/جیهادیان لێ کرا وبە پاساوی ئیسلام و دوورکەوتنەوە لە دین،شەڕیان لەگەڵیان کرد. ئیسلام/زەکات لەگەڵ عەشیرەت/تاڵانکردن و بە لۆژیکی شەڕ/جیهاد بە تەواوی پێکەوە تێکەڵ ببوون. بەم هۆیەش بۆ تالانکردن بە ناوی جیهاد، شەڕیان لەگەڵ موسوڵمانان دەکرد. جیهادی ئیسلامی وەکو ئامرازێک بۆ درێژەپێدانی هژمونی قورەیش بەسەر عەرەب و پاراستنی ناوەندارێتی ی/ماڵی،بەکار هاتووە. هەورەها کە لە دواییشدا ئامرازێک بووە بۆ هژمونی قورەیش/عەرەب بەسەر غەیری عەرەب. پەیوەست بوون بە ئیسلام بە واتای دەربڕینی یەکریزی ی و گوێرایەڵبوونی دەوڵەتی ئیسلامی بووە وبە هۆی ئەوەی کە تەنیا بابەتی مادی و بەرهەست کە بە واتای پابەندبوون بە ئیسلام بووە، بریتی لە زەکات بووە و عەشیرەتەکان لە پێدانی زەکات خۆیان دەدزییەوە، بە ناوی ئیسلام شەڕی پیرۆز، پێیان رادەگەییشت. بەهۆی ئەوەی کە لە دەوڵەتی ئیسلامدا، زەکات و نوێژ لە یەک جیا نین.

لە ڕاستیدا بنەما لەسەر زەکات/تالانکردن بووە و نوێژ ڕەوایی وپیرۆزبوونی پێ بەخشیوە، هەروەها بنەما لەسەر دەولەت و بانگهێشتکردن/ ئیسلام وپرۆپاگەندی ئیسلام بووە. " زەکات هەمان باج بووە کە عەشیرەتی سەرکەوتوو لە عەشیرەتی شکست خواردووی وەردەگرت " (جابری، هەمان سەرچاوە، 206). سیستەمی نێوخۆیی دەوڵەتی ئیسلامی لەسەر میرات و پاشماوەی عەشیرە داڕێژرابوو، ئیسلام نموونەی ژیان و کەلتووری عەشیرەتی لە نێو واتای نەتەوەدا پاراست (فیرحی، هەمان سەرچاوە،140). ئەوە خالێکی سەرنج راکێشە،‌ قورەیش کە پاش هەموو کەس باوەڕیکی رواڵەتییان بە ئیسلام هاورد و باوەڕێکی لاوازیان هەبوو، لە دین پاشگەز نەبوونەوە و هەڵنەگەرانەوە، لەبەر ئەوەی کە دەوڵەتی ئیسلامی پێغەمبەر لە کۆتاییدا وەکو دەوڵەتێکی قورەیشی خۆی نواند (جابری،207). هاوکات لەگەڵ کۆچی دوایی پێغەمبەر خەڵک دەیانویست بۆ دینی پێشوو، واتە دینی سەردەمی نەزانین بگەرێنەوە، بەڵام (سوهەیل کوڕی عەمرۆ) کە لە دەوڵەمەندەکانی قورەیش بووە، خەڵکی لەو کارە پەشیمان کردەوە و وتی:" یەکەم کەسەکان مەبن کە لە دینی موحەمەد پەشیمان دەبنەوە و هەڵدەگەڕێنەوە. ئایینی موحەمەد سەردەکەوێت و من موحەمەدم لەم شوێنەی کە ڕاوەستاوم بینیوە کە دەیوت کە رستەیەک بلێن تاکو هەموو عەرەب گوێڕایەڵ و بندەستی ئێوە بکەم وهەروەها غەیری عەرەب باج بە ئێوە بدات . سوێند بە خودا کە رۆژێک دێت کە ئێوە خەزێنەکانی سزار و خەسرەو بە دەست دێنن " (ئبن ئەسیر، ج3، 1198). دەوڵەمەندی قورەیش لە چوارچێوەی دەوڵەمەندی هاورێیانی پێغەمبەر و چارەسەری کێشەکان و نووسینی گرێبەست، زیندوو بوویەوە وسەرلەنوێ بەرهەم هێندرایەوە، هەروەها هژمونی قورەیش،دیسان وەک خۆی مایەوە و لە ئامرازی ئیسلام کەڵکی وەردەگرت وبەو ئارستەی دەرۆشت کە لە ئاستی باڵادەستی لە دوورگەی عەرەبی بۆ ئاستی باڵادەستی لە نیوەی دونیا بەرز ببێتەوە و بەسەر هەموو دونیادا زاڵ ببێت. باڵادەستی قورەیش بەسەر نیوەی لە دونیای ئاوەدانی ئەو سەردەمەدا بەدیهات (فیرحی، هەمان سەرچاوە،143). کەوایە شەڕەکانی "رەدە" بە پێچەوانەی بۆچوونی عەلی عەبدولڕەزاق بە واتای دەسپێکی خەلافەت/دەوڵەتی ئیسلامی نییە ، بەڵکوو لە سەردەمی پێغەمبەرەوە دەستی پێکردووە وهەورەها لە سەردەمی ئەمەویان ،عەباسیان ،عوسمانیان تاکوو سەردەمی داعش درێژەی هەبووە.

لێرەدا نموونەیەک دێنینەوە کە بە چ شێوەیەک قورەیش بە ئامرازی دین و لە چوارچێوەی واتاکانی قورئان، پێگە و دەسەڵاتی خۆی پاراست و هەروەها زلهێزی و دەوڵەمەندی ئابوورییەکەیان، دەسەڵاتی یشی قۆرخ کرد. ئیمام شافیعی(س) ئاماژە بەوە دەکات و دەلێت:" لێکدانەوە و شرۆڤەی قورئان بەپێی زمانناسی عەرەبی، جگە بە پێی بۆچوونی قورەیش، درووست نییە و تێگەییشتنی قورەیش لە دەقە ئایینیەکان، باشترین جۆری تێگەییشتنە و بەم پێیەش باڵادەستی قورەیش بە مەرجی درووستی دینی ئیسلام دادەنرێت " (فیرحی، هەمان سەرچاوە،235). " بە بۆچوونی شافیعی ،خەلافەت ودەسەڵاتی ئیسلامی تایبەت بە قورەیشە وهەرچەندە قورەیش بە زۆرەملی و شمشێر سەرکەوتبێت، بەڵام بە خەلیفە و دەسەڵاتی ڕەوا دادەنرێت و. هەروەها هەر جۆرە دژایەتییەک لەگەڵ قورەیش بە لادان لە رێگای ئیسلام دادەنرێت "(ئەبوزەید، 1996، 62، ئەحمەد،1975،327). زلهێزی دەوڵەمەندی قورەیش بە ڕواڵەتی نوێی ،نەتەوەی قورەیش ،هاورێیانی پێغەمبەر، چارەسەری کێشەکان و نووسینی گرێبەست، بنەمالەی پێغەمبەر، پێشڕەوانی ئیسلام وزمانی ئاسمانی . خۆی دەرخست .ئەوە چاوەڕوانکراو بووە کە بەپێی توانایی و کەرەستەی پەیوەندی گرتنی ئەو سەردەمە و مەودای زۆری جوگرافی، هاورێیانی پێغەمبەر و پیشڕەوانی دین، جگە لە غەیری قورەیش وغەیری عەرەب کەسی دیکە نەبوون. ئەمەش لەوە سەرچاوە دەگرێت کە پێغەمبەر لە نێو غەیری عەرەبدا دەرنەکەوتبوو. بەم پێیەش دەولەمەندی قورەیش /عەرەب لە چوارچێوەی ئیسلامدا زیندوو بوویەوە. " هاورێیانی پیغەمبەر لە نەتەوەی ئیسلامیدا، هاوشێوەی کەسایەتییەکانی سەردەمی نەزانی، جێگە و پێگەیەکی تایبەتیان لە نێو موسوڵمانە ئاساییەکان و دەسەڵاتدارانی ئیسلامدا هەبووە."(فیرحی،1378،141). ئەوە ڕوونە کە لە پشتی مانای درووشمە رازاوەکانی ئیسلام، ستراتیژی و ئیدیۆلۆژی هژمونی عەرەبەکان بەسەر غەیری عەرەبدا بە مەبەستی بەدەستهێنانی تاڵانی/ تالانکردن، بوونی هەبووە و هەروەها دەوڵەت/خەلافەتی ئیسلامیش ئامرازی سەربازی ئەو هژمونییە بووە، درووشم و دەوڵەتی ئیسلامی سەرچین یان بەرهەمهێنەری سەرلەنوێی هێزی بەرهەمهێنان و بەرژەوەندی قەوم/عەشیرەی عەرەب /قورەیش بوون. هەروەها هێزی بەرهەمهێنەری عەشیرەتە عەرەبەکان، تاڵانکردن بووە لە ژێر ناوی زەکات، خوێن بایی، باج، تاڵانی و. . لە ئاکامی تاڵانکردن/باج سەندن، قەومی عەرەب بوو بە چینێکی باڵادەست. ئیستراتژی باڵادەستی قورەیش/عەرەب بوو بە ئیدیۆلۆژییەک بۆ ڕەوایی بەخشی بە خۆی.

"لە سەردەمی عەباسییەکان بە لاوازبوونی دەمارگیری و باڵادەستی عەرەب، ئیمپراتوری ئیسلامی لە فاکتەرێکی یەکڕیزی کۆمەڵایەتی خۆی بێبەش بوو، هەروەها سیستەمی نوێ دەبوو لە دامەزراوە نوێیەکانی خۆی بۆ خولقاندنی هەستێکی نوێ لە شوناسی ی کەڵک وەربگرێت. لەم باروودۆخەدا، رواڵەتی تایبەتی کۆمەڵگای ئیسلامی نوێ، واتە پەیوەندی نێوان خەلافەت و زانایان گەشەی کرد . زانایان ڕەواییان بە دەسەڵاتی ئیسلامی دەبەخشی و خوازیاری قبووڵکردنی یاسا وەکو پەیامی خودایی و دیاردەیەکی جێگیر بوون"
(ترنر، 1379، 152). پرسی قەوم گەرایی وەکو ڕەمز و نهێنییەکی گەورەی خەلافەتی عەباسی بووە. مەئمون وشیارانە یان ناوشیارانە، وردە وردە لە جێگای دژایەتییە قەومییەکان، لەسەر ەتی ئایینی پێداگری کرد وبە دانانی زانست و پێنووس لە جێگای قەومییەت و شمشێر، رێگای بۆ گەشەپێدانی بابەت و مشت ومڕی زانستی کردەوە (فیرحی،هەمان سەرچاوە،189). لە ئەم سەردەمەدا بوو کە زانستی ئیسلامی و زانایانی وەکو ماوردی، نزام ئەلمولک و غەزاڵی و کەسانی دیکە، بە لاوازبوونی دەمارگیری قورەیش /عەرەب، بە سێبەر و نوێنەری خودا ئەژمارکردنی خەلیفەکان و پیرۆزی دینی بەخشین بە دەسەڵات و هەروەها بەبێ باوەڕ وکافر وقرمەتی ناساندنی دژبەرانی ی، لەژێر ناوی ئیسلام و خودا، سیستەمی زنجیرەی پلەوپایە و هژمونی عەرەبەکانیان دەپاراست.

لەوانەیە نموونە و سومبولی پێغەمبەری ئیسلام بۆ داڕشتنی بنەمای ستراتیژی ئیسلام، نموونەی ئێرانی زەردەشتی بووبێت. پێغەمبەری ئیسلام واتاکانی بەهەشت و جەهەننەم و رۆژی دوایی لە ئایینی زەردەشت وەرگرتبوو. هەروەها کە دینی زەردەشت ئامرازێک بووە لەپێناو سیستەمی پاشایەتی ئێرانی/پارسی، بە مەبەستی تاڵانکردنی داهات و سامانی قەومەکانی دیکە، بە هەمان شێوە، دینی ئیسلام وەکو ئامرازێک بووە لەپێناوی تاڵانکردنی سامان و داهاتی قەومەکانی دیکە و پاراستنی بەرژەوەندییەکانی قەومی عەرەب و قورەیش (1).ئەگەر هۆکاری هەستان و جووڵاندنەوەی بزووتنەوەی ئیسلام، تامەزرۆیی سامانەکان و تاڵانکردنی خەزێنەکانی قەیسەر و کەسرا بووە (ئبن ئەسیر، لە جابری، 87). بە هەمان شێوە هۆکاری شۆڕشی پارسەکان، تامەزرۆیی سامان و داهاتی مادەکان /کوردەکان بووە. بەپێی بۆچوونی هرۆدۆت، هۆکاری سەرەکی شۆڕشی پارسییەکان دژ بە مادەکان و خواستی سەرەکی کوروش بۆ داگیرکردنی ماد، لەوەی سەرچاوە دەگرێت کە پارسەکان تامەزرۆی گەییشتن بە سامانی مادەکان بوون (هرۆدۆت، 1387، 99 – 100. بریان،1380، 1380، 23). ئیمپراتوری ئیسلامی هاوشێوەی خەلافەتی ئیسلامی، ئامراز یان بەرهەمهێنەری بەرژەوەندی قەوم /عەشیرەتی باڵادەستی پارس بووە و هەروەهاش دینی زەردەشت هاوشێوەی ئیسلام، ئامرازی هژمونیک و باڵادەستی ودەسەڵاتی قەومی بووە.

ئیمپراتوری ئیسلام پاش پەرەسەندن و سەرکەوتنی سەربازی بەسەر قەومەکانی دیکە، شێوازی باج سەندنی سیستەمی پاشایەتی ساسانی هەڵبژارد. باج سەندنی ئیسلامی بەپێی شێوازی سەردەمی ساسانی بووە(فرای، 387). هەورەها هەوڵی پیاوانی ئایینی ئەوە بووە کە پاساو بۆ پێشینە وڕابردووە مێژووییەکان بهێننەوە و پاشان بە تێکەڵکردنی ئەم مێژووە لەگەڵ فاکتەرە عەقڵییەکان، ویستویانە ئەم مێژووە لە چوارچێوەیەکی ئایینیدا پێناسە بکەن (لمبتون،1345،88). گەورەترین زانایانی ئیسلامی لە زانستی حەدیس، وەکو بوخاری، موسلم و ترموزی و. هەموو خەڵکی خوراسان بوون کە بەرەو وڵاتە عەرەبییەکان کۆچیان کردبوو (272). " پاش هاتنی ئیسلام بەرەو ئێران، هیچ گۆران وپێشکەوتنێک نەهاتۆتە ئاراوە، تەنیا پێتەخت لە تیسفون بۆ مەدینە گوازرایەوە و بنەماکانی باج سەندنی خۆجێیی و سیستەمی کۆمەڵایەتی ناوچەیی وەکو خۆی مایەوە و هەروەها دەسەڵاتی زلهێزە خۆجێی و ناوچەییەکان بەردەوام بوون "(فرای،1386). سیستەمی ئیداری و یەکڕیزی دین و دەوڵەت کە بناغەی سیستەمی ئیسلامی بووە، لە سیستەمی دەوڵەتی ساسانییەوە سەرچاوەی گرتووە (هەمان سەرچاوە،388). شکۆ ومەیەتی خوداکان (فرە ئیزەدی) - بە وتەی تەباتەبایی – بۆ سێبەر ونوێنەری خودا (زەل سولتان) گوردرا و دەسەڵاتی خەلافەت، داب و نەریتی بەڕیوەبردنی ئیداری دەوڵەتی سەردەمی ساسانی قبووڵ کرد (پترۆشفسکی ،72). چوارچینی کۆمەڵایەتی سەردەمی ساسانی، لە سەردەمی ئیسلامدا وەک خۆی مایەوە . تەنیا گۆڕان ئەوە بوو کە ئیسلام جێگای زەردەشتی گرتەوە (فرای، هەمان سەرچاوە، 387). لە راستیدا سەرکەوتنی عەباسییەکان بە مانای بە ئێرانی بوونی دەسەڵاتی خەلافەت بووە (هەمان سەرچاوە، 71). جووتیاران یان دەوڵەمەندە فئۆدالەکانی سەردەمی ساسانی، لە سەردەمی ئیسلامیشدا موڵک و زەوینەکانیان پارێزراو بووە و ئەرکی کۆکردنەوەی باج لە جووتیاران و گەڕاندنەوەی بۆ خەزێنەی دەوڵەتیان لە ئەستۆ بووە. هاوشێوەی سەردەمی ساسانی، لە سەردەمی ئیسلامیشدا، جووتیاران ئەرکی زۆرەملی کارکردن لەسەر زەوین و پێدانی باج بە حکوومەتیان لە ئەستۆ بووە (فرای،1379،43). سیستەمی ئیداری بەغداد، بە پێی سیستەمی ئیداری تیسفون، واتە پێتەختی ساسانی دارێژرابوو (هەمان سەرچاوە،128). سیستەمی ئیداری عەباسییەکان بە تەواوی بە پێی سیستەمی ئیداری ساسانییەکان دارێژرابوو، هەروەها دەسەڵات و داب ونەریتی بنەماڵەیی و سیستەمی زنجیرەی پلەوپایە و. لە سەردەمی ئیسلامیشدا بەردەوام بووە (گارسویت، 1385،231).

ئامانج و بەهای ئیرانییەکان، هاوشێوەی عەرەبەکان، تەنیا پاراستنی دەسەڵاتی خۆیان بووە و بناغە و بنەڕەتی ەت/عەقڵانییەتی ئەوان، غەریزە و بەرژەوەندی خۆیان بووە. بەم هۆیەش بووە کە بە مەبەستی پاراستنی دەسەڵات و بەرژەوەندی خۆیان، هەموو جۆرە دەسدرێژی وداگیرکارییەکیان دەکرد و هەروەهاش لەو پێناوەدا هەموو جۆرە هژمونی عەرەب و تورک ومەغولیان قبووڵ دەکرد. شایانی باسە کە ئامانجی باوەڕهێنانی ئێرانییەکان بە ئیسلام یەکسانی ئابووری و کۆمەڵایەتی لەگەڵ عەرەبەکان بووە (ئشپولر،1377،242). هەروەها کە دەوڵەمەندەکانی قورەیش بە هۆی باوەڕهێنان بە ئیسلام، پێگەی ئابووری خۆیان پاراست وتەنانەت ئەم پێگە ئابوورییە پەرەی سەند، بە هەمان شێوەیش ئامانج لە باوەڕهێنانی ئێرانییەکان بە ئیسلام، هۆکاری ئابووری/ی و بەدەستهێنانی پێگەی یەکسان و ڕەهابوون لە پێدانی خوێن بایی و باج بووە و بەم هۆیەش بوو کە ئیسلامی بوونی ئێران لە سەرەتادا لە نێو چینی بالادەست روویداوە (هەمان سەرچاوە،248). بە مەبەستی ئەوەی کە باج نەدەن. نەتەوە غەیرە موسوڵمانەکان یان مەوالی بەو کەسانە دەوترا تازە بڕوایان بە ئیسلام هێنابوو، تاکو باجی تایبەت بە بێ باوەڕەکان یان کافرەکان نەیانگڕێتەوە (ترنر،1379،149). لە ڕاستیدا باوەڕ بە ئیسلام هاوردنی ئێرانییەکان، هاوشێوەی عەشیرەتە عەرەبەکان و قورەیش لەسەر بناغەی لۆژیکی ئابووری/ی داڕێژرابوو، ئەمەش وەکوو خودی لۆژیکی ئیسلام/پەیامی خودایی بوو کە ئامانجێکی ئابووری/ی هەبووە. عەقڵی ئیسلامی /عەرەبی هاوشێوەی عەقڵی زەردەشتی/ئێرانی، عەقلێکی ئابووری/داگیرکارانە بووە کە لەسەر نموونەی داگیرکردن داڕێژراوە و تێیدا شەڕ لە ئاستی ی/دینی سەرلەنوێ بەرهەم دەهێندرێت. لە ڕاستیدا بناغەی دین/ەت بریتییە لە غەریزە (شەڕ/ژن) و بەرژەوەندی (تاڵانکردن/تالانی)، یان گەدە (تاڵانی/خوێن بایی ) و ژێرگەدە (کۆیلەی ژن ،فرەژنی ) و باڵادەستی /هژمونی، هەروەها ئیسلام /زەردەشت وەکوو مێشکی بەڕێوەبەر و خەلافەت/ئیمپراتوری وەکو هێزی جووڵێنەری دین/ەت بووە. 

بەهۆی لێکچوونی ئەو دوو نموونە و لێکچوونی عەقڵی ی ئەو دوو قەومە بووە کە لە سیستەمی ی عەباسییەکان ئێرانییەت و عەرەبییەت یەکڕیز بوون و یەکیان گرتەوە (2). بە وتەی پترۆشفسکی، سیستەمی ی عەباسییەکان لە ئاکامی یەکڕیزی ئیسلام وفئۆدالیزمی ئێرانی پێکهاتووە (هەمان سەرچاوە،229). شایانی باسە کە ئەمە لە کاتێکدا بووە کە دەمارگیری عەرەبی لاواز بووە و ئێرانییەکان بەهێز بوون، بەهۆی ئەوەی کە کاتێ کە عەرەبەکان لەسەر دەسەڵات و بەهێز بوون، رێگەیان بە هیچ قەومێک نەداوە کە بگاتە ئاستی یەکسانی ئەوان، هەروەها هاوشێوەی سەردەمی ئەمەوی ،غەیری عەرەب بە مەوالی/کۆیلە ئاماژەی پێدەکرا.

ئەگەر زۆرینەی بابەتەکانی شانامە و خودای نامەی سەردەمی ئێرانی کۆن بریتییە لە ڕەوایی پاشاکان و ئەمەگداری جەماوەر بۆ پاشاکان و شەڕی هەتاهەتایی نێوان چاکە و خراپە (لازار، کەمبریج، 1379،538). بابەتە گرینگەکانی ئایینی ی و زانستی ئیسلامی (ەت نامە و شەریعەت نامەکان ) بریتییە لە ڕەوایی خەلیفە و ئەمەگداری جەماوەر بۆ خەلافەت و شەڕی هەتاهەتایی نێوان موسوڵمان و بێ باوەڕ یان کافرەکان.بەڵام ئەوە ڕوونە کە مەبەست لە لایەنی چاکە هەمان خاوەن دەسەڵاتەکان ومەبەست لە لایەنی خراپە، هەمان نەیارانی دەسەڵات بووە. "گوێڕایەڵبوونی پاشا/خەلیفە بە ڕاستی و دژایەتی کردنی ئەو بە هەڵە ودرۆ دانراوە (ساقب فەر ،246). لە ەت نامەدا دادپەروەری بە واتای دەسەڵات و هژمونی ییە ،نەک بە واتای بەهای ئەخلاقی و بەختەوەری (هەمان سەرچاوە، 19). " دادپەروەری لە بیرۆکەی خواجە، بە واتای درێژەپێدانی بیرۆکەی پاشایەتییە و سیستەمی کۆمەڵایەتی لە ئاکامی ئاڵووگۆرکردن لە نێو پیشەکان و چینەکانی کۆمەڵگا و هەروەها لە ئاکامی لەناوچوونی سنوور و بەربەستی هەژاران و دەوڵەمەندەکان ، لەناو دەچێت وپاش لەناوچوونی سسیتەمی کۆمەڵایەتی ،دین و کۆمەڵگا تێکدەچێت . کۆتایی ئەم پرۆسە دەبێتە هۆی لەناوچوونی سیستەمی دەوڵەت و پاشایەتی (تەباتەبایی ، 1372،65). ئامانجە ئەخلاقییەکانی غەزاڵی، ماوردی ونزام ئەلمولک و. بۆ پاساوی سیستەمی خەلافەت، بە واتای سەرلەنوێ بەرهەمهێنانی ئامانجە دینییەکانی تنسر و کرتیر بۆ پاساوی سیستەمی پاشایەتی /ئیمپراتوری ئێرانی کۆنە. بیرۆکەکانی ئەوان لە جۆری دیالۆگ و ئەدەبیاتی وتووێژە و وتووێژ بە واتای بوونناسی/زانست ناسی، فەلسەفە یان تیوری نییە، بەڵکو بە واتای کردەوەیەکی سەربەخۆ و خۆسەپێنە و بە ئامرازی هژمونی و پەیوەندییەکانی دەسەڵات دادەنرێت. بەم پێیەش، بانگهێشتی زانایان و پیاوانی ئایینی بۆ دادپەروەری و گوێڕایەڵبوونی ئایین، بە واتای بانگهێشت کردن بۆ بندەستی دەسەڵات و گوێرایەڵبوونی جەماوەر لە خاوەن دەسەڵاتەکان بووە.


توێژینەوە پەیوەندی نێوان ئیسلام و ناسیونالیزمی عەرەبی
لە سەردەمی قورەیش تا بەعس/ داعش (بەشی یەکەم)

د.هێرش قادری

پوختە: ئیسلام دینێکی جیهانیه،  دەرکەوتنی ئیسلام لە پەیوەندی لەگەڵ عەشیرەتی قورەیش وگۆڕانی بانگەشەی ئیسلامی بۆ دەوڵەتی قورەیشی، چارەنووسی ئیسلامی وعەرەبیزمی پێکەوە بەستەوە و ئاکامی هەنووکەیی ئەم چارەنووسە، پەیدابوونی ئیسلام گەرایی بریتییە لە توندڕەوی داعش کە لە ناخی ناسیونالیزمی عەرەبی حزبی بەعس سەرچاوەی گرتووە . دەمارگیری/ناسیونالیزمی عەرەبی لە سەردەمی عەشیرەتی قورەیش تا سەردەمی حزبی بەعس، هەروەها لە سەرەتای ئیسلامەوە تا داعشی ئەمڕۆ، بناغە و بنەڕەتی ئیسلامی پێکهێناوە و هەروەها ئیسلامیش بزوێنەر و ئستراتیژی باڵادەستی و ئامرازی هەژمونێکی ناسیونالیزمی عەرەبی بووە. دیالکتیکی عەقڵی ئابووری /ژیانی قورەیش/ عەرەب و پەیامی ئاسمانی خودایی لە عەقڵی ی سەردەمی جێگرەکانی پێغەمبەردا (خەلافەت) خۆی نواند و جێگیر بوو و بە پیرۆز و ئاسمانی ئەژمار کراوە. دەسەڵاتی سەردەمی جێگرە‌کانی پێغەمبەر/دەوڵەتی ئیسلامی، ڕەوایی خودایی بووە کە لە دەقی قورئانەوە سەرچاوەی گرتووە و بە مەبەستی بەختەوەری هەموو جیهان، ئەرکی بەرگری لە ئایین وپەرەپێدانی دینی ئیسلامی لە ئەستۆ بووە، ئەمە لە کاتێکدایە کە بناغە و هێزی جووڵێنەر بۆ پەرەپێدانی خەلافەت/ئیسلام، عەقڵی ئابووری/ غەریزی عەشیرەتە عەرەبەکان و دەمارگیری قورەیش بووە و لەژێر ڕێنوێنی پەیامی خودایی و سەرۆکایەتی موحەمەد، عەقڵی ی ئیسلام داڕێژراوە و نووسراوە. عەقڵی ئابووری/ غەریزی عەشیرەتە عەرەبەکان بریتی بووە لە: بوێری/جەنگاوەری ،تاڵانکردن/دەستدرێژی، هێزی جنسی/ژن، هەورەها دەمارگیری قورەیش، باڵادەستی و دەوڵەمەندی.

 

پێغەمبەر بە واتا قورئانییەکانی تاڵانی/زەکات، شەڕ (جیهاد)، خوێن بایی (جزیە)، کۆیلەی ژن/ فرەژنی، ڕەوایی ئیسلامی بە نەریتی عەشیرەتە عەرەبەکان بەخشیوە و لە جێگای دەوڵەمەندی خوێنی قورەیش، دەوڵەمەندی دینی هاوڕێیانی پێغەمبەری پەیڕەو دەکرد و هەورەها لە جێگای شیعری سەردەمی دواکەوتوویی (جاهلییەت)، دەقی پیرۆز/خودایی قورئانی هاورد و هەروەها لە جێگای پەرتەوازەیی عەشیرەتە عەرەبەکان، واتای نەتەوەی یەکڕیزی ئیسلامی داڕشتووە.

پێغەمبەر بە ڕەوا دانانی ڕشتنی خوێنی نەیارانی خودا (قاتلو.) و تالانکردنی سامان وداهات (تاڵانی) وهژمونی ئیسلام دژ بە کوفر (جاهدو. اطیعو.) ، لە عەقڵی ئابووری/غەریزی و دەمارگیری قورەیش کەڵکی وەرگرت و بەتێکەڵکردنی ئەو عەقڵە لەگەڵ قورئان، عەقڵی ی ئیسلامی داڕشت. بناغە و هێزی بەرهەمهێنەری عەقڵی ی ئیسلام بریتییە لە تاڵانی/زەکات کە بە داگیرکردنی وڵاتی بێ باوەڕەکان (کافر) مسۆگەر دەبوو. قورئان /ئیسلام و خەلافەت/دەوڵەت، بە دوو تەوەری هەژمونێک/عەقڵی و سەربازی/ ئیداری عەقڵی ی ئیسلام دادەنرێت.
وشە سەرەکییەکان: ئیسلام، عەرەبییەت، دەمارگیری/ناسیوناڵیزم، خەلافەت/ دەوڵەت، عەشیرە/ حیزب

پێشەکی:
پێغەمبەری ئیسلام لە سەرەتای ڕاگەیاندنی ئیسلام، بەدەستهێنانی خەزێنەکانی قەیسەر و کەسرای بە ئەرکی خۆی دەزانی. خەزێنەکانی قیسەر و کەسرا لە دەستی دوو ئیمپراتووری زلهێزی ئەو سەردەمە، واتە روم و ئێران بووە. مەرجی گەییشتن بە خەزێنەکان، شکست و لەناوچوونی دوو ئیمپراتووری زلهێز بووە. بۆ شکستی دوو ئیمپراتووری زلهێز، ئیمپراتوورییەکی زلهێزتر پێویست بووە. بەڵام وڵاتی عەرەبستان، واتە شوێنی دەرکەوتنی پێغەمبەر، لە ئیمپراتوورییەکی زلهێز بێبەش بووە. پێکهێنانی ئیمپراتوورییەکی زلهێز پێویستی بە ئیدیۆلۆژی/ دینێکی گشتگیر و پیرۆز هەیە. کەوایە هەموو هەوڵی پێغەمبەر لەوەدا بووە کە عەشیرە پەرتەوازەکانی عەرەب وەکو نەتەوە/ئیمپراتورییەکی یەکڕیز کۆبکاتەوە و هێزی جەنگاوەری عەشیرەتەکان بۆ شەڕی دەرەکی بەکاربهێنێت. بە لەبەرچاوگرتنی ناوبانگ و سەرۆکایەتی مەعنەوی/ ماڵی عەشیرەتی قوڕەیش، سەرەتا پێویست بووە کە لەگەڵ قورەیش رێکەوتن بکات. بۆ ئەم مەبەستە، هەموو خوداکانی قوڕەیش/ عەرەبی لە خودایەکدا تواندەوە و لەناوی بردن. بەڵام ئەوە ڕوون بوو کە دەمارگیری لەسەر بازرگانی و باڵادەستی داڕێژرابوو، نەک لەسەر باوەڕ بە خوداکان و خوداکان تەنیا ئامرازی بازرگانی و ناوەندخوازی ی بوون.بەم هۆیەش بوو کە پێغەمبەر بە ناچار لۆژیکی خودی عەشیرەتەکان، واتە تاڵانکردن/تاڵانی، شەڕ/جیهاد و. دژ بە قورەیش/ عەرەب بەکارهێنا. لەلایێکەوە هەوڵی ئەوەی بووە کە بە کەڵک وەرگرتن لە دەقی ئاسمانیی قورئان، عەشیرەتەکان لە نەتەوە و سیستەمی یەکڕیزی ئیسلامی کۆبکاتەوە و لەلایەکی دیکەوە بە کەڵک وەرگرتن لە هێزی سەربازی، هەوڵی شکستهێنان بە عەشیرەتە عەرەبەکان و هێرش کردنەسەر بەرژەوەندی ئەوانی داوە و هاوکات لە نەتەوەیەکی نوێدا، بەڵێنی باڵادەستی بە قوڕەیش و دەسکەوتی شەڕی بە عەشیرەتەکان داوە. کەوایە گرێبەستێکی نەنووسراو لەنێوان پەیامی ئاسمانیی پێغەمبەر، هژمونی قورەیش و لۆژیکی عەشیرەدا واژۆ کراوە. خاڵەکانی ئەم گرێبەستە نهێنییە بریتی بووە لە قبووڵکردنی دینی ئیسلام و پێغەمبەری ئیسلام لەلایەن عەشیرەتەکانی عەرەب/قوڕەیش، پاراستنی بەرژەوەندی و بەکارهێنانی عەقڵی ئابووری/ غەریزی عەشیرەتە عەرەبەکان و هەروەها پاراستنی باڵادەستی قوڕەیش لە شارستانییەتی نوێی ئیسلامدا.

 

عەشیرەتە عەرەبەکان بە دەمارگیری و هێزی خۆیان دینی ئیسلامیان بڵاودەکردەوە و هەروەها ئیسلامیش لەبەرامبەر بڵاوبوونەوەی خۆیدا، سامان و داهات و زەوینی وڵاتە داگیرکراوەکانی لەچوارچێوەی تاڵانی/ کۆیلەی ژن، پێشکەش بە عەشیرەتەکان (هەروەها زەوینی بەهەشت و حۆرییەکانی پێشکەش بە شەهیدان دەکرد) دەکرد و باڵادەستی قوڕەیشی بەسەر هەموو عەرەبەکان دەپاراست و تەنانەت ئەم باڵادەستییەی بۆ هەموو ئیمپراتوری/ خەلافەت دەگواستەوە.

عەقڵی ی ئیسلام لەسەر بزوێنەری تاڵانی/ داگیرکردن (عەشیرەتەکان)، هێزی سەربازی دەوڵەت/ خەلافەت (قورەیش) و ڕەوایی دین (پێغەمبەر) داڕێژراوە و بناغەی ئەم عەقڵە، عەقڵی ئابووری/ غەریزی عەشیرەتە عەرەبەکان بووە و باڵادەستی ئەم عەقڵە، باڵادەستی دەمارگیری قوڕەیش و یاسای ئەم عەقڵە پەیامی ئاسمانی پێغەمبەر بووە. کەوایە، بناغە لەسەر پرسێکی ی عەرەب/ئەوی دیکە بووە کە لە چوارچێوەی هەڵچوونی ئەخلاقی/ دینی خۆی نواندووە.

بناغە و هێزی بەرهەمهێنەری خەلافەتی عەرەبی/ئیسلامی، لە سەردەمی قورەیش تا سەردەمی داعش بریتی بووە لە زەکات، خوێن بایی، باج و تاڵانی/ تاڵانکردن، هەروەها لە کۆشکەکانی قەیسەر و کەسرا تا شەنگال و کوبانی بەپێی نمونەی داگیرکردن/جیهاد داڕێژراوە، خەلافەتی ئیسلامی بەرهەمهێنەری سەرلەنوێ یان ئامرازی سەربازی/ئیداری تاڵانکردن و هەروەها ئیسلامیش هێزی ئیدیۆلۆژیک و ڕەوایی بەخشی تاڵانکردن و داگیرکردنەکان بووە. لە ناوچەکانی بەنی نەزیر/رەدە تاشەنگال/ کوبانی، لۆژیکی لایەنگرانی ئەم خەلافەتە پیرۆزە کە ئامانجی داگیرکردن/تاڵانکردن بووە، بە مەرجی پێدانی خوێن بایی/باج و زەکات، قبووڵکردنی ئیسلام یان لە چوارچێوەی تاڵانکردن/کۆیلەی ژن، دوورخستنەوە و جیهاد بووە. کۆتایی و لووتکەی قبووڵکردنی ئەم دینە، شێوازی ڕازاوەی هەمان رەدە/شەنگال، واتە داگیرکردن و تاڵانکردن بووە. واتە لە هەر دوو شێوەکەیدا، یەکەم،داگیرکردن/زاڵبوونی عەرەب/ئیسلام و دووەم تالانکردن/کۆیلایەتی بێ باوەڕەکان/غەیری عەرەب، بەردەوام دەبێت. قەومی عەرەب لە ئاکامی داگیرکردن و تاڵانکردنی سامان و داهاتی نەتەوەکانی غەیری عەرەب، وەک قەومی باڵادەست و قەومەکانی دیکە وەک قەومی بندەست بوون. هەروەها دەوڵەت/خەلافەت و ئیسلام/دین وەک دوو هێزی جێبەجێکار و تیۆریک لەپێناو باڵادەستی قەومی عەرەبدا بوون. پێکهاتەی ئیسلام بریتی بووە لە: تاڵانی/بەرژەوەندی (گەدە) و غەریزە/کۆیلەی ژن (ژێرگەدە)، دەوڵەت/خەلافەت هێز و ئیسلامیش مێشک/عەقڵی ئەم پێکهاتە بووە.

ئەو مێشکەی کە سەرچاوەی کردەوەکانی غەریزەیە. مێشک بە درووشمی بەزەیی و لێبوردەیی وپێکهاتەی یاسای ئیسلام زوڵم وبێ بەزەیی بووە. مێشک پەیامی هاوڕێیەتی و هێزی شمشێر وەکوو هەڕەشەکەی بووە. مێشک بانگەشە بۆ بەهەشتی ئاسمانی و پێکهاتە بەدوای بەهەشتی زەوینیدا دەگەڕێت. مێشک بایەخ بە دونیا نادات وپێکهاتە هۆگری دونیایە. مێشک بانگەشە بۆ تەرکی دونیا وپێکهاتە کەسێکە هۆگری دونیایە. ئێمە (غەیری عەرەب) بە هیوای بەهەشتی ئاسمانی و عەرەبەکان بە هیوای درووستکردنی بەهەشتی زەوینیە. ئیسلام دینێکی بەبێ کەم و کوڕییە، لە لایێکەوە پەیامی ئەخلاقی و ئاسمانی رۆژی دوایی هەیە و لەلایەکی دیکەوە گەڵاڵەی ی هەیە. ئێمە وەک هەڵگری ئەخلاق و لایەنی ئاسمانی ئیسلام و عەرەبەکان بە جێبەجێکاری گەڵالەی ی ئیسلام دادەنرێن.

ئێمە بەهۆی پەیامی ئاسمانییەوە مەست و بێ ئاگا بووین و عەرەبەکان بەهۆی سەمای زەوینی خۆیانەوە، وشیارن، بەهۆی تەپ و تۆزی ئاسمانی سەمای ئەوانەوە، شەڕی زەوینی عەرەبەکان شاردراوەتەوە. موحەمەد نێردراوی خودایی بۆ قوڕەیش و ئێمە هۆگری لایەنی ئاسمانی پێغەمبەری قوڕەیش، عەرەبەکان گوێرایەڵی ەتمەداری خودایی و ئێمە عاشقی بانگەشەی ئاسمانی و عەرەبەکان سەرقاڵی غەریزەی زەوینی، ئێمە بەرەو کەعبەی هیواکان هەنگاو دەنێین و عەرەبەکان سەرقاڵی خەزانەی دەوڵەتی ئیسلامی. ئەرکی پیرۆزی ئێمە و پیرۆزیی ئەرکی عەرەبەکان. رۆژی دوایی بەرهەمی کێڵگەی دونیایی ئێمە و کێڵگەی دونیا بەرهەمی رۆژی دوایی عەرەبەکان. ئێمە عاشقی شاژنی ئیسلام و شاژنی ئیسلام ئامرازی حەزی جنسی پاشای عەرەب بووە. 

چوارچێوەی تیۆری (مۆدێلی شیکاریی مارکس)
لە ئەمڕودا رەخنە لە بۆچوونەکانی مارکس زورە. پێشبینی مارکس درووست دەرنەهات بە وتەی فۆکۆ ماسی مارکسیزم هێزی مەلەکردنی لە ئاوی سەدەی بیستەمدا نەماوە. بەڵام ڕەوشتی شرۆڤەی کۆمەڵناسی مارکس، هێشتا ڕوانگەیەکی زانستییە بۆ لێکدانەوەی پەیوەندی دەقەپیرۆزەکان وەک قۆرئان لەگەڵ لێکترازانی کۆمەڵگا و پێکهاتنی دەوڵەت.

واتایەکی سەرنجڕاکێشی مارکس ئەوەیە کە دەڵێت رەخنە لە ئاسمان دەبێ جێگای خۆی بە رەخنە لە زەوی بدات. واتە هەموو راستییەکانی میتافیزیکی ئیدیولۆژی بە مانای "واتا لە خزمەت دەسەڵاتدایە". و بەرژەوەندی چینایەتی بۆ پاساوی هەژمونی خۆی راستی میتافیزیکی درووست دەکات و بەم هۆیە بە جێگای ون بوون لە خەیاڵاتی میتافیزیکی کە هیچ ناوەرۆکێکی نییە، دەبێ ئەو بناغە راستەقینەی کە خۆڵقێنەری راستییەکانە، واتە بەرژەوەندی چینایەتی بناسین و رەخنەی لێ بگرین. مارکس هەموو تەوەرەکان(دین، کەلتوور، ئەخلاق، ئەفسانەو.) بە بێ ناوەرۆک و بە ئیدیولۆژی(واتا لە خزمەتی دەسەڵاتدا) پێناسە دەکات و مانای تەوەرەکان لە دەرەوەی تەوەرەکان دایە، واتا لە بناغەی بەرژەوەندییەکان و هێزی بەرهەمهێنانە و تەوەرەکان لە خزمەت و بەرهەمهێنەری دەسەڵاتن. هەروەها مارکس دەوڵەت بە هێمای خودا و نوێنەری بەرژەوەندی گشتی یان دیاردەیەکی سروشتی، ناژمێرێت بەڵکوو دەوڵەت بە ئامرازێک بە سەربەخۆییەکی نسبی بەرهەمهێنەری بەرژەوەندی چینی باڵا دەست دادەنێت. مارکس بە "لە ناوبردنی جیهانی بوونی هەقێقەت، هەقێقەتی ئەم جیهانەی چەسپاند" دەبێ بە کەڵک وەرگرتن لە بیرۆکەی مارکس"رەخنە لە ئاسمان بۆ رەخنە لە زەوین، رەخنە لە دین بۆ رەخنە لە یاسا و رەخنە لە تئولۆژی بۆ رەخنە لە ەت بگۆردرێت" دەبێ رەخنە لە جیهانی هەقیقەت ‌(قورئان و ئاڤێستا) ئیسلامی/ئێرانی بگرین و هەقێقەتی جیهانی هەژمونی و دەوڵەتەکانیان ئاشکرا بکەین. تەوەرەکانی ئیسلامی/ئێرانی، بێ ناوەڕۆکن، و واتا و ناوەرۆکی لە بەرژەوەندی و هژمونی قەومی خۆیان دایە. بۆ بەکار هێنانی واتایی بیرۆکەی مارکس لە شرۆڤەکردنی دەوڵەتی ئێرانی/زەردەشتی و ئیسلامی/عەرەبی دەبێ بە پێی لۆژیکی رۆژهەڵاتی ناوەراست دەستێوەردان لە بیرۆکەی مارکس بکەین. مارکس چینی کۆمەڵگا بە هێزی جووڵێنەری مێژوو و بناغەی کۆمەڵگا دادەنێت و دەوڵەت و تەوەر (دین، کەلتوور، ئەفسانە و.) بە روبنا یان بەرهەمهێنەری بناغەی هێزی بەرهەمهێنان ئەژمار دەکات. بەڵام لە رۆژهەڵاتی ناوەڕاستدا، چینێکی سەربەخۆ و جیا لە دەوڵەت، کە بەرهەمهێنەری‌ دەوڵەت بێت هیچکات بوونی نەبووە.

 

بەڵام نموونەی مارکس کە دەڵێت دەوڵەت لەسەر بناغەی لێکترازانی کۆمەڵگا درووست دەبێت و ئامرازێکە بۆ بەرژەوەندی تاقمێک لە کۆمەڵگادا، کە ئێستاش ئەم وتە گۆنجاوە بەو جیاوازییە کە ئەم تاقمە چینێکی کۆمەڵگا نییە، بەڵکوو قەوم/عەشیرەیە‌ کە دەوڵەتەکان (خەلافەت/ئیمپراتووری) ئامرازی هژمونی قەوم/عەشیرەی باڵادەستی سەربازییە. بناغەی دەوڵەت و تەوەرەکانی وەکوو قورئان و. لە بەرژەوەندی قەومی/عەشیرەتیدایە و هێزی جووڵێنەری مێژوو و بناغەی کۆمەڵگا، بەرژەوەندی قەومی/عەشیرەتییە. دەوڵەت، دین و زانستی ئیسلامی ئامراز یان بەرهەمهێنەری بەرژەوەندی و هژمونی قەومی عەرەبە. بیرۆکەکانی مارکس سەبارەت بە دەوڵەت لە دوای خۆی بە دوو بەش دابەس کراوە کە بناغەی هەردوو بیرۆکە لە بۆچوونەکانی مارکسدایە. یەکام بیرۆکەی ئامراز بوونی دەوڵەت، کە پلخانف و کائوتسکی بەرگرییان لێ دەکرد بەو مانایە کە دەوڵەت لێژنەی بەرێوەبەری چینی بورژوازیە وسەربەخۆ نییە. بیرۆکەی دووەم، بیرۆکەی سەربەخۆیی نسبییە کە گرامشی و پولانزاس بەرگرییان لێ کردووە. پولانزاس کاروباری ی و ئیدیولۆژی نە تەنیا وەک بەرهەمهێنان، بەڵکوو بە بەشە سەرەکییەکانی پەیوەندی کۆمەلایەتی کە لە سەرلەنوێ درووستکردنەوەی پرۆسەی چینی باڵادەستدا رۆڵێکی ئەرێنی هەیە. دەوڵەتی برژوازی بە تاکتیک و فێڵی هەر کەسە و یەک دەنگ لە دیموکراسیدا، نەتەوە دابەش دەکات و خەبات لە ئابووری بۆ ەت دەگوازێتەوە. بەم تاکتیک و فێڵە چین دابەش دەکات و بوونی خەباتی چینایەتی رەتدەکاتەوە. لە روانگەی پولانزاسدا دەوڵەتت برژوازی، یەکریزی چینەکان لە ناو دەبات و یەکریزی اتمیزەی دەوڵەت – نەتەوە درووست دەکات (پولانزاس لە مارش، 394:13889). هەروەها کە ئاماژەمان کرد لە رۆژهەڵاتی ناوەراستدا پێکهاتەی دەوڵەت چینایەتی نییە، و قەومییە، و بە دابەشکردنی تاکەکان لە چوارچێوەی یەکریزی دینی یان نەتەوەیی، ئۆمەت(گەل) یان نەتەوە، لەهەوڵی رەتکردنەوەی لێکدابڕانی قەومیدایە. دەوڵەتی ئێرانی/عەرەبی لە دوای سەقامگیری، نە تەنیا روبنا، بەڵکوو لە بەشە سەرەکییەکانی پەیوەندی کۆمەڵایەتی بووە کە لە سەرلە نوێ درووستکردنەوەی پرۆسەی هژمونی قەومیدا رۆڵێکی ئەرێنی هەیە.

بانگهێشتی پێغەمبەر، بانگهێشتێکی مەعنەوی بۆ بەختەوەری لە دواڕۆژدا یان ئیستراتیژی ی بۆ هژمونی دونیایی؟
بە پێچەوانەی بۆچوونی لێکۆڵەران، راگەیاندنی حکوومەت بۆ دینی ئیسلام بەهۆی بارودۆخ نەبووە و بەڵکوو بانگهێشتی پیغەمبەری ئیسلام لە سەرەتاوە، ڕەهەندی ی و هەڵگری گەڵاڵەیەکی ی ڕوون بووە و ئەویش بریتی بووە لە لەناوبردنی دوو دەوڵەتی ئێران و ڕوم و هەروەها بەدەستهێنانی خەزێنەکانی ئەم دوو دەوڵەتە. "مێژوونوسان ئاماژە بە کەسێک بە ناوی عەفیف کەندی دەکەن کە دەڵێت: بازرگان بووم و لە بۆنەی حەج چووم بۆ مەکە بۆ لای مامی پێغەمبەر، واتە عەباس، کاتێ کە لەلای ئەو بووم، پیاوێک هاتە دەرەوە و بەرەو کەعبە نوێژی دەکرد، پاش ئەو ژنێک هاتە دەرەوە و لەگەڵ ئەو نوێژی دەکرد و هەروەها مێردمنداڵێک لەگەڵیان نوێژی دەکرد. پرسیام کرد لە عەباس کە ئەم دینە چییە؟ وتی ئەمە برازاکەم واتە موحەمەد کوڕی عەبدوڵلایە و دەڵێت نێردراوی خودایە و خەزێنەکانی کەسرا و قەیسەر دەبێت بە مۆڵکی ئەو "(تەبەری،ج3،1389،47 – 48 . ئیبن ئەسیر ،ج2،1370، 872 .جابری 1387 ،87). هەروەها پێغەمبەر بەرامبەر بە سەرۆک عەشیرەتەکانی قوڕەیش کە بۆ سکاڵاکردن لە ئەو بۆ لای ئەبوتاڵب رۆشتبوون، دەڵێت: "یەک رەستە بۆ من دووپات بکەنەوە (لائیلاهە ئیلەڵڵاە) تاکوو دەسەڵات و پاشایەتی عەرەب بە دەستبهێنن و هەموو غەیری عەرەبەکان لە بەرامبەر ئێوەدا کڕنوش بەرن" (ئبن ئەسیر، هەمان سەرچاوە، 882. تەبەڕی هەمان سەرچاوە، 54). لێکۆڵەران بۆ شرۆڤەی ئایەتی 26 لە سورەتی ئال عەمران دەڵێن: "کاتێ کە پێغەمبەر مەککەی داگیرکرد، بەڵێنی پاشایەتی ئێران و رومی بە نەتەوەی خۆی داوە (ئەمخشری،421، بە وتەی جابری 87 – 89 ). ئەوە ڕوونە کە ئامانجی پێغەمبەر لە داڕشتنی گەڵالەی دینی ئیسلام، گەییشتن بە خەزێنەکانی قەیسەر و کەسرا و یەکڕیزی عەشیرەتە پەرتەوازەکانی عەرەب بەمەبەستی پێکهێنانی ئیمپراتوری بووە.

 

هەروەها لەم وتارەدا، رێکەوتنی نەنووسراوەی دەوڵەمەندەکانی قوڕەیش لەگەڵ پێغەمبەری ئیسلام بە ڕوونی دیارە کە ئەویش بریتییە لە قبووڵکردنی دینی ئیسلام لەلایەن قوڕەیش و بەڵێنی دەسەڵات و پاشایەتی بۆ عەرەبەکان لەلایەن پێغەمبەر. لە ڕاستیدا دەبێ بڵێین کە ئامانج لە داڕشتنی گەڵالەی ئیسلام و پێکهێنانی خەلافەت/ئیمپراتوری، تاڵانکردنی سامان و داهاتی خەڵک لەژێر ناوی زەکات، جزیە(خوێن بایی) و غەنیمەت (تاڵانی) بووە. بە بۆچوونی پێغەمبەر، جیاوازی ئەرکی پێغەمبەر لەگەڵ پێغەمبەرانی دیکە لە پێنج خاڵدایە کە بریتییە لە: دوو خاڵی بریتییە لە ڕەوابوونی تاڵانی و داگیرکردنی زەوین (زەیعور لە فیرحی،1378،143). بابەتی دیکەی زۆر هەیە کە لەم لێکڵینەوەیەدا دەرفەتی ئەوە نییە کە بە وردی باسی بکەین، شایانی باسە کە بە تەواوی ڕوونە کە بانگەوازی موحەمەد  هەر لە رۆژە سەرەتاییەکانەوە وەک پرۆژەیەکی ی بووە کە ئامانجی گەییشتن بە خەزێنەکانی کەسرا و قەیسەر و هەژمونی قوڕەیش بەسەر عەرەبەکان و هەروەها هەژمونی و باڵادەستی عەرەب بەسەر غەیرە عەرەبەکان بووە.

مەرجی گەییشتن بە خەزێنەکانی قەیسەر/کەسرا، شکستی دوو ئیمپراتوری گەورەی ئێران/روم بووە وهەروەها مەرجی شکستی ئەو دوو ئیمپراتورییە، یەکڕیزی عەشیرەتە عەرەبەکان لە چوارچێوەی یەک نەتەوە/ئیمپراتوری بووە و هەورەها مەرجی یەکڕیزی ئیمپراتوری،دین/ئیدیۆلۆژییەکی پیرۆز و بەکارهێنانی لۆژیکی عەشیرە لە چوارچێوەی نەتەوەی نوێدا بووە. عەشیرەتە عەرەبەکان پەرتەوازە بوون و خودای جۆراوجۆریان هەبووە. پێغەمبەری ئیسلام بۆ سڕینەوەی دژایەتی عەشیرەتەکان و یەکڕیزی ئەوان لە ژێر سیبەری دەسەڵاتێکی زاڵ، سەرەتا خوداکانی ئەوانی لە خودایەکی گەورە بە ناوی " ئەڵڵا "ـدا تواندەوە و لەناوی بردن و رێگایەکی تیۆریکی بۆ دەسەڵات و هەژمونییەکی تاکی بەسەر فرەچەشنی کردەوە. پاش داڕشتنی تیوری یەکڕیزی، بە لەبەرچاوگرتنی دژایەتی قوڕەیشییەکانی مەکە لەگەڵ خۆی، بە مەبەستی پێکهێنانی دەوڵەت/حکوومەتێکی تاک و ڕاکێشانی ئەوان بۆ ئیسلام، لەسەر لۆژیکی عەشیرە/قوڕەیش و ڕوالەتی ئیسلامی، هەنگاوگەلێکی هاویشت. ئەم هەنگاوانە بەرهەمیشی هەبوو، لەبەر ئەوەی کە دەوڵەمەندەکانی قوڕەیش و عەشیرەتەکانی عەرەب، بەهۆی هەژمونی ی ئیسلام کە رێگای بۆ باڵادەستی و ناوەند بوونی عەرەبستان و قوڕەیش/مەکە دەکردەوە، باوەڕیان بە ئیسلام هێنابوو. هەروەها کە دژایەتییە پێشووەکانی دەوڵەمەندەکانی قوڕەیش لەگەڵ پێغەمبەری ئیسلام لەبەر هۆکار و باوەڕی دینی نەبووە، بەڵکو بەهۆی بەرژەوەندی ئابووری بوتەکانی کەعبە بووە. (جابری،1384،159). هێرشکردنە سەر بوتەکان بە واتای هێرشکردنە سەر داهاتەکانی حەج/سەردانی بوتەکان بووە و داهاتی بازرگانی عەرەبی لەوە سەرچاوەی گرتووە (هەمان سەرچاوە،160).
 
دەوڵەمەندەکانی قوڕەیش پاش ئەوەی کە لە سەرەتادا بەرگرییان دەکرد، بەڵام لەدوای ئەوەی کە پێغەمبەر لۆژیکی ئەوانی قبووڵ کرد، بەو ئاکامە گەییشتن کە ئیسلام نە تەنیا بۆ بەرژەوەندی ئابووری ئەوان مەترسییەکی نییە، بەڵکو بەهۆی بوتی نوێی کەعبە/حەج، رێگا بۆ هاتنی بەلێشاوی زیارەتکەر بە بەراورد لەگەڵ بوتە عەشیرەتییەکان دەکرێتەوە و بازرگانی ئەوان گەشە دەکات و لە کۆتاییدا قازانجێکی زۆرتر بە بازرگانەکان دەگات (Gibb,5,1962). بەم هۆیەش بوو کە نە تەنیا دەوڵەمەندە عەرەبەکان دژایەتی ئیسلامیان نەکرد، بەڵکو لەپێناوی ئیسلامدا رکابەری یەکدییان دەکرد. پێغەمبەر بە گۆڕینی قیبلە لە بەیتولموقەدەس بۆ مەکە، هەورەها بە واژۆکردنی ئیسلامی، نەریتی حەج، ئەو پەیامەی دەگەیاند کە مەکە و دەوڵەمەندەکانی قوڕەیش لەژێر سێبەری حەجی ئیسلامیدا لە پاراستنی دەوڵەمەندی و بازرگانی خۆیان بەردەوام دەبن. " حەجی موسوڵمانەکان بە واتای ئەوە بوو کە داهاتەکانی قوڕەیش بەهۆی حەج و زیارەتەوە نە تەنیا خەسارێکی لێ ناکەوێت، بەڵکو ئەو داهاتانە زۆرتریش دەبێت (جابری، هەمان سەرچاوە، 187). زۆرینەی بنەماکانی خوداناسی وانەکانی پێغەمبەری ئیسلام لەگەڵ بابەتە بازرگانییەکاندا هاتووە و دەستەواژە تایبەتەکانی قورئان تێکەڵ بە واتاکانی بازرگانی بووە (33.grunbaum). دەوڵەمەندەکانی قورەیش بە بزوێنەر و هۆکاری قازانج بردن، بە گشتی بەرامبەر بە بزووتنەوەی نوێ بە شێوەیەکی رواڵەتی باوەڕیان بە ئیسلام هاورد. هەورەها ئیسلام سەربەخۆیی ئابووری ئەوانی لەناو نەبرد (Gibb,5,1962). دەوڵەمەندەکانی قوڕەیش بە پاراستنی پێگەی و دەسەڵاتی کۆمەڵایەتی خۆیان ،تێکەڵ بە دەوڵەتی ئیسلامی مەدینە بوون " (جابری، هەمان سەرچاوە،246). بەم هۆیەش بووە کە بە بۆچوونی برترام توماس کە بە درووستی ئاماژە بەوە دەکات کە کۆمەڵگای سەرەتایی ئیسلام، هاوشێوەی عەشیرەتێکی زلهێز بووە (Thomas,125,1937). ئیسلام کەڵکی لە شێوازی پێکهاتەیی عەشیرەتی وەرگرت و عەشیرەتی تێکەڵ بە خۆی کرد (فیرحی،1378،135).

پێغەمبەر لە هۆکاری باوەڕ هاوردنی خەڵکی مەکە بە ئیسلام بە ئاگا بووە و بەم هۆیەشەوە لە کاتی داگیرکردنی مەکەدا، بۆ ئەو کەسانەی کە موسوڵمانی نوێ (موئەلەفەتی قلوبوهوم) بوون و ئێمانێکی لاوازیان هەبوو، تاڵانی زۆرتری پێشکەش کرد (تەبەری،1375،49).

سەد وشتری بە ئەبوسوفیان، سەد وشتری بە یەزید و سەد وشتری بە مەعاویە و کوڕەکانی ئەبوسوفیان پێشکەش کرد. (جابری،193). تەنانەت پاش پێشکەشکردنی ئەو هەموو خەڵاتە، هێشتا کەسانێ وەک ئەبوسوفیان دژ بە باوەڕهێنان بە ئیسلام بوون. پێغەمبەر بۆ رێکەوتن لەگەڵ ئەبوسوفیان لەهەمان ئامرازە عەشیرەتییەکان کەڵکی وەرگرت. کەسانێکی بۆ حەبەشە نارد تا خوازبێنی لە "ئوم حەبیبە" واتە کچی ئەبوسوفیان بکەن کە هاوسەرەکەی کۆچی دوایی کردبوو، لە قورئانیشدا پیرۆزبایی لەم خوازبێنییە دەکرێت (عەسا ئەن یەجعەلە بەینەکوم وە بەینەل لەزینە عادەیتوم مەوەدە .) . بە هاوسەرگیری پێغەمبەر لەگەڵ "ئوم حەبیبە" لە ڕێژەی دوژمنایەتی ئەبوسوفیان کەم بوویەوە. پێغەمبەر پاش بیستنی نەرمی نواندنی ئەبوسوفیان، وتی: "جگە لەم شێوازە، پۆزەی ئەم گا نێرە لەخاک نەدەدرا "(تەبەری ،1375،65). پاش داگیرکردنی مەکە،پێغەمبەر بەڵێنی پاراستنی ماڵ و سامان و پێگە و دەسەڵاتی بە ئەبوسوفیان دابوو. هەروەها ئەبوسوفیان پاش داگیرکردنی مەکە و ئیمان هاوردنی، بەرامبەر بە عەباس، واتە مامی پێغەمبەر وتی:"سوێند بە خودا کە پاشایەتی برازاکەت لە گەشەکردندایە". تەبەری ئاماژە بە باسێکی عەباس، واتە مامەی پێغەمبەر دەکات کە دەڵێت: " هەر داواکارییەک لەلایەن ئەبوسوفیانەوە بۆ پێغەمبەر هاتبێت،پێغەمبەر قبووڵی کردووە".

 

بەم پێیەش، دەوڵەمەندەکانی قورەیش/عەرەب لەچوارچێوەی هاوڕێیانی (سەحابە) پێغەمبەر پێگە و دەسەڵات و هەروەها توانای ناوبژیوانی و گرێبەستی خۆیان و. دەپاراست و داب و نەریتەکانی قورەیش وەک: حەج، تاڵانی، کۆیلەی شەڕ و. لەژێر ئاڵای ئیسلامدا سەر لەنوێ زیندوو بویەوە. هەموو عەشیرەتە عەرەبەکان بەهۆی وەرچەرخانی پێغەمبەر لە درووشمە مرۆییەکانی بەرەو درووشمەکانی قاتیلو فی سەبیلییل لاە و تاڵانی/کۆیلەی ژن و. بە مەبەستی تاڵانکردنی سامان و داهاتە کۆکراوەکانی نەتەوەکانی دیکە، باوەڕیان بە ئیسلام هاورد. " ئیسلامی عەشیرەتەکان هاوشێوەی ئیسلامی هەموو عەرەبەکان و هەروەها ئیسلامی ئەو کەسانەی کە بە درۆزن ناودەبران و ئیسلامی قورەیش و. هەموویان ئیسلامی ی بوون، هاوشێوەی ئەو گرێبەستەی کە عەشیرەتە عەرەبییەکانی سەردەمی نەزانین لەگەڵ سەرۆکی عەشیرەتی سەرکەوتوو لە شەڕەکانی پێغەمبەردا واژۆیان دەکرد " (جابری، هەمان سەرچاوە، 206). دەتوانین بڵێین کە ئەم وتەی جابری سەبارەت بە ئیسلام و پەیامهێنەرەکەی ڕاستە کە تێیدا دەڵێت کە: جەنگاوەرانی عەرەب بەهۆی داگیرکردنی زەوین و دەسەڵات شەڕیان دەکرد نەک لەبەر گوێرایەڵی تایبەت بۆ کەسایەتی و کاریزمای پێغەمبەر (ترنر، هەمان سەرچاوە،58). بەهۆی ئەوەی کە شەڕی ئایینی لە ئیسلامدا بە ئامانجی فیوداڵی واتە داگیرکردنی زەوینی فراوان بووە (Weber,87,1965). عەشیرەتە عەرەبییەکان یان بەهۆی بەڵێنی دەسکەوتی شەڕ و تاڵانی یان بەهۆی هەڕەشە و هێزی سەربازییەوە باوەڕیان بە ئیسلام دەهاورد (Gibb,ibid). پێکهاتەی عەشیرە نە تەنیا پاڵپشتی لە نێردروای خودا دەکرد، بەڵکو بوو بە هێزی جووڵێنەری دەوڵەتی ئیسلامی و هۆکاری پەرەسەندنی ئیسلام لە دەرەوەی سنوورەکانی مەدینە هێز و پاڵپشتی عەشیرەتەکان‌ بووە (فیرحی،1378،138 – 139). 

کەوایە تاڵانی و دەسکەوتی شەڕ یان مەترسی لە ناوچوونی، هۆکاری سەرەکی پێداگری قورەیش لە بەرامبەر بانگهێشتی پێغەمبەر بووە (جابری، هەمان سەرچاوە،159). هەروەها پاش پێداگری سەرەتایی دەوڵەمەندەکان و عەشیرەتەکان، هۆکاری سەرەکی قبووڵکردنی ئیسلام، گەییشتن بە دەسەڵات و دەسکەوتی شەڕ و تاڵانی بووە. لایەنگرانی سەرەتایی ئیسلام ئەو کەسانە بوون کە تەنیا بە هیوای بە دەستهێنانی دەسکەوتی شەڕ و تاڵانی و داگیرکردنی وڵاتەکان باوەڕیان بە ئیسلام هاوردبوو (وبر لە ترنر ،1379،37). شایانی باسە کە ئەوە تەنیا دەوڵەمەندەکان و عەشیرەکانی قورەیش/ عەرەب نەبوون کە بە لۆژیکی دەسکەوتی شەڕ و تاڵانی، دژ بە ئیسلام یان پاڵپشتیان لە ئیسلام دەکرد. لۆژیکی دەسکەوتی شەڕ و تاڵانی، رۆلێکی گرینگی لە پێکهاتنی دەوڵەتی پێغەمبەردا بووە.

پاش کۆچی پێغەمبەر بۆ مەدینە و بە مەبەستی درێژەپێدان بە بانگهێشتی ئیسلام، بۆ هێرشکردنە سەر کاروانی بازرگانی قورەیش و بە مەبەستی ئابڵۆقەی ئابووری مەکە و خۆبەدەستەوەدانی ی و ناچارکردنیان بە باوەڕهێنان بە ئیسلام، سوپایەکی بۆ ئەو ناوچەیە نارد. بەهۆی ئەوەی کە هێرشکردنە سەر کاروانەکان بە مەبەستی بەدەستهێنانی دەسکەوتی شەڕ و تاڵانی بووە و بەکارهێنانی لەبەر خۆئامادەکردن و بە مەبەستی هێرشەکانی دوایی بووە. دەسکەوتی شەڕ و تاڵانی لە قۆناغی سەرەتایی بانگهێشتی ئیسلامدا رۆڵێکی گرینگ و کاریگەری بەرچاوی هەبووە (جابری، هەمان سەرچاوە،161). هێرشەکانی پێغەمبەر بۆ سەر کاروانەکان، هەموویان بە ئامانجی تاڵانکردنی کاروانە بازرگانییەکانی قورەیش بووە (هەمان سەرچاوە،175). لەو کاتەی کە پێغەمبەر لە مەککە و بەرامبەر بە دەسەڵاتی قورەیش، دەسەڵاتێکی لاوازی هەبوو، ناوەڕۆکی ئایەتەکانی قورئانی مەککە (حەفتاد ئایەت) ئاماژەیان بە خۆڕاگری دەکرد. بەڵام هاوکات لەگەڵ کۆچی پێغەمبەر بۆ مەدینە و بەستنی گرێبەستی بەرگری هاوبەش لە بەرامبەر قورەیش، ئایەتەکانی قیتال (قاتلو فی سەبیلیل لا ) هاتە خوارەوە کە بۆ هێرشکردنە سەر قورەیش رێگای بە موسوڵمانەکان دەدا (هەمان سەرچاوە،173). پێگەی پێغەمبەر وەک پێغەمبەر و سەرۆکێکی کاریزمایی، تەنیا لە باڵادەستی سەربازی و ییەوە سەرچاوەی گرتووە (وبر لە ترنر ،1379،57). 

ماکس وبر بە درووستی ئاماژە بەوە دەکات کە هێزی کۆمەڵایەتی دینی ئیسلام، لە جەنگاوەرەکانی عەشیرەتە عەرەبەکان پێکهاتبوو. لە ئایەتی 1 و 41 ى سورەی ئەنفال، بە ئاشکرا ئاماژە بەوە دەکات کە ئەوەی لە بێ باوەڕەکان بە زۆرەملی تاڵان دەکرێت، چوار لەسەر پێنجی بۆ جەنگاوەرەکان دەبێت. ئەوە سەرنج راکێشە کە سورەی ئەنفال راستەوخۆ پاش شەڕی بەدر هاتە خوارەوە، کە ئاماژە بە چۆنیەتی دابەشکردنی دەسکەوت و تاڵانەکانی شەڕ دەکات. بەهۆی ئەوەی کە موسوڵمانەکان لەسەر دەسکەوتەکانی شەڕی بەدر، تووشی شەڕ بوون (جابری، هەمان سەرچاوە،179)


پیوند اسلام و عصبیت/ناسیونالیسم‌عربی

عربیت/اسلام: از قریش/صحابه تا بعث/داعش:

چکیده:                                                                                             د. ذکریا(هیرش)قادری

اسلام دینی جهانی و حضرت محمد(ص) فرستادۀ الهی است. اما این دین‌جهانی و پیامبر ، برای تحقق وعده‌های‌الهی، بر روی زمین آمده‌بود. ناگزیر پای در زمین عرب/قریش داشت. ظهور اسلام/پیامبر، در ارتباط با قبیلۀ قریش، و تبدیل دعوتِ اسلامی به دولت قریشی، تقدیر اسلام را در پیوند با عربیسم رقم زد،  نتیجۀ امروزی این تقدیر، زایش اسلام‌گرایی افراطی داعش، از دل ناسیونالیسم عربی حزب بعث است. عصبیت/ناسیونالیسم عربی، از قبیلۀ قریش، تا حزب بعث، از بدو تولد، تا داعش امروزی، زیربنای اسلام، و اسلام، هم انگیزش، و هم استراتژی برتری و ابزار هژمونیک، آن است. دیالکتیک عقل اقتصادی/زیستی قریش/عرب و وحی مقدس الهی، در عقل‌ی خلافت مقدس، تبلور، و نهادینه ‌شد. خلافت/دولت اسلامی، مشروعیتی الهی و برگرفته از متن قرآن  که، وظیفۀ دفاع از شریعت و گسترش دین اسلام، برای هدایت جهانیان به سعادت را داشت اما زیربنا و نیروی محرک  گسترش خلافت/اسلام، عقل اقتصادی/غریزی قبایل عرب و عصبیت قریش بود که در پرتو وحی الهی و رهبری حضرت محمد(ص)، به تدوین عقل‌ی اسلام انجامید. عقل اقتصادی/غریزی قبایل عرب شامل: شجاعت/جنگاوری، غارت/، انرژی‌جنسی/زن، و عصبیت قریش، سروری و اشرافیت بود. پیامبر با مفاهیم  قرآنی غنیمت/زکات، جهاد، جزیه، کنیز/چندهمسری، عرف قبایل عرب را امضای اسلامی کرد و اشرافیت دینی صحابه را به جای اشرافیت خونی قریش، و متن مقدس/الهی قرآن را جایگزین شعر جاهلیت و امت واحد اسلامی را بر پراکندگی قبایل قالب کرد. پیامبر با حلال اعلام کردن خون دشمنان خدا(قاتلو.) و اموال (غنیمت) و سلطۀ اسلام بر کفر(جاهدو.اطیعو.)، عقل اقتصادی/غریزی و عصبیت قریشی را استخدام و در تعامل با وحی قرآنی، عقل‌ی اسلام را تدوین کرد. زیربنا و نیروی تولید عقل‌ی اسلام، غنیمت/زکات است که با فتح سرزمین کفار به دست می‌آید. قرآن/اسلام و خلافت/دولت، به ترتیب، دو بازوی هژمونیک/عقلی و نظامی اداری آن هستند.

کلیدواژگان: اسلام، عربیت، عصبیت/ناسیونالیسم، خلافت/دولت، قبیله/حزب.

مقدمه:

پیامبر اسلام از روزهای آغازین بعثت، رسالت خویش را دست‌یافتن به گنجهای قیصر وکسری می‌دانست. قیصر و کسری در دستان دو امپراتوری قدرتمند آن‌روز، یعنی روم وایران بود. لازمۀ دست‌یافتن به گنجها، شکست و نابودی دو امپراتور قدرتمند بود. برای شکست دو امپراتوری قدرتمند، نیاز به امپراتوری قدرتمندتری بود، که شبه‌جزیره، مکان ظهور پیامبر، فاقد آن بود. تشکیل امپراتوری قدرتمند نیز به یک ایدئولوژی/دینِ فراگیر و مقدس نیاز دارد. بنابراین، تمامی سعی پیامبر، تبدیل پراکندگی قبایل عرب به امت/امپراتوری و هدایت جنگاوری قبایل به بیرون بود. با توجه به پرستیژ و رهبری معنوی/مالی قریش بر شبه‌جزیره، ابتدا باید قریش را با خود همراهی می‌کرد. برای اینکار ابتدا کل خدایان قریش/عرب را در خدای واحد الله، هضم و منحل کرد. اما روشن بود که عصبیت قریش نه با خدایان، بلکه با تجارت و سروری تعریف شده بود و خدایان/بتها، فقط ابزار تجارت و مرکزی ی بودند. پیامبر، ناگزیر از منطق خود قبیله یعنی، غارت/ غنیمت، جنگ/جهاد و.بر علیه خود قریش/عرب استفاده نمود. از یک طرف با متن آسمانی قرآن، سعی در پیوند قبایل در نظم واحد امت اسلامی داشت، از طرف دیگر، با نیروی نظامی، سعی در شکست قبایل عرب و ضربه زدن به منافع آن‌ها، هم‌زمان وعدۀ سروری دادن به قریش، غنیمت به قبایل، در امت جدید، بود. بنابراین، پیمان نانوشته‌ای بین وحی پیامبر، هژمونی قریش و منطق قبیله برقرار شد؛ پذیرش دین اسلام و پیامبری محمد(ص) از سوی قبایل عرب/قریش، دادن امتیاز و استخدام عقل اقتصادی/غریزی قبایل عرب و حفظ سروری قریش در تمدن جدید اسلامی، مفاد آن پیمان بود. قبایل عربی با عصبیت و نیروی خویش، دین اسلام را گسترش، دین اسلام هم در قبال گسترش خود، مال و ناموس و زمین سرزمینهایی مفتوحه را در قالب غنیمت/کنیز، در اختیار قبایل، (زمین بهشت و حوری را هم در اختیار شهداء) و سروری قریش بر عرب را نه تنها حفظ، بلکه سرور کل امپراتوری/خلافت جهانی کند. عقل‌ی اسلام، با انگیزش غنیمت/فتح(قبایل)، بازوی نظامی دولت/خلافت(قریش) و مشروعیت دین(پیامبر)، تدوین شد. زیربنای آن از عقل اقتصادی/غریزی قبایل عرب، سروری آن از عصبیت قریش و قانون آن وحی پیامبر. بنابراین، اصل بر امری ی عرب/دیگری بود که در قالب نزاع اخلاقی/دینی تبلور یافت.

  زیربنا و نیروی تولید خلافت عربی/اسلامی، از قریش تا داعش، زکات، جزیه، خراج و غنیمت/تاراج، برمبنای الگوی فتح/جهاد، از کاخهای قیصر و کسری تا شنگال و کوبانی است. خلافت‌اسلامی، بازتولید‌کننده یا ابزارِ  نظامی/اداری آن، اسلام هم، نیروی ایدئولوژیک و مشروعیت بخش آن است. از بنی‌نضیر/رده، تا شنگال/کوبانی، منطق مخالفان این خلافت مقدس، که در پی فتح/غارت است، یا تسلیمِ دعوت، به شرط پرداخت جزیه/خراج و زکات است، یا طرد و جهاد، در قالب تسلیم غنیمت/کنیز. که نهایتِ پذیرش دعوت نیز، شکل تلطیف شدۀ همان، ردّه/شنگال،  یعنی فتح و غارت است. یعنی در هردو صورت، فتح/غلبۀ عرب/اسلام، و غارت/برده شدن کفار/عجم، پابرجا است. قوم عرب، در نتیجۀ فتح و غنیمتِ سرمایه‌ی دیگر اقوام غیرعرب، طبقۀ برتر، و اقوام مغلوب، طبقۀ تحتانی می‌شوند. دولت/خلافت و اسلام/دین هم، دوبازوی اجرایی و تئوریکِ در خدمت آن قرار می‌گیرند. بدنۀ اسلام متشکل از: غنیمت/منافع(شکم)و غریزه/کنیز(زیرشکم)، دولت/خلافت هم، بازو، و اسلام مغز/عقل آن. مغزی که گردوغبار ناشی از کارکرد غرایز است. مغز، شعار رحمت و شفاعت، بدنه قانون ظلم و شقاوت. مغز پیام دوستی، بازو شمشیر تهدید. مغز در پی دعوت به بهشت آسمانی، بدنه در پی تحقق بهشت زمینی.مغز ندای تحقیر دنیا، بدنه بدنه در عطش دنیا.مغز دعوت به زاهدی، بدنه زاهدی دنیایی.ما(غیرعرب)به دنبال بهشت آسمانی، اعراب در پی بهشت کردن زمین. اسلام دین جامعی است هم حاوی پیامهای اخلاقی و اخرت و هم حاوی طزح ی؛ما به دریافت کننده اخلاق و ت آن، اعراب مجری طرح ی آن. ما مست وحی آسمانی، اعراب، هوشیار پای کوب زمین، که گردوغبار معنویت پایکوبی آن‌ها مانع از دیدن جنگ زمینی آن‌ها شد.محمد فرستاده الهی برای قریش؛ مامجذوب الهیات پیامبر قریشی آن‌ها مطیع تمدار الهی.ما عاشق ندای ، اعراب درگیر غریزه زمینی.ما محو نغمه قرانی. قران نغمه محو کردن ما. ما عاشق ندای ، اعراب درگیر غریزه زمینی.ما راهی کعبه آمال اعراب درگیر بیت المال. تکالیف مقدس ما، تقدیس تکالیف اعراب. اخرت میوه مزرعه دنیای ما، مزرعه دنیا میوه اخرت اعراب. ما عاشق ملکه اسلام، ملکه ابزار شهوت پادشاه عرب.

 

 

دعوت حضرت محمد(ص)، دعوتی معنوی به سعادت اخروی یا استراتژی ی برای سلطه دنیوی؟

   برخلاف نظر محققان، شرایط، حکومت را بر دین اسلام تحمیل نکرد، بلکه دعوتِ پیامبر‌اسلام،  از آغاز، جنبه ی و حامل پروژه ی روشنی، یعنی پایان دادن به دو دولت ایران و روم و دستیابی به گنجهای این دو دولت بود.مورخان از شخصی به نام عفیف‌کندی یاد می‌کنند که گفت: فردی تاجر بودم در ایام حج به مکه امدم به پیش عباس عموی پیامبر رفتم. در حالی‌که نزد وی بودم، مردی بیرون آمد به سوی کعبه نماز گزارد، انگاه زنی بیرون‌آمد و با او نماز گزارد و آن‌گاه نوجوانی با آنان نماز گزارد. به او گفتم : ای عباس این دین چیست؟ گفت این برادرزاده‌ام، محمد بن عبدالله است، که ادعا می‌کند، خداوند وی را فرستاده است و گنجهای کسری و قیصر بر وی گشوده خواهند شد».(طبری، ج3، 1389: 47-48.  ابن اثیر ، ج2، 1370: 872. جابری، 1387: 87) همچنین، پیامبر به رهبران قریش، که برای شکایت از وی نزد ابوطالب رفته بودند گفت یک عبارت به من بگویید(لااله الا الله) تا با آن، پادشاهی عرب بدست گیرید و عجم سر در برابر شما خم کنند»(ابن اثیر، همان، 882. طبری، همان: 54). مفسران درتفسیر آیه 26 عمران می‌گویند: که پیامبر وقتی مکه را فتح کرد، امت خود را به پادشاهی ایران و روم وعده داد(امخشری، 421، به نقل از جابری 87-89). به خوبی روشن است که هدف پیامبر از طرح‌ریزی دین اسلام، دست‌یابی به گنجهای قیصر و کسری، و اتحاد قبایل پراکندۀ عرب، برای تشکیل امپراتوری بود. در این گفتار، توافق نانوشتۀ اشراف قریش با اسلام پیامبر مشهود است. پذیرش دین اسلام توسط قریش و وعدۀ پادشاهی توسط پیامبر. در واقع هدف از طرح‌ریزی اسلام و تشکیل خلافت/امپراتوری، تاراج ثروتهای اقوام غیرعرب، به اسم زکات، جزیه و غنیمت بود. پیامبر، خود موجبات تمایز رسالت خویش از پیامبران قبلی را پنج چیز می‌داند: دوتای آن مربوط به حلال بودن غنایم و تسخیر زمین است(زیعور در فیرحی، 1378: 143). روایات بسیار دیگری هست که این مقال اجاز تفصیل آن را نمی دهد، کاملاً برمی‌آید، که دعوتِ حضرت‌محمد(ص)، از همان روزهای‌نخست، پروژۀ ی، یعنی سلطه بر گنجهای کسری و قیصر و سلطه قریش بر اعراب، و عرب بر غیرعرب بوده‌است.

   لازمۀ دست‌یافتن به گنجهای قیصر/کسری، شکست دو امپراتوری عظیم ایران/روم و لازمۀ شکست دو امپراتوری، اتحاد قبایل عرب در یک امت/امپراتوری متحد، و لازمۀ اتحاد امپراتوری، دین/ایدئولوژی مقدس و استخدام منطق قبیله در امت جدید بود. قبایل‌عربی، پراکنده و خدایان متکثری داشتند. پیامبر‌اسلام(ص) برای از بین بردن اختلافات قبایل و اتحاد آن‌ها در زیر چتر یک قدرت برتر، ابتدا خدایان آن‌ها را در خدای بزرگی به اسم الله» هضم وتحلیل برد و زمینه تئوریک حاکمیت واحد و سلطه واحد بر کثرت را فراهم آورد. بعد از پی‌ریزی تئوریک اتحاد، با توجه به مخالفت قریشیان مکه با ایشان ، برای تشکیل دولت/حکومت واحد، اقداماتی بر منطق قبیله/قریش با پوشش اسلام، برای جذب آن‌ها، انجام داد. که به نتیجه هم رسید چون  اشراف‌قریش و قبایل‌عربی، به دلیل هژمونی ی اسلام، که زمینۀ سروری و مرکزیت عربستان و قریش/ مکه را فراهم آورده بود، ایمان آوردند. همچنان‌که مخالفتهای قبلی اشراف‌قریش با پیامبر‌اسلام، نه به خاطر تعصب دین، بلکه به خاطر مزایای اقتصادی بت های کعبه بود.(جابری، 1384، 159). حمله به بت‌ها به معنی حمله به عایدات ناشی از حج/زیارت بت‌ها،  کار و کسب بازرگانی عربی ناشی از آن به شمار می‌رفت(همان: 160).

    اشراف‌قریش بعد از مقاومت اولیه، در نتیجۀ تن‌دادن پیامبر به منطق آنان، دریافتند که اسلام، نه تنها ضرری برای مزایای تجاری آن‌ها ندارد بلکه بت جدید کعبه/حج، امکان سرازیر شدن بیشتر زائرین را نسبت به بتهای قبیله‌ای فراهم می‌آورد، و تجارت رونق بیشتری می‌گیرد، و برای بازرگانان سود بیشتر، فراهم می‌آورد(Gibb,1962,5)، به همین دلیل، نه تنها دست از مخالفت کشیدند بلکه درخدمت به آن گوی سبقت را از هم ربودند. پیامبر، با تغییر قبله، از بیت‌المقدس به سوی مکه، و امضای اسلامی عرف حج، پیغام خود را به آن‌ها، دال بر این‌که مکه و اشراف‌قریش هم‌چنان اشرافیت و تجارت خویش را زیر لوای حج اسلامی حفظ خواهندکرد، رساند. حج مسلمانان به معنای آن بود که عایدات قریش از حج و زیارت نه تنها ضرر و زیانی ندیده بلکه افزایش نیز پیدا خواهدکرد»(جابری، همان: 187). بسیاری از اصول خداشناسانۀ تعلمیات پیامبر‌اسلام همراه با مسایل بازرگانی مطرح شده‌است واصطلاحات فنی قرآن مملو از مفاهیم تجاری است(grunbaum,33). اشراف‌قریش با انگیزۀ سودگرایانه، غالباً دارای یک عقیده صوری نسبت به جنبش جدید بودند؛ ایمان آوردند. اسلام استقلال اقتصادی ایشان را منقطع نساخت(Gibb,1962,5). اشراف‌قریشی مکه با حفظ وضعیت اجتماعی و پایگاه خود، وارد دولت اسلامی مدینه شدند»(جابری، همان: 246).به همین‌دلیل برترام توماس به درستی اشاره می‌کند که :در واقع جامعۀ صدر اسلام  یک ابر قبیله بود(Thomas,1937, 125). اسلام هیئت تالیفی قبیله را استخدام و جذب نمود(فیرحی، 1378: 135).

   پیامبر خود، خوب دلیل اسلام آوردن مکیان را می‌دانست که در فتح مکه به تازه ایمان آورندگان(مولفه قلوبهم) که ایمان سستی داشتند، غنایم بیشتری تقسیم کرد(طبری، 1375: 49). صد شتر به ابوسفیان، صدشتر به یزید و صد شتر به معاویه، پسران ابوسفیان داد(جابری:193).  بعد از تمامی این مزایا برای قریش، اشخاصی چون ابوسفیان، هم‌چنان مخالف ورود به اسلام بودند. پیامبر از همان ابزارهای قبیله‌ای برای سازش با ابوسفیان استفاده کرد. کسانی را به حبشه فرستاد تا ام‌حبیبه»، دختر ابوسفیان را که شوهرش در انجا مرده بود، برای او خواستگاری کنند، قران نیز این حادثه را تبریک می گوید(عسی الله ان یجعل بینکم و بین الذین عادیتم مده.)، با ازدواج پیامبر با ام‌حبیبه» شدت دشمنی ابوسفیان کاهش یافت. پیامبر بعد از شنیدن سازش ابوسفیان گفت: پوزۀ این گاو نر ، جز با این کار به زمین نمی رسید»(طبری، 1375: 65). با فتح مکه نیز وعدۀ امنیت خانه ابوسفیان و حفظ موقعیت وی را داد. ابوسفیان نیز بعد از فتح مکه و ایمان آوردنش به عباس عموی پیامبر به درستی گفت:به خدا قسم پادشاهی برادرزاده‌ات بالا گرفته است»طبری روایتی از عباس عموی پیامبر نقل می‌کند که؛ هرآنچه ابوسفیان، از پیامبر می‌خواست، پیامبر به او جواب مثبت می‌داد». بنابراین، اشرافیت قریش/عرب، موقعیت خود را قالب صحابه، اهل حل و عقد و.حفظ، و عرف و رسوم قریش: حج، غنیمت، کنیز جنگ و.در زیر پرچم اسلام، بازتولید شدند.

   قبایل‌عربی، با چرخش پیامبر از شعارهای انسانی، به سوی شعارهای قاتلو فی سبیل الله و غنیمت/کنیز و. ، همگی برای تاراج انباشت سرمایه سایر اقوام، ایمان آوردند. اسلام قبایل، همانند اسلام تمام اعراب، و اسلام آنان‌که منافقین خوانده می‌شدند و اسلام قریش و.همگی اسلام‌ی بود، شبیه پیمانی که قبایل‌عربی در جاهلیت با رهبر قبیله پیروز در غزوات امضاء می‌کردند»(جابری، همان: 206). می‌‌توان این گفتۀ جابری را در مورد خود اسلام و سوژۀ پیام‌آور آن نیز صادق دانست. جنگجویان عرب، نه به دلیل سرسپردگی خالص به کاریزمای پیامبر، بلکه با چشم انداز تصاحب زمین و قدرت تحریک، شده‌بوند(ترنر، همان: 58). چون جنگ مذهبی در اسلام به کسب متصرفات وسیعی از املاک ارضی معطوف بود، زیرا که قبل از هر چیز متوجه علایق فئودالی در زمین بود(weber,1965, 87). قبایل‌عربی یا به دلیل وعدۀ غنیمت جنگی یا تهدید نظامی ایمان آوردند(Gibb,ibid). ساخت قبیله نه تنها به حمایت از حضرت رسول(ص) پرداخت بلکه به موتور محرک دولت اسلامی بدل شد و گسترش اسلام در خارج از مرز مدینه نیز بر مدار قبیله بود(فیرحی، 1378: 138-139).

   بنابراین غنیمت یا ترس از دست دادن آن، سبب اصلی مقاومت قریش در برابر دعوت پیامبر بود(جابری، همان:159) و دست‌یابی به غنیمت و قدرت هم، دلیل اصلی پذیرش اسلام، بعد از مقاومت اولیه اشراف و قبایل بود. طرفداران اولیۀ اسلام کسانی بودند که صرفاً به امید کسب غنایم جنگی و فتح سرزمین‌ها تحریک شدند(وبر در ترنر، 1379: 37). این فقط اشراف و قبایل قریش/عرب نبودند که با منطق غنیمت، به مخالفت و یا به موافقت اسلام روی‌آوردند. منطق غنیمت و قبیله، خود سهم مهمی در تکوین دولتِ دعوت پیامبر داشت.

   بعد از هجرت پیامبر به مدینه برای ادامۀ دعوت، سپاهیانی برای حمله به کاروانهای تجاری قریش، به منظور محاصرۀ اقتصادی مکه، به هدف تسلیم ی و ورود به اسلام، گسیل‌داشت. از آن‌جا که ضربه‌زدن به غنیمت، دست‌یابی به آن و به کاربردن آن، برای آماده‌سازی و برای وارد‌ساختن ضربه‌های دیگر بود. بناچار غنیمت در مرحله نوین دعوت، به گونه‌ای خاص حضور داشت(جابری، همان: 161). حملات پیامبر به کاروانها همگی به هدف دست‌اندازی به کاروانهای تجاری قریش بود(همان: 175). تا زمانی که پیامبر در مکه و در ضعف نسبت به قریش بود، آیات  قرآنی مکه(هفتاد آیه)، به صبر سفارش می‌کرد. اما هم‌زمان با هجرت به مدینه و قرارداد دفاع مشترک در مقابل قریش، آیات قتال(قاتلو فی سبیل‌الله) که به مسلمانان اجازۀ ورود به جنگ با قریش را می‌داد، نازل شدند(همان: 173). موقعیت پیامبر به عنوان یک پیامبر و رهبر کاریزمایی، فقط بواسطۀ برتری نظامی و ی وی حاصل شد(وبر در ترنر، 1379: 57).

  ماکس وبر، به درستی حاملان‌اجتماعی دین اسلام را جنگجویان قبایل عرب می‌دانست. آیۀ 1 و 41 سورۀ انفال صراحتاً اعلام می‌کند: آن‌چه از کفار به زور به غنیمت گرفته می‌شد، چهار پنجم آن نصیب جنگاوران می‌شد. جالب است سورۀ انفال مستقیماً پس از غزوۀ بدر نازل شد، که به تشریعِ چگونگی تقسیم غنایم جنگی بپردازد. چون مسلمانان در مورد غنایم بدر، به نزاع پرداختند(جابری، همان: 179).

  هنگام تصمیم ورود صلح‌آمیز پیامبر به مکه و قرارداد صلح حدیبیه، که غنیمتی در بر نداشت، بسیاری از اعراب، از همراهی پیامبر، طفره رفتند. اما بعد، که وعدۀ غنیمت خیبر را به عنوان جایگزینی برای غنایم مکه داد، اعراب همگی، به طمع غنیمت، خواهان رفتن با او به سوی خیبر شدند. آیۀ 2 و 15 و 11 سورۀ فتح، بعد از بازگشت بی‌غنیمت از صلح حدیبیه، به آنان وعدۀ غنایم دیگری را می‌دهد. پیامبر هفت روز بعد از جنگ‌بدر، درپی بنی‌سلیم» و عطفان»، کلِ شتران آن‌ها را مصادره و به عنوان غنیمت، تسخیر کرد. پیامبر، سهم خود، خُمس، را گرفت و بقیه را در میان جنگاوران تقسیم کرد. سپس یهودیان بنی‌قینقاع» را به شام تبعید و چون فاقد زمین بودند،  سلاح‌های بسیار و ابزار ریخته‌گری‌شان را گرفت. سپس با محاصره و آتش‌زدن نخلستان‌ها و قطع کردن نخل‌های بنی‌نضیر»، آن‌ها را وادار به تسلیم و تبعید کرد. اموال آن‌ها را تسخیر و در میان مهاجران اولیه(نه انصار)تقسیم کرد و کل سورۀ » در مورد اموال بنی‌نضیر» است که بدون جنگ تسخیر شده‌است (جابری، همان: 183). پیامبر بعد از شکست بنی قریظه با شمشیر علی و زبیر، سر کل مردان آن‌ها را زده و در گودال انداخت و ن و فرزندان وواموال آن‌ها را به غنیمت گرفت(ابن اثیر، همان، 1026)پیامبر کل زمینهای خیبر و اموال آن را مصادره، سپس نصف زمینهای فدک را به غنیمت گرفت و. بسیاری دیگر از غزوه‌ها و غنایم‌ها، که مقدمۀ استجاب وعدۀ پیامبر، برای کاخهای قیصر و کسری بود. همین غنیمتها بود که درتشویق دیگر قبایل و اعراب در اسلام آوردن نقش مهمی داشت. کثرت غنایم و ورود یک‌بارۀ مردم به اسلام، هم‌زمان شد. در واقع با شکست اتحاد احزاب(قریش و غظفان و بنی سلیم و.)در برابر اسلام، و انتقال هژمونی غنیمت و تجارت، از مکه قریشی به مدینه اسلامی، بسیاری از بزرگان قریش(خالد و عمروعاص و.)و سایر قبایل‌عربی ایمان آوردند. پیامبر هیچ قوم و قبیله و سرزمینی را بدون مصادره اموال، زمین و گرفتن غنیمت تسخیر نکرد. اما با فتح مکه، پیامبر نه تنها مسلمانان را از تصاحب اموال مکیان منع کرد، بلکه کل غنایم را در میان تازه مسلمانان قریش و اشراف‌قریش تقسیم و به انصار هیچ سهمی را نداد، که باعث دلخوری انصار نیز شد(ابن‌هشام، در جابری، 194). این یعنی حفظ موقعیت اشراف‌قریش و پیوند اسلام با عصبیت قبیلۀ قریش. دولت اسلامی با فتح مکه، به دولت قریشیان تبدیل شد(همان:246). در واقع دولت‌اسلامی، تا زمانی که در شبه‌جزیره عرب بود، دولت قریشی و ابزار سلطه قریش بر عرب بود، بعد از گسترش به ایران و روم، دولت عربی/قریشی و ابزار سلطه و برتری عرب بر غیر عرب بود.

   قبایل، به اسلام اقتصادی و ی ایمان آورده بودند. این هم به خاطر منطق قبیله بود هم خود اسلام، که استراتژی ی واقتصادی، برای برتری قریش بر عرب و عرب بر عجم(غیرعرب) بود. غزوات و کسب غنایم پیامبر در شبه جزیره، مقدمۀ دعوت اصلی وی برای غنیمت قیصر و کسری بود که از روزهای اول وعدۀ آن را داده بود. بنابراین، دعوت پیامبر نه فقط دعوت بلکه دولت بود(جابری، همان: 195). در واقع، دولت/خلافت، با مفاهیم قتال/جهاد، ابزار نظامی/اداری فتح سرزمین، سپس تاراج و غنیمت گرفتن اموال و به ناموس آن. تاراج/ غارت، به اسم غنیمت وجزیه و خراج، و به اسم کنیز، مشروعیت اسلامی/الهی یافت. بنابراین، عقل‌ی اسلام انتزاع منطق قبیله(غارت، جنگ، زن و.)، در قالب غنیمت/زکات، جهاد، کنیز؛ سروری قریش، نیز در قالب ائمه‌من‌القریش، اجماع صحابه، اهل حل و عقد و.در قالب خلافت مقدس اسلامی نهادینه و قانونی شد. بنابراین، عقل‌ی اسلام، با سه پایۀ وحی/رویا، سروری قریش و منطق قبیله، نتیجۀ منطقی رسالت پیامبر و تحقق رویایی ایشان بود، که در ازای پذیرش اسلام توسط قریش، وعدۀ سروری عرب و عجم را به آنان داده، و با وعدۀ گنجهای قیصر/کسری به قبایل، با منطق جنگ/جهاد و غارت/غنیمت، دولت نوپای مدینه را بنیان گذاشت. پیامبر‌اسلام، مابین خواست تجاری اشراف‌قریش و خواستهای غنایم و جنگجوی قبایل صحرایی، در پرتو تعلیمات متن، سازش ایجاد کرد.نیروی محرکۀ منحصر به فرد اسلام از امتزاج موقت نیروهای ماهر و رهبری شهری، با قدرت چادرنشینی حاصل شد»(وبر، همان: 60). بنابراین، محتوای دینی صدر اسلام، پدیده‌ای ثانویه تلقی می‌شود، پدیده‌ی اصلی آن، فتح و پیروزی دنیایی است(وبر، همان: 66). بنابراین، اسلام دینی ی است؛ ت آن را اعراب و دین آن را دیگران دریافتند. حضرت محمد: برای اعراب/قریش تمدار، برای غیرعرب پیامبر. ما ندای آسمانی آن را شنیدیم، اعراب طرح زمینی آن را. غافل از آن‌که این صاحب آسمان و اخلاق و دین وی است که مبعوث شدۀ طراحان زمینی است تا با توهم نور وی تاریکی خود را زمین‌گستر کنند. تا با نوید عدل وی ظلم خود را بگسترانند.

اسلام، سُنن قبایل‌عربی از جمله؛ غارت، جنسیت و جنگاوری عربی را در قالب، زکات، مالیات، کنیز/چندهمسری و جهاد احیا و گسترش داد. اسلام، روحیۀ لذت‌جویانۀ صرف را، بخصوص دربارۀ ن، تجمّلات و دارایی می‌پذیرد(وبر در ترنر، 1379: 20). همچنین، تمایلات جنسی، عامل مهمی در شکل‌دهی آموزش مسلمانان، دربارۀ خانواده و ازدواج بود(وبر، همان: 59). در واقع، اسلام مفاهیم عمدۀ انسانیت قبیله‌ای را اخذ و به آن‌ها محتوایی نو و دینی بخشید»(ایزوتسو در ترنر، همان: 61). وحی‌اسلامی، بسیاری از عناصر قبیله، به ویژه ساختار عمومی آن را حفظ و استخدام نمود(فیرحی، 1378 : 135) پیامبرگرامی اسلام، به جای و غارت قبایل عرب نسبت به همدیگر، آن‌ها را متحد و نیرو، غارت و اعراب را متوجه غیرعرب کرد. همین‌که امنیت داخلی تامین و خون‌خواهی منع گردید، جامعۀ نوپای مسلمان می‌بایستی به سمت بیرون فشار می‌آوردکارایی این نظام وابسته به یک نیروی نظامی توانا و متحرک بود»(ترنر، 1379: 144) اسلام و خلافت‌اسلامی هم، به عنوان ابزار هژمونیک و نظامی، در خدمت ات و نیروی تولید غارت/غنیمتِ امپراتریسی عرب/قریش و حفظ سلطۀ عرب بر سایرین استفاده شد. دولت/خلافت‌اسلامی/عربی زمیندار حقیقی»شد و نخبگان عرب که از مزایای زمین و مالیات‌های سرانه، برخوردار بودند، در رأس نظام قشربندی قرار داشتند  سایر اقوام به بردگان عمومی آن(ترنر، 1379: 149).

   ابوبکر، خلیفۀ اول، به خوبی منطق پیام پیامبر، و فلسفۀ وجودی اسلام را درک کرده بود. درحالی‌که ‌علی بیچاره، در عمق وجود نداشتۀ اسلام غرق شده بود. او(ابوبکر) براستی، قریحه‌ی پیامبر‌گرامی اسلام را به ارث برده بود. که نماز و زکات(دین/غنیمت)را از هم جدا نمی‌دانست. به خوبی می‌دانست، اگر خون غنایم به اسم زکات و.- قطع شود، امکان تشکیل امپراطوری  اسلامی باقی نخواهد ماند، که نماز پیاده شود. وی می‌دانست چشم‌پوشی از زکات به معنای لغو رابطۀ حاکمیت و چشم پوشی از سرزمین است(جابری، همان:222). به همین دلیل، بعد از مرگ پیامبر‌اسلام، بسیاری از اعراب که هم‌چنان دین را حفظ کرده بودند، اما حاضر به پرداخت زکات نبودند، را مرتد و به آن‌ها اعلان جنگ/جهاد داد و با توجیه اسلام و مرتد از دین، به جنگ آن‌ها شتافت. ازدواج اسلام/زکات، با قبیله/تاراج، با منطق جنگ/جهاد به‌طور کامل برقرار شد. به همین‌دلیل برای تاراج، به اسم جهاد در راه خدا، به جنگ مسلمانان رفت. جهاد اسلامی به خاطر، ابزار تداوم سلطۀ قریش، بر عرب و حفظ مرکزیت ی/مالی آن شد.  همان‌طور که در ادامه، ابزار سلطه قریش/عرب، بر غیرعرب شد. ورود به اسلام به معنای اعلام اتحاد ی و پیروی از دولت دعوت بود و چون تنها مسئله مادی و ملموس که بیانگر التزام به اسلام، پرداخت زکات بود، و قبایل از پرداخت آن خودداری کردند، به اسم اسلام، به آن‌ها اعلان جهاد مقدس داد. چون در دولتِ دعوت، زکات و نماز از هم جدا نیستند. در واقع اصل بر زکات/غارت، نماز، مشروعیت بخش و مقدس‌کردن آن، اصل بر دولت، و دعوت/ اسلام و تبلیغات آن. زکات همان خراج/باج بود، که قبیله پیروز از قبیله شکست خورده می‌گرفت»(جابری، همان: 206). نظام داخلی دولت اسلامی نیز مبتنی بر میراث قبیله و الگوی حیات قبیله را درمفهوم امت تحفظ نمود(فیرحی، همان: 140). جالب است قریش، که از همه دیرتر ایمان مصلحتی آوردند و سست ایمان‌تر بودند، از اسلام بازنگشته و مرتد نشدند، چون دولتِ دعوت پیامبر در نهایت تبدیل به دولت قریشی شد(جابری:207) هنگام وفات پیامبر که مردم قریش سعی در بازگشت به دین جاهلیت داشتند سهیل بن عمرو از اشراف قریش، آن‌ها را از این کار منع کرد و گفت:نخستین از دین برگشتگان نباشید. آیین محمد پیروز خواهد شد من او را در همین جایگاه خویش دیدم که می گفت با من یک کلمه بگویید تا عربان را رام شما گردانم و عجم به شما گزیت بپردازد.به خدا قسم روزی فراخواهد رسید که شما گنجهای سزار و خسرو را به دست میارید»(ابن اثیر، ج3، 1198). اشرافیت قریش، در قالب اشرافیت صحابه و اهل حل‌وعقد»، احیا و بازتولید، و سلطۀ قریش، هم‌چنان پابرجا و با ابزار اسلام می‌رفت که از سروری شبه‌جزیره، به نصف‌جهان، غلبه و سروری یابد. سیادت قریش بر بیش از نیمی از جهان آباد آن‌روز محقق شد(فیرحی، همان:143). بنابراین، جنگهای رده»، برخلاف نظر علی عبدالرزاق، نه آغاز خلافت/دولت اسلامی، بلکه تداوم آن از زمان پیامبر بود که در زمان امویان، عباسیان، عثمانیان تا داعش تداوم یافت.

مثالی ذکر می‌کنیم که چطور قریش، با ابزار فقه، در قالب معنای قرآن، نه تنها موقعیت خود را حفظ، بلکه اشرافیت اقتصادی آنان به قدرت ی نیز تبدیل شد. امام‌شافعی(ض) آورده است: تفکیک معنا و تفسیر قرآن را از زبان‌شناسی عرب، خصوصاً روایت قریش، ناممکن می‌نماید و فهم قریش از نّص را، بهترین فهم، بنابراین، سیادت قریش را لازمۀ دین درست می‌داند»(فیرحی، همان: 235). خلافت در نظر شافعی منحصر در قریش است هرچند که قریشی با زور و شمشیر غلبه نماید او خلیفۀ مشروع است وهرگونه مخالفت با وی از مصادیق بدعت خواهد بود»(ابوزید، 1996: 62.احمد، 1975: 327). اشرافیت قریش با لباس جدیدِ ائمه‌من‌القریش، صحابه، اهل حل‌و‌عقد، اهل بیت، سابقان در اسلام و زبان وحی.ظاهر شد. طبیعی است به دلیل امکانات ارتباطی دنیای آن‌روز و فاصله زیاد جغرافیایی، صحابه و سابقان در دین، نمی‌توانستند از میان غیر قریش و غیر عرب باشند. چون پیامبر درمیان آن‌ها ظهور نکرده بود. بنابراین، اشرافیت قریش1/عرب، در قالب اسلام احیا گشت. صحابه در امت‌اسلامی همانند شرفای قبیله جاهلی، جایگاه پرمعنایی بین مسلمانان عادی و حاکم اسلامی دارند»(فیرحی، 1378 :141). بنابراین، در پشت معانی شعارهای زیبای اسلام، استراتژی و ایدئولوژی سلطه اعراب بر غیر عرب برای کسب غنایم/غارت، و دولت/خلافت‌اسلامی نیز ابزار نظامی آن بود. که روبنا یا بازتولید کنندۀ نیروی تولید و منافع قوم/قبیله عرب/قریش بودند. نیروی تولید قبایل‌عربی نیز، تاراج و غارت، به اسم زکات، جزیه، خراج، غنیمت وبود. که در نتیجه غارتها/خراج، قوم عرب به طبقه برتر نیز تبدیل شده بود. استراتژی برتری قریش/عرب، به ایدئولوژی مشروعیت بخش آن تبدیل شد.

   در زمان عباسیان با زوال عصبیت و برتری عرب، امپراتوری اسلامی یک عنصر همبستگی اجتماعی را از دست داده و رژیم جدید می‌بایستی از نهادهای مذهبی برای خلق احساس تازه‌ای از هویت ی بهره‌برداری نماید. تحت این شرایط، چهره خاص جامعه اسلامی متـأخر، یعنی وصلت بین خلافت و علما بسط پیدا کرد.علما برای حکومت مشروعیت آماده ساختند و خواستار پذیرش قانون به عنوان وحی الهی و پدیده‌ای ثابت بودند»(ترنر، 1379: 152). مسئله قومیت، معمای مزمن خلافت عباسی شد. مامون آگاهانه یا ناخودآگاه به تدریج، بر ت‌ مذهبی به جای منازعات قومی تاکید و با جایگزینی دانش و قلم به جای قومیت و شمشیر، به رونق مجادلات علمی-مذهبی کمک کرد(فیرحی، همان:189). در این زمان بود که دانش اسلامی و علمایی مانند ماوردی، نظام الملک و غزالی و سایر فقیهان با زوال عصبیت قریش/عرب، با ظل السطان خواندن خلفا و قداست‌دینی دادن به حکومت و کافر و قرمطی خواندن مخالفان ی، به نام اسلام و الله،  نظم سلسله مراتبی و سلطۀ اعراب را حفظ می‌کردند.

   به نظر می‌رسد الگوی  پیامبر‌اسلام در پی‌ریزی استراتژی اسلام، ایران زرتشتی بود. پیامبر‌اسلام مفاهیم بهشت و جهنم و آخرت را از زرتشت وام گرفته بود.  همان‌طور که دین زرتشت ابزاری در خدمت نظام شاهنشاهی ایرانی/پارسی، برای تاراج مازاد انباشت سرمایه سایر اقوام بود، دین اسلام هم ابزاری درخدمت تاراج مازاد انباشت سرمایه منافع قوم عرب و قریش قرار گرفت. اگر دلیل جنبش اسلام، عطش ثروتها و تاراج گنجهای قیصر و کسری بود(ابن اثیر، در جابری:87)، دلیل شورش پارسها، نیز عطش ثروتهای مادها/کردها بود. بنابر نظر هرودت، علت اصلی شورش پارسیان بر ضد مادها و طمع اصلی کوروش برای تصرف ماد؛ ظاهراً این بود که پارسها در عطش ثروت ماد می سوختند(هرودت ، 1387: 99-100. بریان ، 1380، 23). امپراتوری‌ایرانی، همانند خلافت‌اسلامی، ابزار یا بازتولید کنندۀ منافق قوم/قبیلۀ برتر پارس، دین زرتشت هم همانند اسلام، ابزار هژمونیک، برتری و سلطۀ قومی بود.

   امپراطوری‌اسلام، بعد از گسترش و غلبه نظامی بر سایر اقوام، روش مالیاتی شاهنشاهی ساسانی را به کار گرفت. خراج گیری اسلامی بر پایه روش ساسانی بود(فرای، 387) و جهد فقها بر این بود که به توجیه سوابق تاریخی و تطبیق آن‌ها با موازین عقلی بپردازند و آن‌ها را در قالب شریعت بریزند(لمبتون، 1345: 88). بزرگترین محدثان اسلامی، بخاری، مسلم و ترمذی و.همه خراسانی بودند که به ممالک عربی مهاجرت کردند(272)با امدن اسلام به ایران هیچ تغییر و پیشرفتی روی نداد پایتخت از تیسفون به مدینه رفت و اصول مالیاتی محلی و نظام اجتماعی بومی هم‌چنان زنده باقی ماند و زورمندان محلی و بومی هم‌چنان فرمان می‌راندند»(فرای، 386). سازمان اداری و همداستانی دین ودولت که از پایه‌های اسلام به شمار می‌رفت، سرمشقی از دولت ساسانی بود(همان:388). فرۀ‌ایزدی شاهان به قول طباطبایی- به ظل‌السلطان تعبیر شد و دستگاه خلافت، سنن و رسوم دولتداری عهد ساسانیان را پذیرفت(پطروشفسکی: 72). طبقات اجتماعی چهارگانه ساسانیان، در اسلام به همان حال گذشته باقی ماندفقط اسلام جای زرتشت را گرفت(فرای، همان:387). درواقع پیروزی عباسیان، ایرانی شدن خلافت بود(همان:71) دهقانان یا اشرافیت‌زمیندار عصر ساسانی در دوره اسلامی نیز  املاک خود را نگه داشتند و وظیفه جمع مالیات از کشاورزان و تحویل آن به بیت‌المال را داشتند. مانند عصر ساسانی، در اسلام هم کشاورزان موظف به کار در زمین و ادای مالیات به حکومت بودند(فرای، 1379: 43). بغداد تشکیلات دیوانسالاری را از تیسفون، پایتخت ساسانیان به عاریت گرفتند(همان: 128).دستگاه دیوانی عباسیان تقلید کاملی از ساسانیان بود  و سنت خاندانی و نظام سلسله مراتبی وهمچنان ادامه یافت(گارثویت، 1385: 231).

   ارزشهای ایرانیان، همانند خود اعراب، حفظ بقاء و مبنای ت/عقلانیت آن‌ها، غریزه و منافع بود. به همین‌دلیل برای حفظ بقای خود و کسب منافع، نه تنها به هر و فتحی دست می‌زدند، بلکه تن به سلطۀ هر عرب و ترک و مغولی می‌دادند. هدف اسلام اوردن آنان/ایرانیان نیز، برابری اقتصادی و اجتماعی با اعراب بود(اشپولر، 1377: 242).  همان‌طور که اشراف‌قریش با اسلام آوردن موقعیت اقتصادی خویش را حفظ و حتی گسترش دادند، هدف ایمان آوردن ایرانیان نیز اقتصادی/ی، کسب موقعیت برابر و رهایی از پرداخت جزیه و خراج بود به همین‌دلیل اسلامی‌شدن ایران در درجه اول بین طبقات عالی آن صورت گرفت(همان: 248). تا از پرداخت مالیات معاف شوند. موالی  تازه مسلمانانی بودند که برای رهایی از پرداخت مالیات ویژۀ کفار، به اسلام گرویده بودند(ترنر، 1379: 149). در واقع اسلام‌آوردن ایرانیان، همانند خود قبایل اعراب و قریش، بر منطق اقتصادی/ی صورت گرفت، این عین منطق اسلام/وحی بود که هدفی اقتصادی/ی داشت. عقل اسلامی/عربی، همانند عقل زرتشتی/ایرانی، عقل‌اقتصادی/تاراجی با الگوی فتح است که مبارزه در سطح ت/دین بازتولید می‌شود. در واقع زیر ساخت دین/ت، غریزه (جنگ/زن) و منافع(تاراج/غنیمت)، یا شکم(غنیمت/جزیه) و زیرشکم(کنیز/چندهمسری) و سروری/سلطه، که اسلام/ زرتشت، مغز هدایت کنندۀ آن و خلافت/امپراتوری، بازوی اجرایی آن.

   همین همانندی دو الگو و شباهت عقل‌ی دو قوم بود که در نظام ی عباسیان به اتحاد ایرانیت و عربیت منجر شد2. به قول پطروشفسکی نظام ی عباسیان، نتیجۀ اتحاد الهیات اهل سنت و فئودالیسم ایرانی بود(همان: 229). البته این زمانی بود که عصبیت‌عربی در حال زوال بود و ایرانیان در حال قدرت، چون اعراب در قدرت،  به هیچ قومی اجازۀ موقعیت برابر را نمی‌دادند و همانند دورۀ امویه، غیرعرب را موالی/برده می نامیدند.

   اگراشتغالات عمده شاهنامه و خدای‌نامه‌های ایران باستان در اطراف حقانیت و مشروعیت پادشاهان و وفاداری رعایا به شاهشاه و مبارزه ابدی میان خیر و شر است(لازار، کمبریج، 1379: 538). اشتغالات عمدۀ فقه ی و دانش اسلامی(ت‌نامه‌ها و شریعت نامه ها) حول محور حقانیت و مشروعیت خلفا و وفاداری رعایا به خلافت و مبارزۀ ابدی میان مسلمان و کافر است. اما روشن است اصحاب خیر همان صاحبان قدرت و اصحاب شر مخالفان قدرت هستند. فرمانبرداری از شاه/خلیفه همان راستی و سرپیچی از او برابر کاستی و دروغ است(ثاقب‌قر، 246). در ت‌نامه، عدالت توجه به تغلب یا سلطه ی است نه فضیلت و سعادت(همان:19). عدالت در اندیشه خواجه، ادامه اندیشه ایرانشهری است نظم اجتماعی در نتیجه جابه‌جایی اصنفاف و طبقات و از میان رفتن حدود و ثغور فرومایگان و بزرگان دستخوش تباهی می‌شود و با از میان رفتن نظم اجتماعی خللی در دین و ملک پدید می‌آید.که مایه تباهی دولت و پادشاهی می‌شود(طباطبایی، 1372 : 65). ایده‌آلهای اخلاقی غزالی، ماوردی و نظام‌الملک و. برای توجیه نظم خلافت، بازتولید ایده‌آلهای دینی تنسر و کرتیر برای توجیه نظم شاهنشاهی/امپراطوری ایران باستان است. بنابراین، اندیشه‌های آن‌ها از سنخ گفتمان است و گفتمان هم نه هستی‌شناختی/معرفت‌شناسی، یا فلسفی و نظری، بلکه کرداری مفصل‌کننده و هژمون است که در خدمت سلطه و روابط قدرت است. لاجرم دعوت علما و فقیهان، به عدالت و اطاعت از دین، دعوت به تن دادن به سلطه و اطاعت رعایا از اصحاب قدرت است.

ناسیونالیسم/اسلام مدرن عربی:

با ضعف عصبیت‌عربی و هجوم اقوام ترک، که همانند خود اعراب اسلامی، برای تاراج، هجوم آورده بودند، خلافت به ترکها و در خدمت منافع آن‌ها قرار گرفت. با شکست امپراتوری عثمانی و فروپاشی خلافت‌اسلامی، ملتهای عربی، در یک خلاء فکری قرار گرفته و در قالب خودآگاهی که با لطف ناسیونالیسم به دست اورده بودند، فرصتی برای احیای سلطه و سروری گذشته خویش را به دست آوردند. هربار چون خروسی سر بریده، برای پرکردن این خلا

 

قلعه کوردستان

 

 

مقدمه:

 

 

در قلعه حیوانات، هنگامی که اسپ و خر و گاو به شدت مشغول کار کردن و آوارگی و تلف شدن هستند، خوکهای حاکم با صرف هزینه های گذاف، مشغول مذاکره و گردهمایی(کوبوونه وه) و در پایان آن صدور بیانیه(راگیاندن) می باشند. مسئولیت حکومت وظیفه خطیری است برای نجات مردم به همین دلیل باید شیر و سیب را که به آنها انرژی می دهد در انحصار خویش داشته باشند و هیچگاه به خاطر نجات و سعادت مردم از قدرت کنار نمی گیرند. گله مطیع برای رسیدن به سعادت باید از چوپان اطاعت کند و مسیرهای سخت و پرخطر را پشت سر بگذراند وگرنه طعمه گرگها خواهند شد. حتی گوسفندانی چند را طعمه گرگها کردند تا بقیه گوسفندان درس عبرت بگیرند. در این برهوت کوردستان، عشایر به تمداران قوم تبدیل شده اند و مداحان و ادیبان به متفکران آن لاجرم هنوز گردو غبار تحلیل و انتقاد بر روی آن ننشسته است و ذهنیت خیر و شر ایرانی و حکم و قضاوت عربی مجالی برای ظهور انتقاد و عقل کوردی نمی دهد. عشایر به اشرافیت تبدیل گشتند و پیشمرگه به گلادیاتور و برده. دیگریها به امپراتوری که اشرافیت به خاطر رضایت و لذت آنها، گلادیاتورها را به میدان نبرد فرستاد. در تقدم عصبیت حزبی بر فکر ملی، مداحی به معنی خوب و باش بودن است و انتقاد به معنی جاش بودن. در الگوی حکمرانی کوردی نه اخلاق وجدانی باقی مانده است نه ملتی. فرهنگ به ابزار تبلیغات مشروعیت بخشی حزبی تقلیل یافته است و اقتصاد شکم آن و امنیت بازوی آن اما خبری از سر فضیلت نیست.

 

 

وضعیت روشنفکران اقلیم

 

 

اقلیم کوردستان به دلیل اینکه غرق در عصبیتهای حزبی است و نویسندگان آن نیز هرکدام به حزبی وابسته هستند، بعد از دو دهه حکمرانی کوردی، هنوز به شکل یک کل مورد تامل قرار نگرفته است. ناروشنفکران اینجا یا مقلدان روشنفکران ایرانی و عرب هستند و بدون درک جامعه خودی مفاهیم آنها را تکرار می کنند یا به دلیل وابستگی مالی و احساسی به حزبی، چون ماهی دردریا قادر به دریافت درستی از عقل نامعقول حزبی در کوردستان نیستند و هنوز التفاطی به منطق ت و اقتصاد اینجا نیافته اند. احزاب از ت کوردی فرهنگ زدایی کردند که با تزریق ایدئولوژیهای غربی سعی در پر کردن خلا فرهنگی خویش دارند و ادیبان از فرهنگ کوردی ت زدایی. در جنبشهای کوردی عمل بر فکر پیشی گرفت و بدون مبانی فکری با سیستم حزبی که بازتولید عشایر قدیم است، عجین گشت و منطق محدود احزاب نه تنها به تکوین آگاهی ملی کمکی نکرد بلکه مانع از تکوین آن گشته است. بعد از دو دهه تحقق عقلانیت حزبی در اقلیم کوردستان مداحی و فحش دادن جایگزین تحلیل و تفسیر گشته است. منطق روشنفکران اینجا یا تقلید از روشنفکران ایرانی و عرب است بدون اینکه مسئله اینان، مسئله روشنفکران عرب و ایرانی باشد و یا تفاوت چندانی با بقیه قلم به دستان حزبی ندارند و انرژی فکری خویش را به ناسزاگفتن از حزبی و مداحی حزب دیگر گذاشته اند در حالی که نه مسائل کوردستان و موانع ازادی آن همانند ایران و کشورهای عربی است که به تقلید از آنها ندای سکولاریسم سر بزنیم و نه فحش دادن به حزب حاکم از تریبون حزب مخالف، انتقاد ی و علمی است چون حزب پخش کننده افکار و نوشته های ان منتقد، هیچ تفاوت بنیادی با حزب مورد حمله ندارد تفاوتها در موقعیتهای متفاوت و ضدت و ضعف قدرت است نه در ماهیت انها. بنابراین، هنوز نه این حزب و ان حزب بلکه عقلانیت نامعقول حزبی به طور کل مورد تامل و انتقاد قرار نگرفته است. در اقلیم کوردستان، وحدت وجود حزبی حاکم است و ماهیت ها هیچ اعتباری ندارند. ایسم ها وایدئولوژیهای متفاوتی چون ناسیونالیسم و سوسیالیسم که بر روی خود گذاشته اند، به تغییری در رفتار ی انها منجر نگشته است. در اینجا ماورا ایسم ها و ماهیتهای متفاوت، تنها یک عقل حاکم است که همان عصبیت حزبی است و تفاوت ایسم ها به معنی تفاوت رفتار ی احزاب نیست تفاوت احزاب در تغییر موقعیت و شدت و ضعف قدرت آنهاست. تفاوتی بین پارتی به عنوان حزب حاکم و گوران(تغییر) به عنوان حزب اپوزسیون جز در موقعیت قدرت وجود ندارد لاجرم آن روشنفکرای که از کانال گوران به نقد پارتی و برعکس می پردازد، نه درکی از انتقاد ی دارد و نه عقلانیت حزبی و، بازتولید همان مداحی و نفرینهای عشایر البته در قالب مفاهیم مدرن علوم اجتماعی است. اگر نگاه گذرایی به تاریخ چند دهه اخیر داشته باشیم احزاب در موقعیتهای مختلف نقشهای همدیگر را که قبلا منتقد ان بوده اند، برعهده گرفته اند. زمانی پارتیpdk با ایران و یکیتی با بعث که بعدا یکیتی با ایران بود و پارتی با بعث ومثالهای فراوان دیگری که می توان زد و محدودیت این مقال امکان وارد شدن به جزئیات تاریخی را نمی دهد راقم این سطور، تنها نتایج انتزاعی و مفهومی ان را بیان خواهم کرد. بنابراین، دلیل تضادهای حزبی مفاهیم تبلیغی و انتزاعی چون ناسیونالیسم و سوسیالیسم یا مدرنیت نیست پشت تمامی برنامه های احزاب، عصبیت ومنافع جزئی حزبی نهفته است نه منافع کلی کورد. مبنای رفتار ی احزاب نه مفاهیم تبلیغی بلکه ناخوداگاه ی و مخیله عصبیت حزبی است که چون امارت و عشایر قدیم در رقابت با همدیگر هرکدام به امپراتوری دیگری پناه می برند. لاجرم قلم به دستی که از کانال این حزب به نقد ان حزب می پردازد همان مداح و شاعر دربار امارتهای قدیم است نه منتقد ی مدرن. در عدم درک اکنونیت که از سویی همان بازمانده سنت قدیم عشیره و امارت در لباس حزب و مداحی شاعران در لباس مفاهیم علوم اجتماعی است و از سوی دیگر دولتهای مدرن دیگری بازتولید همان امپراتوریهای قدیم در لباس چندقومیتی هستند، گذشته زمانی به گذشته تاریخی تبدیل نشد لاجرم امکان پرتاب شدگی به آینده وجود ندارد. در زیر سایه امپراتوریهای قدیم به بازتولید امارتهای قدیم با مداحی ادیبان می پردازیم اما از مفاهیم مدرنی چون دولت و مدنیت برای توجیه آن استفاده می کنیم.

 

 

 دیگر منتقدان به تقلید از روشنفکران کشورهای همسایه مبلغ مفاهیم آنها هستند غافل از انکه مفاهیم روشنفکران در هرجامعه ایی باید از دل ت و جامعه ان کورستان تراوش کند نه به تقلید از دیگران. برای مثال یکی از مفاهیمی که تنی چند از روشنفکران و تمداران اینجا بر روی ان مانور می زنند و بودجه های عظیمی را صرف تبلیغ ان می کنند مفهوم سکولاریسم است. در حالی که وضعیت کوردستان با کشورهای عربی و ایران تفاوت بنیادی دارد. در کوردستان ما نه با سنت فقهی یا انباشتگی فرهنگ اسلامی روبه رو هستیم و نه با حاکمیت ایدئولوژیک دینی و عقیدتی که سکولاریسم مسئله اینجا باشد. سکولاریسم کشورهای عربی و ایران که وما سکولاریسم غربی نیست که واکنشی به قدسانی کردن امر عرفی در دستگاه حاکمیت کلیسا بود، واکنشی در مقابل حاکمیتهای ایدئولوژیک و تئوکراسی و سنت عظیم فقهی دینی بود در واقع سکولاریسم مرحله پسا مفاهیم دینی است در حالی که کوردستان در مرحله ماقبل مفاهیم دینی و ی است. حتی دستگاه اسکولاستیک و استبداد دینی مربوط به مرحله از پیشرفت تاریخ است که سکولاریسم پیشرفته تر از ان اما در اینجا هنوز به ان مرحله گذار نکرده است که راه حل ان را از سکولاریسم می جوییم در اینجا هاله ای از تقدیسات متافیزیکی بر روی احزاب یا حاکمیت وجود ندارد که سکولاریسم مسئله ما باشد که البته نبود این مقدسات و حاکمیت تئوکراسی به معنی وجود ازادی و مدنیت نیست چون همانطور که گفتم اینجا دنیای ماقبل مفاهیم است چرا که در میان هوریها و مغولان نیز استبداد دینی و فکری نبوده است چون حاکمیت مانند اینجا بر مبنای فکر وایده خاصی بنیان گذاشته نشده است که با فکر و مفاهیم عکس ان، انتی تز ارائه دهیم. دشمن ازادی و مدنیت در اینجا اسلام نیست که سکولاریسم راه حل باشد بلکه عقل امنیتی و نظامی حزبی از سویی و عقده های جنسی از سوی دیگر است که متاسفانه اکنون در قالب مفهوم امنیت به قانون تبدیل گشته است که در مقاله قبلی به ان پرداختم. مبنای رفتار ی احزاب در اینجا عصبیت غریزی است نه مفاهیم، مخیله نای عشیره و امارت قدیم است نه مفاهیم ی. در اقلیم کوردستان اسلام ی نتیجه تحول جامعه یا عذاب وجدان جامعه به دلیل غربی شدن نیست. اسلام ی در کشورهای همسایه نتیجه درونیت ناشی از شکست ایدئولوژیهایی چون ناسیونالیسم و لیبرالیسم و عذاب وجدان آن بود اما در اینجا نه درونیتی وجود دارد که تامل ان باعث ترشح ایده هایی چون اسلام ی شود و نه تاریخ کشورهای همسایه - چرخشی یا خطی- که منجر به ظهور اسلام ی شده باشد. اسلام ی در اینجا همانند خود روشنفکران اینجا، مقلد همسایه ها هستند نه نتیجه تحول درونی جامعه. به همین دلیل احزاب اسلامی، در دنیای ماقبل مفاهیم اینجا که در اتش عصبیتها و سنتهای قبیله ایی می سوزد با وجود مذهبی بودن مردم، موفقیتی در کسب اراء مردم نیافتند و هیچ گاه نتوانستند اسلام ی به عنوان یک ایدئولوژی مدرن را به گفتمان تبدیل کنند. آنچه در اینجا به عنوان اسلام ی در سطح یک گفتمان در حال ظهور است نه نتیجه تحول جامعه و تغییر فکر روشنفکران، بلکه برساخته سوژه متوهم و معلق یکیتی -  سلیمانیه است. جنبش یکیتی در آغاز ظهور خویش، خود را در مقابل پارتی که حزبی سنتی و عشیرتی بود، به عنوان حزبی مدرن و روشنفکرانه معرفی کرد و لقب پاینتخت روشنفکرای را بر روی سلیمانیه که یکیتی نماینده آن است گذاشتند. این در حالی است که خود سلیمانی یکیتی نیز در آتش سنت عشیره می سوزد اما به دلایل ی تضاد با پارتی، مهر روشنفکری را بر خود زدند و درواقع ماهیت خویش را به دیگری پارتی فرافکنی کردند اما بعد از توافق ی با پارتی، به دلیل اینکه در اینجا ت مقدم بر فکر است، امکان فرافکنی وجود عشیره سنتی خویش به پارتی که دیگر دوست ی بود، وجود نداشت به همین دلیل سوژه معلق یکیتی که در توهم روشنفکری است به دنبال دیگری می گشت که آن را نماد سنت تعریف تا به تثبیت خود به عنوان مدرن تداوم دهد که باعث تولید گفتمان اسلام ی گشت. اکنون شخص ملابختیار و دستگاه روشنفکری سرمایه گذاری عظیمی در نقد اسلام ی و تبلیغ سکولاریسم دارند که چیزی جز تعریف دیگری سنتی برای فرافکنی وجود سنتی خویش نیست. چون همانطور که گفتم دشمن ازادی و دموکراسی در اینجا نه اسلام ی که در مقابل ان انتی تز سکولاریسم ارائه دهیم، بلکه عقل امنیتی نظامی و جنسی احزاب است و اگر مفهومی چون سکولاریسم پاسخگوی ان باشد قطعا بسیار متفاوت از سکولاریسم غربی و کشورهای همسایه است در اینجا به سکولاریسمی اجتماعی و فردی احتیاج داریم نه ی ایدئولوژیک که دیگری ان عصبیتهای حزبی است نه اسلام لاجرم خود یکیتی نیز دشمن این سکولاریسم است. اینجا دنیای ماقبل مفاهیم است و ما چون مرد عوضی بی گناه اسلام و چپ را به دادگاه فراخواندیم واقعیت اینجا چون نامه روی میز به حدی عریان و واضح است که کسی به آن توجه نمی کند تنها کافی است ذهن خود را از دنیای مفاهیم تخلیه کنیم و به مشاهده واقعی بپردازیم. غرق شدن در مفاهیمی چون ناسیونالیسم و سوسیالیسم و دموکراسی برای تحلیل رفتار ی احزاب، غرق شدن در عصبیتهای حزبی است چون مبنای رفتار هیچکدام این مفاهیم نیستند. بنابراین، قلم به دستان اربیل که دفاع از پارتی را دفاع از مفاهیمی چون ناسیونالیسم و دولت می دانند یا در جهل مرکب هستند و یا مداح همانطور که قلم به دستان سلیمانیه اگر دفاع از یکیتی و گوران را به ترتیب دفاع از مفاهیمی چون سکولاریسم و مدنیت فرض کنند مرتکب همان اشتباه هستند.

 

 

فقدان نهاد و حوزه عمومی در اقلیم

 

 

حکومت امروز باشور، کمیته اجرایی اشرافیت حزبی است. نمی توان گفت دولت باشور، کمیته اجرایی منافع اقتصادی فلان طبقه یا قوم است چون بجای دولت، اینجا حزب حاکم است و بجای طبقه، قبیلە و مهمتر از همه،اقتصاد هستی بخش ت نیست که جامعه شناسی ی هیچ محلی از اعراب داشته باشد بلکه در اینجا ت هستی بخش اقتصاد و جامعه است که ت نیز در اینجا عصبیت  حزبی است لاجرم در فقدان ت، اندیشه ی کیلویی چند است چون اشرافیت حزبی هستی بخش اقتصاد، فرهنگ و حاکمیت است و، قدرت نظامی که در اینجا پیشمرگ و آسایش است کمیته اجرایی اشرافیت حزبی و رگهای خون عصبیت حزبی است. اقتصاد، شکم اشرافت حزبی، پلیس و پیشمرگ، بازوی آن و فرهنگ، تبلیغات و پرستیژ آن است. اینجا ماوراء ستیز کلامی احزاب، وحدت حزبی حاکم هست و تضاد احزاب بر سر قدرت و گاو صندوق و پرستیژ رهبریست. اینجا جامعه مدنی به معنای منفی هگلی مارکسی است که حوزه منافع خصوصی است اما عاملان آن نه افراد شهری بلکه احزاب هستند اگر در جامعه مدنی هگی، دولت می تواند فراتر از منافع خصوصی و فردی، نماینده منافع عمومی و ملت باشد در اینجا منافع عمومی و ملی هیچ نماینده ایی ندارد حوزه ت نیز خصوصی است. سرمایه های عمومی و ارزشهای ملی را در جهت منافع جزئی حزبی و پرستیژ رهبری فدا می کنند. نه در مفهوم امر عام و منافع ملی تعریف گشته است و نه در عمل هیچ حزب و نهادی نماینده آن است فراتر از منافع حزبی و اشرافیت آن نه امر کلی کوردی معنی ندارد نه حریم خصوصی افراد دون حزبی تعریف گشته است. اینجا تجارت است و ارزانترین کالاها برای داد و ستد کوردایتی و ارزشهای ملی و مصلحت مردم است. احزاب که انحصار سرمایه و خشونت نظامی و خشونت نمادین را در کنترل خویش دارند نه نماینده جامعه هستند و نه نماینده منافع عمومی و ملی و متاسفانه در مقابل فربهی بیش از حد احزاب، جامعه بسیار نحیف و ضعیف است چون چه از نظر مالی چه استخدامی و چه رسانه ایی هیچ اقتصاد ونهادی مستقل از احزاب امکان وجود ندارد لاجرم امکان جنبشهای اجتماعی و تحولات از پایین به بالا بسیار ضعیف است و به دلیل وابستگی مالی و علمی قلم به دستان و رسانه ها به حاکمیت احزاب امکان نقد عقل نامعقول حزبی تاکنون میسر نگشته است و چون کل سرمایه گذاریهای اقتصادی و فرهنگی متعلق به خاندان حزبی حاکم یا خویشاوندان آنان است نه امکان ظهور طبقه متوسطی هست نه امکان ظهور طبقه روشنفکر. احزاب نه در دل جامعه جای دارند که متدهای جامعه شناسی و جامعه شناسی پاسخگوی تحلیل آن باشد و نه نماینده امر عام وکل هستند که از متدهای اندیشه ی و فلسفه ی به تحلیل آن بپردازیم. احزاب همان عشایر و امارتهای قدیم هستند و روشنفکران اینجا چون شاعران دربار امارتهای قدیم به مداحی و ستایش آنها می پردازند اما همانطور که احزاب منطق قدیم خود را در قالب مفاهیم مدرن ناسیونالیسم و دموکراسی توجیه می کنند، قلم به دستان نیز مداحی خویش را در قالب مفاهیم علوم اجتماعی توجیه می کنند. احزاب و خانواده های حاکم بر احزاب از سرمایه های عمومی در جهت منافع شخصی استفاده می برند. احزاب حاکم از سرمایه های کوردستان چون ملک شخصی برا برآورده کردن نیازهای خصوصی خانوادگی و خرید اشخاص استفاده می کنند. ما انتظار تحقق مدینه فاضله یا بهشت بی طبقه را داریم در هر جامعه ایی شکاف طبقاتی و فساد اقتصادی و رقابت حزبی وجود دارد. در اینجا بحث بر سر آن که فراتر از آن فساد که همان اشرافیت حزبی است هیچ چهارچوب و ارزشی برای دفاع کردن وجود ندارد. برای مثال جمهوری اسلامی ایران را در نظر بگیرید شاید فساد اقتصادی یک روز آن به اندازه تمام عمر کوردستان باشد، اما در مقابل هم خدمات عمومی ارائه می دهد هم بر روی فرهنگ تبلیغی خویش چه اسلامی و چه ایرانی براستی سرمایه گذاری می کنند اما در اینجا نه خبری از خدمات عمومی است و نه سرمایه گذاری بر روی فرهنگ ملی. چون عصبیت حزبی و تاریخ ناتاریخ حزبی بر روی فرهنگ ملی و تاریخ ملی می چربد.

 

 

پیشمرگه یا گلادیاتور و برده؟

 

 

عقلانیت حزبی با اسطوره سازی، از بدن کورد به طور عام و بدن پیشمرگ به طور خاص زیست زدایی کرده اند. از بدن کورد ادم اهنی ساخته اند با مفاهیم اسطوره ایی چون قهرمان و پیشمرگ و شهید و کورد، بدن کورد را به مکانی تهی از لذت و تهی از زیست زندگانی تبدیل کرده­اند و در بدن کورد روح قهرمانی و ارزشی تزریق کرده­اند که همان در قفس کردن بدن کوردها در جهت منافع و افتخار شخصی و حزبی است. احزاب و اشرافیت اقلیم خود غرق در لذت و رفاه و از ابدان خود اسطوره زدایی کرده اند چون جز منافع شخصی هیچ ارزشی معیار رفتار ی آنان نیست اما در مقابل از بدن کورد و پیشمرگ، زیست­زدایی کرده­اند و پیشمرگ را قبل از مرگ واقعی دچار مرگی نمادین کرده­اند که با افتخار به آغوش مرگ می رود در حالی که نتیجه دهه­ها مرگ کورد از شورشهای متعدد گرفته تا حلبجه وانفال را اکنون در اقلیم می بینیم که نه کورد چون کل به عنوان مجموعه ایی فرهنگی مطرح است و نه بدن کوردها به زندگی بهتری دست یافت. در اینجا نه تنها بدن کورد را از لذایذ و زیست محروم کرده­اند و از آن اطاعت وتولید می خواهند بلکه در نهایت بدنها را از هم متلاشی می کنند. در حالی که بدن کوردها در زیر سلطه دیگریها، تنها مجبور به اطاعت و تولید است اما نه از لذایذ خویش محروم می گردد و نه متلاشی می گردد.

 

 

همانطور که اشاره­ایی در بالا داشتم حکمرانی اقلیم را نمی توان با مفاهیم جامعه شناسی و اندیشه ی توضیح داد چون این مفاهیم از دل جامعه­ایی بیرون آمده­اند که جامعه اینجا نمی­تواند مصداق آن باشد.حکمرانی اقلیم را با وجود آگاهی بر تمامی تفاوتهای زمانی و مکانی آن می توان با اشرافیت روم و ساسانی مقایسه کرد که البته برخلاف آن دو جامعه اینجا فراتر از اشرافیت حزبی، نهاد عامی چون شاه یا مجلس که نماینده دولت یا امپراتوری باشد وجود ندارد. اشرافیت ساسانی که خود غرق در لذتهای مالی و نفسانی بودند عرفان و دین را به طبقات پایین تزریق می کردند. اشرافیت اینجا نیز که خود غرق در اشرافیت مالی و لذتهای بدنی هست ارزشهای کوردایتی را به مردم محروم از قدرت و پیشمرگ تزریق می کنند بنابراین در مقابل این اشرافیت به جنبشی مردمی و برابری احتیاج داریم. چون تضاد این جامعه طبقاتی نیست، قومی نیست، بلکه تضاد اشرافیت حاکم و مردم محروم از امکانات و منافع است که بویژه نماینده مردم محروم می تواند نسل تازه باشد که چندان در قید و بند ارزشهای تبلیغی اشرافیت حاکم نیست اما متاسفانه به دلیل انحصار طلبی احزاب، جامعه بسیار نحیف و ضعیف است و امکان سرگرفتن جنبشی همگانی بر ضد اشرافیت فعلا ممتنع است. چون قلم به دستانی وجود ندارند که این نسل تازه را تفهیم کنند که محق هستند نه مکلف و مفاهیم حقوقی را بر زبان آنها جاری سازد و متاسفانه گوران که از اشرافیت حاکم برخاسته بود تراکم اعتراض و نفرت از اشرافیت حاکم را به کلی به هدر داد چون با وجود شعارهای مدرن متعلق به همان اشرافیت بود و نمی توانست درکی از مشکلات مردم و جامعه داشته باشد و شاید برای چندین دهه اشرافیت حزبی حاکم را بیمه کرد.

 

 

   اما مقایسه مهمتر مقایسه با اشرافیت رم است که از پیشمرگ چون گلادیاتور و برده در جهت ی نیازهای غریزی و ی خویش استفاده می کنند که استادیوم آن خاک کوردستان است.

 

 

    گلادیاتورهای روم از طبقات پایین جامعه با زندگی نکبت باری بودند اگرچه شجاعت آنان الگو و مرگشان چون پیشمرگ بر سر زبانها بود اما این روح شجاعت و شهرت که با اختیار خویش به میدان جنگ برای کسب افتخار می رفتند، چیزی جز روح برساخته اشرافیت رومی برای  تحریک درونی بدن آنها برای جنگیدن واقعی و در نهایت متلاشی شدن آن بدن برای سرگرمی و افتخار اشراف نبود. مرگ تراژیک گلادیاتورها که خود نیز به دلیل شان اجتماعی پایینی که داشتند برای افتخار به آغوش آن می رفتند چون مجرای دیگری برای کسب افتخار نداشتند، چیزی جز تئاتری کمدیک برای رفاه اشرافیت آن زمان نبود. امپراتوری روم مربوط به قرنها پیش بود که صاحبان دانش و دین، زاده همان اشرافیت بودند اما در قرن بیست و یک که جالب است اشرافیت حزبی سطح آگاهیش در حد عامه نیز نیست، استفاده از بدن پیشمرگ با روح دروغین دست آورد کوردایتی، امنیت و استقلال، در جهت اشرافیت خانوادگی  بارزانی و یکیتی(خاندان ابراهیم احمد، طالبانی شیخ جنگی ) بیهوده­تر از آنی است که جز لذت تماشاگران استادیوم که اکنون شده است تلویزیون توجیهی داشته باشد. این توجیه بیهوده به انباشتگی فرهنگ نافرهنگ صدسال گذشته بر می گردد که از سویی، کسی درک به چالش کشیدن آن را به دلیل تهی بودگی از ایده کورد فراتر از حزب، نداشته است از سوی دیگر، کسی جرات و یا صداقت چالش آن را نداشت، به دلیل اینکه تولید کنندگان ناعلم امروزی مداحان حزبی چون دستگاه اسکولاستیک مسیحی هستند. همچنین نباید لذت غریزی تماشاگران، از مرگ پیشمرگ را نایده گرفت روان پریشانی که خود حاضر به مبارزه و حتی زندگی در کوردستان نبودند و به دنبال رفاه و امنیت خویش سر به دیار غرب برداشتند مست ران و ان استخرهای غرب در فیس بوک با خون پیشمرگ خودیی می کنند. گلادیاتورها و اشرافیت رم در مکانهای عمومی از جنگیدن لذت برده و افتخار کسب می کردند در مکانهای تهی از تماشاگر نه گلادیاتور تمایلی به جنگیدن داشت نه اشرافیت از آن لذت و با آن افتخار کسب می کرد. در اینجا نیز چنین است در هجوم داعش به شنگال که هنوز دفاع در برابر آن سوژه تماشگران که همان رسانه ها هست نشده بود نه پیشمرگ مقاومت کرد نه اشرافیت از دفاع آن لذت و افتخار کسب می کرد به همین دلیل در شنگال کوردی بی تماشاگر فرار کردند و اما در موصل عربی با تماشاگر قهرمان شدند. البته توافقات ی پست پرده نیز در شهید کردن پیشمرگ در موصل که اصلا ربطی به کوردستان نداشت موثر بود. در مطلب قبلی اشاره کردم پارتی بارزانی در فقدان مشروعیت داخلی به دنبال کسب مشروعیت خارجی برای تثبیت قدرت خویش و خاندانش است به همین دلیل بخاطر توافقات ی با امریکا در به رسمیت شناختن وی به عنوان رهبر اقلیم، صدها پیشمرگ کورد را در جهت منافع بغداد عربی دشمن به کشتن داد غافل از آنکه بخاطر منافع شخصی به تقویت دشمن خویش می پردازد چون بعد از شکست داعش، بغداد متوجه کوردستان خواهد شد. بنابراین، پیشمرگ شدن در راه امر کلی کوردی نیست بلکه چون گلادیاتور در جهت منافع و افتخارات اشرافیت حزبی است.

 

 

   نکته دیگر پیشمرگه هایی که در جنگ حضور ندارند، چون مصر وایران قدیم استفاده ایی شبیه بردگان خانگی از آنها می شود. هر تمدارای صاحب چندین پیشمرگ در خانه شخصیش است در ظاهر برای امنیت اما در عمل چون برده از کار آنان استفاده می شود. زن و بچه اشرافیت حزبی که دست به سیاه و سفید نمی زنند کل کارهای خانه از خرید گرفته تا نظافت را پیشمرگه ها انجام می دهند تنها به جای شلاق، حقوق سرماه ضامن آن است طبیعی است که دنیای مدرن تفاوتهای ریز و درشت خویش را تحمیل می کند و خبری از شلاق و تحقیرهای آنچنانی نیست اما قاعده همان است و پیشمرگ یا گلادیاتور گشته است یا برده خانگی.

 

 

امتناع اخلاق ملی و فردی در عقلانیت حزبی

 

 

عقلانیت حزبی که بازتولید همان عصبیتهای عشیرتی هستند در چندین دهه اخیر مبارزاتی خویش نه تنها به تکوین آگاهی و اخلاق ملی کمکی نکردند بلکه مانع از آن شدند. اگر در بخشهای دیگر کوردستان برای مثال کوردستان زیر سلطه جمهوری ایرانی-پارسی(اسلامی) به دلیل حضور دیگری پارس حس و مسئولیت ملی هنوز وجود دارد در اینجا با تحقق عقلانیت حزبی و حکمرانی کوردی نه تنها حس ملی که قبلا در دوران بعث وجود داشت به معرفت تبدیل نگشت بلکه به کلی زوال یافته است و مردم حسرت دوران صدام حسین را می خورند. این ددگی مردم که که در روی گردانی انان از کانالهای ی و روی آوردن به سریالها و درامها مشهود است، دو دلیل دارد یکی مادی و زندگانی و دوم عدم سرمایه گذاری بر روی فرهنگ ملی. از نظر زندگانی وامکانات مادی هنوز بعد از نزدیک سه دهه در حد امکانات صدام حسین نرسیده اند. در اینجا نه هیچ زمستانی در داخل خانه گرمت خواهد شد و نه هیچ تابستانی خنک. بخش اعظم انرژی فکری هرکسی متوجه این می شود کی برق رئیسی(اصلی) می آید و کی برق مولده(موتور)می رود و چند ساعتی از روز نیز حتی برق موتور نیز وجود ندارد و اگر تابستان است باید خروار خروار عرق کرد و اگر زمستان است باید مثل سگ در داخل خانه لرزید. امکان استفاده از وسایل برقی برای حمام و گرما و حتی لب تاب نیز وجود ندارد. در اینجا مردم عادی باید از آبی برای نوشیدن استفاده کنند که چند روز در برابر نور خورشید و در داخل تانکر ذخیره گشته است که خوردن هر لیوان از آن مساوی است با به هم ریختن دل و روده هر انسان سالمی. اما اشرافیت حاکم که چون خوکهای قلعه حیوانات تنها مشغول کوبوونه وه(مذاکره و گردهمایی) و تبلیغات مفاهیم قلمبه سلمبه است نمی تواند درکی از مشکلات مردم جز در ظاهر داشته باشد چون در خانه آنها نه برقی قطع می شود نه مجبور به خوردن آب عمومی هستند.

 

 

   نکته دوم بی توجهی مردم و ددگی آنان از حکمرانی حزبی به نبود فرهنگ ملی کورد بر می گردد که با وجود قطعی بودجه و مشکلات مالی، همه در حسرت صدام می سوزند که با وجود هشت سال جنگ طبق گفته خود مردم نه حقوق ماهیانه ایی قطع یا کم شد و نه برق و آبی تقلیل یافت. مردمی که فراتر از غرایز و منافع چیزی به خورد انها داده نشده است طبیعی است در زوال خون جریان زندگی از حکمرانی دده می شوند چون در دو دهه اخیر بر روی تاریخ و فرهنگ ملی و ارزشهای کوردی هیچ سرمایه گذاری نشده است. میلیاردها دینار صرف شبکه های حزبی و تاریخهای ناتاریخ حزبی شده است اما حداقلی صرف نوشتن تاریخ ملی برای دادن غرور ملی به مردم نشده است و حس ملی دوران بعث که به دلیل بی توجهی حاکمیت به معرفت تبدیل نگشت، به کلی زوال یافته است. چند سال قبل از رضاخان در ایران نیز همه در هویت بخشی به خویش به عشیره و قبیله خود ارجاع می دادند اما چند سال بعد از رضاشاه همه با افتخار از ایرانی بودن خود می­گفتند اما در اینجا به دلیل نداشتن وجدان و درک ملی روسای حزبی، عصبیتهای حزبی و قبیله ایی و شهری همچنان بر حس ملی می چربد چون دیگری هر حزبی حزب دیگر بود نه دیگری واقعی چون ایران، سرمایه گذاری بر روی کورد نشد که وفاداریهای فروملی و فراملی هضم وفاداری ملی شوند. از رضاخان تا ­ای و بغدادی هرکدام متخصص تاریخ و فرهنگ ایدئولوژی حکومتی خویش بوده و هستند اما شرط می بندم بارزانی و طالبانی در آزمون تاریخ و فرهنگ کورد که ربطی به تاریخ ناتاریخ حزبی ندارد، اگر پنج گرفتند من اسم خودم را عوض می کنم. هنوز در دانشگاه های اینجا هیچ تصویری از تاریخ کورد به دانشجو ارائه نمی شود چون وزیران فرهنگ و اساتید اینجا نیز خود درک و تصویری از کلیت تاریخ کورد ندارند که تعصبی بر روی آن داشته باشند یا توان تفهیم ان را داشته باشند. اتاق فکر پارتی حزبی که ادعای تشکیل دولت مستقل کوردی را دارد، با افتخار می گوید کورد ایرانی است، زمانی که درکی از کورد چون یک ملت با فرهنگ و تاریخ مستقل ملی وجود ندارد، چگونه امکان تاسیس دولت کوردی وجود دارد؟ چون درک امثال جناب بارزانی از دولت همان امارتهای قدیم برای ثبیت قدرت خاندانی و شخصی خویش هست. تا زمانی که بغداد بودجه را سرازیر می کرد نه خبری از کورد و دولت کورد بود نه کرکوک و ماده 140 به محض قطع بودجه دوباره ماده 140 و استقلال و کرکوک سرزبان احزاب افتاد. تا بودجه واحدی داشتند به توافق ی دست می یافتند اما با قطع بودجه واحد توافق بود.

 

 

   سوای نابودی آگاهی و اخلاق ملی عصبیتهای حزبی به کلی اخلاق شخصی را در میان مردم کورد نابود کرده اند. از افلاطون تا نوربرت الیاس بحثهای جذاب و فلسفی دارند در تاثیر آداب و رسوم حاکمیت در اخلاق مردم. مردم از حاکمیت الگو می گیرند در اینجا در نفرتی که از فساد و بی اخلاقی اشرافیت حزبی دارند دیگر مردم نیز وفادار به هیچ اخلاق و ارزشی نیستند به تقلید از فرهنگ ناخودآگاه جاافتاده­ی اشرافیت که تنها معیار انها منافع شخصی است، همه مردم نیز در پی منافع شخصی و منطق سود و زیان یافته اند دیگر هیچ کس(مطلق نیست) وفادار به ارزشهای اخلاقی عهد و وفا، گذشت و. نیست. اینکه می گویند کورد با معرفت است متعلق به قضاوت دیگری است که از منظر دیگری درست است چون کورد برای دیگریها با معرفت و با گذشت است اما برای خودی فاقد هرگونه معرفت و گذشت و اخلاقی است. خارجی و عرب و فارس در اینجا بسیار بیشتر از کورد احترام دارد. حتی می توان ریشه این فساد اخلاقی یعنی گذشت برای دیگری اما سود و زیان برای خودی را نیز به اخلاق حزبی نسبت داد. همین اکنون در اقلیم نیروهای امنیتی و اطلاعات ایران آزادانه مانور می زنند و براحتی می توانند ببرند و بکشند و سرمایه گذاری و خرید ملک داشته باشند اعراب صاحب بهترین رستورانها و مکانها هستند بدون اینکه حتی یک کلمه زبان کوردی یاد بگیرند اگر به شخص و نهادی اعتراض شود چرا عرب و ایرانی می تواند صاحب این امکانات و آزادی شود پاسخ می دهند اینجا کشور آزادی است و اما انسانی برخورد می کنیم اما همان نهاد و سیستم امنیتی که برخورد با دیگریها بر مبنای احترام و آزادی است، برخورد با کورد بویژه کوردها خارج از اقلیم به شدت امنیتی است.

 

 

نتیجه گیری:

 

 

همان­طور که اشاره کردم اقلیم کوردستان به عنوان تحقق عقلانیت حزبی ابژه خوبی برای مشاهده و تحقیق و دریافتی از آینده سایر بخشهای کوردستان است. اشپنگلر گفته است راهرو مسیر را با قاطعیت و انرژی طی می کند و دریافتی از مقصد خویش ندارد و چه بسا اگر دریافتی از مقصد خویش بیابد از رفتن منصرف شود. متاسفانه با تجربه­ایی که از روی ناچاری از حکمرانی کوردی در اقلیم کوردستان یافتم، مقصد و آینده را دیدیم. اینجا جایی است که رویاها و امیدهای به خاطره تلخ تبدیل می شوند در اینجا به آینده پرتاب شدم و صورت آینده مجسم گشته است. ما با جامعه ایی مواجه می شویم که عشایر به تمداران قوم و مداحان و ادیبان به متفکران آن تبدیل شده­اند. هیچ چهارچوب ارزشی و مادی مشاهده نمی شود که بر روی آن انگشت بگذاریم و آن همه شهید و مبارزه را برای آن توجیه کنیم. اما این جامعه که تحقق عقلانیت حزبی است به دلیل وابستگی دانش به قدرت، هنوز به عنوان یک کل مورد تأمل قرار نگرفته است. هنوز نقد عقلانیت حزبی نه نقد یک حزب از منظر حزب دیگری ظهور نیافته است. نقد این حزب از زاویه آن حزب مربوط به احساس و باور یا اعتقاد و کینه است نه عقل اما نقد عقلانیت حزبی به عنوان یک کل انتزاع یافته کار عقل و فکر است. در اینجا نور پنجره ت حزبی هستی بخش کلمات قلم گشته است اما هیچ­وقت از زاویه فکری به نقد ت پرداخته نشده است. این کار توانایی و هنر می خواهد نقد در خلا ممکن نیست نقد معیار و الگو و ایده­ایی از کل را نیازمند است. نقد در خلا همان مداحی و نفرینی هست که تاکنون شاهد آن بوده­ایم اما انتزاع تفکر حزبی عشیرتی و نقد کلیت آن، احتیاج به ایده ایی کلیتر دارد که آن ایده به عنوان معیاری برای نقد اکنونیت، تنها از دل فرهنگ و تاریخ کورد انتزاع می یابد و چون قبل از من (راقم این سطور) هیچ درک کلی از کورد و تاریخ و فرهنگ و شکافهای آن در دست نبود و کسی قادر به طراحی آن نبود امکان چنین نقدی مقدور نبود. اگرچه راقم این سطور در انتقادهایی که وارد کرده ام به مبانی مفهومی آن نپرداخته­ام همان­طور که در این مطلب تنها به نقد عقلانیت حزبی پرداخته ام اما اینکه چرا ما بعد از صد سال همچنان در دام عقل نامعقول عصبیتهای حزبی هستیم و اینکه چرا با وجود احزاب و مفاهیم مدرن اسیر همان منطق قدیم عشیره و امارت هستیم، در مطالب و جاهای دیگری مبانی مفهومی آن را پردازش کرده­ام. پردازش ایده و تاریخ مستقل کورد و نقد اکنونیت مشمئز کننده آن دو روی یک سکه است تاریخ و ایده ایی که تاکنون نویسنده­ایی برای پردازش آن نداشتیم .

باید به جنگ سیصد سال علم مستشرقین و روشنفکری ایرانی رفته تا تاریخ و هویت مستقلی از ایران برای کورد تعریف و تصویری از تداوم کورد در ماورا تمامی گسستهای ی و نظامی آن و تاریخ  فکر و ت کوردی فراتر از تاریخ ناتاریخ ایل و عشیره برای آن تعریف کنم. اگر نگاهی به تمامی کتبی که عنوان تاریخ کورد و کوردستان دارند از نویسندگان خارجی تا کوردی بیندازیم چیزی جز ناتاریخ ایل و عشیره نیست چون تاریخ، تنها تاریخ فکر و ت و مفاهیم است که قبل از من کسی التفاطی به آن نیافته بود.قبلا همه قلم به دستان غرق قالب تنگ احزاب مشغول شعار فروپاشی جمهوری اسلامی بودند باید این گفتمان را تغییر و فهماند که اسیر عقل ی ایرانی هستید که نظامهای شاهنشاهی و جمهوری اسلامی را از ایران جدا کرده اید و در توهم کسب حق ی کورد با تغییر حاکمیتهای ی آن هستید. جمهوری حاکم جمهوری ایرانی پارسی(اسلامی) و نه انحراف از اصل ایرانیت بلکه بازتولید ایرانیت است و مشکل ما عقل ی ایرانی و حقانیت دولت ایرانی است نه این رژیم و آن گروه و پشت سر تمامی اپوزسیون و مفاهیم فارس از چپ تا اسلام از لیبرال تا ناسیونال، فلسفه دولت ایرانی نه حکومت ایرانی حفظ سلطه فارس بر کورد است. بنابراین بدون پردازش کورد چون ایده نه امکان درافتادن با روشنفکران ایرانی و تاریخ نگاری ایرانی هست و نه امکان نقد فکری عقلانیت حزبی که البته آن ایده نه قابل برداشت از ایسم های غربی بلکه تنها می توان آن را از دل تاریخ و فرهنگ کوردی انتزاع کرد اما تاریخ و فرهنگی که هیچگاه نوشته نشده بود به همین دلیل با وجود اینکه در هیچ کتابی خبری از تاریخ کلی کورد نیست قادر به نوشتن آن شدم. اما دوستان بدون درک این مسئله که نقد واقعیت مشمئز کننده اکنونیت و ایده پردازی دیروزی دو روی یک سکه است، دست به داستان سرایی کردند .

  اما با تمام شناختی که از عقلانیت حزبی و منافع جزئی پشت پرده پروژه استقلال خواهی پارتی دارم که چیزی جز تثبیت قدرت شخصی و خاندانی بارزانی و پارتی نیست، اما من که تاریخ نویس و تاریخ خوان هستم باید متوجه شده باشم که تاریخ با انگیزه شخصی انسانها کاری ندارد و همیشه این امیال شخصی هستند که باعث تحقق مفاهیم کلی می شوند لاجرم همانطور که در مقاله قبلی گفتم در هر صورت در برابر دیگر فارس و عرب و ترک باید از احزاب حمایت و به رفراندوم برای استقلال جواب مثبت داد من با تمام انتقادها و اگاهی هایی که دارم اگر حق رأی داشتم مطمئنا رأی مثبت به آن می دادم چون اگرچه ریش و سبیل یا کلاه و عمامه حکمران معیار نیست، اما هیچ اعتمادی نمی توان به عرب و فارس و ترک با هر شعار و لباسی کرد. عرب چه اسلامی افراطی چون داعش چه میانه چون اخوان چه بعثی سکولار وفلسفه هر حاکمیت و دولت آن حفظ سلطه عرب بر کورد است. در ایران نیز فراتر از شعارهای زیبا و دموکرات اپوزسیون داخل و خارج از تفکر اسلامی تا چپی و دموکرات آن، فلسفه هر حکومت ایرانی چه شاهنشاهی چه جمهوری اسلامی و چه جمهوری دموکراتیک ایرانی در آینده حفظ سلطه پارس بر دیگر اقوام غیر ایرانی البته در لباس مفاهیم به روز است چون فراتر از حکومتها و ایدئولوژیها فلسفه ذات دولت ایرانی چه در قدیم هخامنشی و چه در جدید رضاخانی، حفظ سلطه ایرانی پارسی بر غیر فارس بویژه کورد است و هستی فارس وعرب و ترک فراتز از شعارهای آنان سلطه قومی است که دولت امپراتوری ابزار نظامی و مادی آن است و ایدئولوژیها از اسلام و دموکراسی و ابزار هژمونیک آن.

 

 

 

 

 

 


آخرین مطالب

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها